آسيبشناسی زبان فارسی يا چه؟
این مطلب را که دیدم باز به خودم گفتم چه کاری است که همه دوست دارند همهی کاسه کوزهها را سر مترجم بشکنند؟ هر از چندگاهی انگار مد میشود، مدتی به مردم عوام گير میدادند که بیسواد اند و زبان شيرين فارسی را خراب کردهاند و بعد گير دادند به راديو و تلويزيون و مجریها و خبرنويسها و بعد هم حالا نوبت مترجمها است. هم من میدانم و هم آنها که اين طور نوشتن را مد میکنند، که مشکل زبان فارسی مشکلی جدی و ريشهای است و نياز به «برنامهريزی زبانی» دارد که آن هم نياز به تحقيق و کار دارد. نمیشود هر کس بيايد ميخش را يک جای تاريخ زبان فارسی بکوبد و بگويد کسی حق ندارد از اين جلوتر برود چون زبان خراب میشود. زبانی که اين طوری – با تحول – خراب میشود، لابد از اصل خراب است.
در عين حال میدانم که هر چه آنان که میدانند قضيه چيست و گيرش کجا است، اين ميان ريا و سياهکاری میکنند، کسانی هم هستند، مثل هماين رفيق ناديده، که دلشان میسوزد و دارند از تجربهی شخصيشان حرف میزنند. برای دانستن رياکاری هم لازم نيست راه دوری برويد. يک بار نطق يک نمايندهی مجلس را گوش کنيد. اگر به مردم عوام و مجری راديو و مترجم خبر صد ايراد بتوان گرفت به او کم از ده هزار نمیتوان. اما چرا آنجا هيچ کس صدايش درنمیآيد؟ چرا در مثالهای کتاب استاد نجفی و استادان ديگر مثالی از يک مرجع دولتی يافت مینشود؟ يعنی هر وزير و وکيلی تمام آن قواعد وحشتافزا را میداند و رعايت میکند؟ يا ماجرا اين است که توی سر کسی بايد زد که صدايش درنيايد؟
و بعد از همهی اين فکرها سکوت کردم. نه گفتم و نه نوشتم. با خودم گفتم لابد باز اين را جنگی ميان من و کسی ديگر میبينند – که اتفاقا تا جايی که من هر از گاهی وبلاگش را خواندهام آدم فهيم و دوستداشتنیای به نظرم میآيد – و باز از هر طرف طرفدار و مخالف پيدا میشود. حوصله میخواست که من نداشتم.
اما همآن وقت تقريبا اين مطلب دکتر باطنی را – که نوزده سال پيش نوشته – ديدم. خواستم اينجا لينکش را بگذارم که هر که به فکر اين حرفها است بخواند و ببيند حرف حساب از چه جنسی است؛ مخصوصا آدمهايی مثل مصطفای عزيز که خودشان قدری از راه را بی رفيق و همراه رفتهاند. در پايان مطلب، دکتر باطنی دربارهی ضرورت يک فرهنگستان فعال علوم گفته است. برای اين که ببينيد چه قدر بينا بوده است، نگاهی هم کنيد به اين مصاحبه با عضو دانشمند و مهندسی خواندهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی. من که واقعا فريادم بلند شد از اين همه لغزش و ناپختگی و حرفهای بیفکر که در فاصلهی آغاز و انجام يک مصاحبهی کوتاه هم ثابت نمیماند.
پن: عنوان مصاحبه و مقاله هم بانمک است. عنوان مقالهی دکتر باطنی هست «فارسی؛ زبانی عقيم» و عنوان مصاحبهی آقای دکتر معصومی همدانی هم هست «زبان فارسی، زبان علم». طبيعی است که کدام به دهان ملتی که بحران فزايندهی افتخار دارد، شيرين بيايد.
در عين حال میدانم که هر چه آنان که میدانند قضيه چيست و گيرش کجا است، اين ميان ريا و سياهکاری میکنند، کسانی هم هستند، مثل هماين رفيق ناديده، که دلشان میسوزد و دارند از تجربهی شخصيشان حرف میزنند. برای دانستن رياکاری هم لازم نيست راه دوری برويد. يک بار نطق يک نمايندهی مجلس را گوش کنيد. اگر به مردم عوام و مجری راديو و مترجم خبر صد ايراد بتوان گرفت به او کم از ده هزار نمیتوان. اما چرا آنجا هيچ کس صدايش درنمیآيد؟ چرا در مثالهای کتاب استاد نجفی و استادان ديگر مثالی از يک مرجع دولتی يافت مینشود؟ يعنی هر وزير و وکيلی تمام آن قواعد وحشتافزا را میداند و رعايت میکند؟ يا ماجرا اين است که توی سر کسی بايد زد که صدايش درنيايد؟
و بعد از همهی اين فکرها سکوت کردم. نه گفتم و نه نوشتم. با خودم گفتم لابد باز اين را جنگی ميان من و کسی ديگر میبينند – که اتفاقا تا جايی که من هر از گاهی وبلاگش را خواندهام آدم فهيم و دوستداشتنیای به نظرم میآيد – و باز از هر طرف طرفدار و مخالف پيدا میشود. حوصله میخواست که من نداشتم.
اما همآن وقت تقريبا اين مطلب دکتر باطنی را – که نوزده سال پيش نوشته – ديدم. خواستم اينجا لينکش را بگذارم که هر که به فکر اين حرفها است بخواند و ببيند حرف حساب از چه جنسی است؛ مخصوصا آدمهايی مثل مصطفای عزيز که خودشان قدری از راه را بی رفيق و همراه رفتهاند. در پايان مطلب، دکتر باطنی دربارهی ضرورت يک فرهنگستان فعال علوم گفته است. برای اين که ببينيد چه قدر بينا بوده است، نگاهی هم کنيد به اين مصاحبه با عضو دانشمند و مهندسی خواندهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی. من که واقعا فريادم بلند شد از اين همه لغزش و ناپختگی و حرفهای بیفکر که در فاصلهی آغاز و انجام يک مصاحبهی کوتاه هم ثابت نمیماند.
پن: عنوان مصاحبه و مقاله هم بانمک است. عنوان مقالهی دکتر باطنی هست «فارسی؛ زبانی عقيم» و عنوان مصاحبهی آقای دکتر معصومی همدانی هم هست «زبان فارسی، زبان علم». طبيعی است که کدام به دهان ملتی که بحران فزايندهی افتخار دارد، شيرين بيايد.
۵ نظر:
سلام آقای علیانی.
ممنونم که به نوشتهی من توجّه کردید.
من دوست دارم هر زبانی رنگ و هویت خودش را داشتهباشد و حفظ کند. وقتی مینویسم یا ترجمه میکنم، مدام بین دو دنیا در آمد و رفت هستم و سعی میکنم ماهیت هر کدام را مستقل نگه دارم و از هر کدام هم جداگانه لذّت میبرم.
در ضمن، فکر میکنم اگر فارسی این قدر مشکل دارد و آدمهای مختلف در ردههای گوناگون این قدر فارسی را بد مینویسند و بد حرف میزنند، بیشتر با خاطر آن است که هویّت ملّی ما به عمد نابود میشود تا چیزی که ظاهراً قرار است «هویّت اسلامی» باشد به جای آن بنشیند. مثال: ایران در برابر ساختن فیلم ۳۰۰ چه کار توانست بکند؟ از چیزی که سانسور شده و سعی شده از ذهن مردم پاک شود چگونه میشود دفاع کرد؟
بیشتر در این باره میتوانیم بگوییم و بشنویم.
فعلاً خدانگهدار.
چه چیزهایی ساختار زبان را میسازند؟ اصلا بیشتر باید نگران ساختار زبان بود یا کارکردش؟ چطور میشود فهمید به زبان آسیب رسیده؟ مثلا کارکردها و یا ساختاری معرفی شود و بعد بگوییم فلان تغییر به فلان دلیل به ساختار یا فلان کارکرد زبان آسیب میزند. البته منظورم این نیست که دقت ریاضی داشته باشند، اما کلا چنین معیارهایی پیشنهاد شدهاند؟ اگر شده ممکن است درموردشان بیشتر بگویید؟
جناب دانشمند. لطفاً به جای کلیبافی، علمیبافی کنید و به نکات منفی مصاحبه سراپا لغزنده اشاره کنید! فحش دادن و مسخرهکردن آسانترین کار است!
با بلاگ شما اخيرا" آشنا شدم كه برايم جاي خوشحالي دارد. در مورد ترجمه كه موضوع علاقه خاص خودم هم هست، حرف زياد دارم. ولي در چارچوب آنچه شما نوشته ايد،فكر مي كنم بايد شجاعانه اعتراف كنيم كه زبان ما در مسير خدمت رساني به دنياي علم، از بسياري زبان هاي ديگر عقب مانده و اين عقب ماندگي متاسفانه رو به افزايش هم هست چرا كه سهم ما در توليد علم و متناسب با آن در توليد واژگان علمي ناچيز است. مقاله زيبايي را كه از دكتر باطني لينك كرده ايد بسيار مفيد و گويا يافتم. بايد توجه داشت كه اگر انسانها از روز نخست توان ارتباطي فعلي را داشتند،به احتمال قوي امروز همه مردم دنيا به يك زبان تكلم مي كردند و مفهوم ترجمه ديگر موضوعيت نداشت. احتمالا" در آينده اي هرچند دور، اين هم زباني اتفاق خواهد افتاد. اين كه كدام زبان كنوني بيشترين سهم را از آن زبان جهاني داشته باشند، بسته به تاثيري است كه تكلم كنندگان هر زبان بر معادلات كلان جهاني باقي مي گذارند و متاسفانه نقش ما پارسي زبانان در اين مورد چندان پررنگ نيست. به گمان من، فرهيختگان ملل مختلف بايد از امروز در فكر ساز و كاري باشند كه هم گرايي زبان ها را هدفمند و برنامه دار كنند. چون اين مسير بسيار طولاني است، ترجمه احتمالا"تا قرن ها، مورد استفاده خواهد بود. ولي ترجمه ابزاري است براي اين دوره گذار (هرچند طولاني) و لذا من فكر مي كنم، بجاي اينكه سعي كنيم تا سرحد امكان، از كلماتي كه ريشه فارسي دارند استفاده كنيم، بايد تلاش نماييم ترجمه هايمان خواننده را بيشتر متوجه منظور و احساس نويسنده كنند. البته اين هم خود محدوديت هايي دارد، از جمله اين كه بسياري از منظورها و احساس ها به گونه اي به فرهنگ نويسندگان گره خورده اند و اختلافات فرهنگي خلائي را ايجاد مي كنند كه ترجمه نمي تواند آن را پر كند. در هر حال، از اينكه براي خواندن اين مطالب وقت گذاشتيد ممنونم. شايد اينها مكتوب شده بلند بلند فكر كردن من بود تا يك اظهار نظر كارشناسانه.
خواننده تان خواهم ماند ان شا ا..
چرا مثالی ذکر نمی کنید از "از اين همه لغزش و ناپختگی و حرفهای بیفکر"؟ من به دو مثال راضی ام.
ارسال یک نظر