‏نمایش پست‌ها با برچسب شکم و چراندنش. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شکم و چراندنش. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

سه سالگی

چرب بود
زرد بود
شیرین بود
حلوای توی پیاله‌ی بلور
و بوی زعفران و برنج می‌داد
مادر
کمی آرام
کمی بی‌حال
لب‌خند می‌زد
و به من نگاه می‌کرد
و به قاشق کوچکم

۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

من، میوه، معما

میوه‌های آخر پاییز را دوست دارم. انار نمی‌خورم، اما دیدنش را دوست دارم. پوستش گاهی حتا گداوار است، اما توی انار معمولا شاهانه است. هم‌آن شعر کتاب‌های درسی که صد دانه یاقوت و این ماجراها. انار را به دلیل دیگری هم دوست دارم. اگر انار نباشد، رب انار از کجا بیاید؟
مردم معمولا خرمالو دوست ندارند، می‌پرسی چرا؟ می‌گویند گس است. خب مگر مجبور اند خرمالوی نارس بخورند؟ پوست خرمالوی رسیده کمی چین خورده است، مثل هنرپیشه‌های قبلا معروف‌تر سینما که هی می‌روند عمل می‌کنند، پوستشان را می‌کشند. مزه‌اش هم مثل خرمای تازه است. نه گس است، نه بی‌مزه. شیرین است و حتا خیال‌انگیز.
اما ازگیل، این یکی به گمانم بیش‌تر معما است تا میوه. خمیری کمی ترش، کمی شیرین، میان پوستی که رنگ و لکه‌هایش گاهی یاد گراز می‌اندازدت. و لابه‌لای آن خمیر، دانه‌های سفت چوبی چندپر، که گاهی حجمشان روی هم، برابر حجم هم‌آن خمیر عجیب می‌شود.

۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه

مکث نام‌زدانه و مکس برگر خیابان پاسداران


زمانی یک سوم پیتزافروشی‌های تهران اسمشان مکس بود و یک ششمشان هم مکث؛ روی هم می‌شد نصف پیتزافروشی‌های تهران. یکیش توی پاتریس بود؛ خیابان شهید متاله و متعهد برادر پاتریس لومومبا. خاطره‌ی واضحی ازش دارم. نام‌زد بودیم. خیابان‌فرسایی می‌کردیم. گمان کنم همه‌جای دنیا این عادت – یا آرزوی – نام‌زدهای جوان است. او آن وقت‌ها هم، مثل الان، چندآن اهل خوردن نبود. اگر گاهی چیزی می‌خورد جهت احترام به آداب و رسوم یا مثلا هم‌راهی با من بود. خلاف من که خوردن یکی از سه چهار جزء بن‌یادی بودنم است. آن روز هم، حوالی ساعت سه یا چهار، مثل گرگ گرسنه شده بودم و با چشم‌هایم ویترین خوراکی‌فروشی‌ها را می‌بلعیدم. دید و فهمید و گفت برویم چیزی بخوریم. رفتیم هم‌این پیتزا مکث یا مکس خیابان پاتریس لومومبا.
نام‌زدانه ایستاده بودیم. نزدیک هم. و دست هم را ملایم گرفته بودیم. فروشنده نگاهمان کرد. لابد توی دلش گفت آخ‌هی. دو تا کبوتر جوون عشق. و بعد مهربان به‌مان لب‌خند زد و گفت راحت باشید. راحت باشیم؟ نا راحت نبودیم.
جمعه یک پیتزا مکس دیگر را کشف کردیم. یکی توی پاسداران. شاید معروف باشد. شاید «مکس اصلی» آن باشد. پیتزایش اولین پیتزایی بود که من خوردم و گفتم خوش‌مزه است.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۴, سه‌شنبه

وعده‌ی سبک دوست‌داشتنی

یک نان همبرگر بردار بـُرش بزن. اگر دوست داری خمیرش را بکش بیرون. روی لایه‌ی پایینی را با پنیر خامه‌ای بپوشان. پنیر خامه‌ای هم‌آن است که شما شیک‌ترها به‌ش می‌گویید فیلادلفیا. منظورم این نیست که یک ورقه پنیر بگذاری روی لایه‌ی زیری. باید پنیر را کم‌کم بمالی روی لایه‌ی زیری تا تمام سطح لایه سفید شود.
گوجه‌ی حلقه حلقه روی پنیر بگذار. روی تمامش. بعد خیار حلقه حلقه. بعد قارچ خام ورقه ورقه. حالا روی این‌ها کمی پودر سیر بپاش، کمی نمک. چند برگ کاهو بگذار طبقه‌ی آخر و درش را ببند. نوش جانت.
پ‌ن: سوال‌های احتمالی و جواب‌هایشان.
1. فیلادلفیا ندارم. چه کار کنم؟
تو که خودت ختم روزگار ای. یک لایه‌ی نازک کره زیر پنیر سفید بگذار، به نازکی کاغذ. سر جمع می‌شود عین فیلادلفیا.
2. پنیر سفید چی است؟
هم‌آن فتا.
3. حتما فیلادلفیا یا کره باید باشد؟
راستش نه. اگر مثل من طعم‌های مدیترانه‌ای را دوست داری، خب از ترکیب پنیر سفید و روغن زیتون استفاده کن. محشر می‌شود. مخصوصا اگر روغن زیتونت روغن خوبی باشد. روغن بکر. به قول روی قوطی‌ها تصفیه نشده. به قول شیک‌ها ویرجین.
4. بعدش؟
هم‌این. بعد ندارد. اگر خواستی برو دوچرخه‌سواری که روزت خیلی سلامت شود.
5. باش نوشابه بخورم؟
من که دوست ندارم. تو اگر دوست داری مشکل خودت است.
6. با دوغ بخورمش؟
دوغ؟ خوب ای؟
7. با چی بدمش پایین؟
آب معدنی یا دلستر. مخصوصا لیموییش.
8. پودر سیر لازم است؟
چی بگویم؟ با پودر سیر یک چیز است بی آن یک چیز دیگر.
9. چرا پودر؟
که هم از مزه‌ی خوبش کیف کنی هم دهانت بو نگیرد همه آزار ببینند.