۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

نقد و مغالطه

خیلی وقت‌ها می‌توان مغالطه را از شکلش شناخت. گاهی هم نیاز داریم که به محتوایش دقت کنیم. من این‌جا هر از چندگاهی از زبان نوشته‌ام، و متاسف ام که اغلب آن‌چه گفته‌ام ابتکار من نبوده، چیزهایی در حد بدیهیات زبان‌شناختی بوده و می‌شده در کتاب‌های درسی پیدایشان کرد. کاش ابتکار من بودند، اما نیستند. کسانی هم - نمی‌دانم چرا و اغلب علاقه هم ندارم بدانم چرا - با این نوشته‌ها مخالفت کرده‌اند. انصافا با حرف معقول و علمی مخالفت کردن کار سختی است. سختی کارشان را می‌فهمم اما درکشان نمی‌کنم. مغالطه‌ها اغلب تکرار می‌شوند. چند نمونه را می‌شمرم:

1. این یارو کورش علیانی آدم بد و بداخلاقی است.
جواب: خب چه ربطی به نظرهای زبان‌شناختیش دارد؟

2. باید درست و غلط زبان را فرا گرفت و عمل کرد.
جواب: این «باید» از کجا می‌آید؟
توضیح: زبان یک ابزار است، نه یک دین یا ایدئولوژی. در برخورد با ابزار می‌توان به استفاده‌ی کارآمد و ناکارآمد فکر کرد، نه درست و غلط.

3. کی است که نداند که فلان؟
جواب: از کجا معلوم که فلان درست است؟ اگر درست باشد نیازی نیست وانمود کنیم همه می‌دانندش و اگر غلط باشد، حتا اگر همه بگویند، باز هم غلط است.
توضیح: «کی است که نداند»، ارعاب گوینده است. یعنی اگر مخالف باشی نمی‌دانی، و اتفاقا چیزی را هم نمی‌دانی که همه می‌دانند.

4. زبان سلیقه‌ای نیست.
جواب: کی گفته که نیست؟ اگر آدم‌ها مطابق سلیقه‌شان با زبان رفتار کنند چه می‌شود؟
توضیح: دقیقا خود عواقب رفتار با زبان، سلیقه‌ی ما را در رفتار با زبان محدود می‌کند. اگر کسی به جای سیب بگوید شلوار و به جای خوردن بگوید پوشیدن، طبیعی است که دیگران حرفش را نمی‌فهمند. حالا خودش انتخاب کند، مفاهمه را دوست دارد یا زبان شخصی را؟ در شعری که برای معشوقی می‌سرایی شاید زبان شخصی قوت کار باشد، و در یک بحث علمی مفاهمه است که مهم‌تر است. این‌جا خود کاربران زبان تصمیم می‌گیرند و اثر تصمیمشان هم به خودشان برمی‌گردد.

5. فردوسی و سعدی و بزرگانی مانند آن‌ها این میراث کهن را پدید نیاورده‌اند که این‌ها با هوس‌بازی بر بادش بدهند.
جواب: بله؟
توضیح: فردوسی، سعدی و دیگرانی که اسم می‌برند، در روزگار خودشان متهمان این پرونده بوده‌اند، نهایت سیاه‌کاری است که آنان را چوب کنند و بر سر متهمان امروزین بکوبند. هنوز استادان و معلم‌های ادبیات با آن «تر» که سعدی به «اولیٰ» افزوده و «اولیٰ‌تر» ساخته دل‌چرکین اند و بزرگ‌وارانه سر تکان می‌دهند و می‌گویند این غلط مصطلح است. سعدی و فردوسی شاهدان ما هستند، نه این دادستان‌های ثبات‌طلب.
نمایش‌نامه: - حق نداری زبان باشکوه فارسی را به گند بکشی.
- چرا می‌گویی فارسی باشکوه است؟
- چون میراث بزرگانی مثل فردوسی است.
- چرا به نظر تو فردوسی از بزرگان است؟
- چون زبان باشکوه فارسی را بنا کرده است.
- اما بالاخره باشکوهی زبان فارسی دلیل بزرگی فردوسی است یا بزرگی فردوسی دلیل باشکوهی زبان فارسی؟
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی! ملت! دیدید؟ به زبانتان توهین کرد. به اعتقاداتتان توهین کرد. عکس فردوسی را پاره کرد.

6. اگر این بزرگان و زحمات طاقت‌فرسای اینان نبود زبان فارسی نمانده بود. آه! باید گریست بر زحمات طاقت‌فرسایی که اینان کشیده‌اند.
جواب: الف. یعنی اگر حافظ و سعدی نبودند ما الان لال بودیم؟ یا به زبانی که می‌داشتیم و قاعدتا با این زبان فعلی تفاوت داشت کم‌تر می‌نازیدیم؟ الان انگلیسی‌ها از زبانشان ناراضی هستند یا تبتی‌ها یا عرب‌ها؟
ب. این زحمات طاقت‌فرسای شبانه‌روزی چیست؟ فردوسی در سی سال سی هزار بیت شعر گفته؟ کم‌تر از روزی سه بیت؟ بنا هم بوده برابرش طلا بگیرد؟ بعد وقتی نقره‌اش دادند ناراحت شده، محمود را هجو کرده و نقره‌ها را داده به فقاعی (دلسترفروش سر حمام)؟ می‌شود برای من هم از این زجرها بیابید رفقا؟

7. نکنید. زیبایی زبان فارسی از دست می‌رود.
جواب: الف. زیبایی؟ کدام زبان هست که به چشم کاربرانش زیبا نباشد؟ شک دارید که در قرن اول هجری هم یک عده فریاد می‌زده‌اند که نکنید زیبایی زبان پهلوی از دست می‌رود؟ کردند و شد هم‌این زبانی که ام‌روز به زیبایی آن می‌نازند.
ب. زیبایی؟ زبان باید زیبا باشد یا کارآمد؟ من نتوانم منظورم را برسانم که زبان زیبا بماند؟

8. نکنید. این طور که شما پیش می‌روید فرزندانمان دیگر نخواهند توانست حافظ و سعدی بخوانند. هویتمان از دست می‌رود. برهنه‌ی فرهنگی می‌شویم.
جواب: الف. مگر فرزندان حافظ و سعدی می‌توانستند اوستا یا اندرج ائوشنری داناگ بخوانند؟ هویتشان از دست رفت؟ برهنه‌ی فرهنگی شدند؟
ب. هویت آدم را ادبیات گذشته‌ی کشورش تعیین می‌کند؟
ج. فرهنگ چیست و قرار است برای ما چه کند؟ قاتق نانمان شود یا قاتل جانمان؟

9. بکنید. کسی مخالف روند آرام تحولات زبانی نیست، اما یواش. با این سرعت نمی‌شود زبان را متحول کرد.
جواب: با چه سرعتی می‌شود؟ ملاکش چی است؟ چه‌طور از زمان فردوسی تا زمان سعدی می‌شده هم‌این «ش» را از آخر فعل سوم شخص مفرد حذف کرد (مثال می‌خواهید؟ شاهنامه را نگاه کنید)؟ اما از زمان سعدی تا الان وقت برای دوباره افزودنش کافی نیست؟

10. بالاخره باید روش یکسانی برای صرف، نحو، گفتن، و نوشتن وجود داشته باشد. و گر نه چه طور حرف هم را بفهمیم؟
جواب: یک نگاه به متون کلاسیک ادب فارسی بیندازید، صرف و نحو و نوشتار بیهقی و عین‌القضات و شمس و رومی و کلیم و سعدی و بهار و صائب و حافظ و جامی و احمد جام و ابوسعید و محمد بن منور مثل هم است؟
یا حتی مگر هر یک از فردوسی و سعدی در تمام متن‌هایش صرف و نحو و واژگان و رسم‌الخط یکسانی داشته است؟
متون کلاسیک به کنار، کتاب‌های درسی را نگاه کنید، سی سال نشد که از «حضرتعالی» و «میخوردند» به جدا کردن «می» رسیدیم. در کتاب فارسی می‌نوشتند «می‌بینید» و در کتاب علوم می‌نوشتند «میبینید». بچه‌ها علوم را نفهمیدند یا فارسی را؟ و بعد هم در کم‌تر از سی سال به «نگه‌بان» نوشتن رسیدیم. آب از آب تکان خورد؟ پدربزرگ‌ها نتوانستند نامه‌ی نوه‌هاشان را بخوانند؟
یا مثلا وقتی پدربزرگی می‌گوید «گیرم برنده شدی» نوه‌اش حرفش را نمی‌فهمد؟ یا وقتی نوه‌ای می‌گوید «یاروهه بم گفتش اصل قضیه رو» پدربزرگ نمی‌داند این «ش» را به چه معنا بگیرد؟

و حاشیه: نمی‌دانم چرا عده‌ای از این سینه‌چاکان زبان فارسی، خودشان این قدر فارسی‌کش می نویسند. نوشته‌هاشان را پر می‌کنند از «می‌باشد» و «به یمن» و «در باب» و «پیرامون» و «به تماشا نشستن» و «به آسانی» و «به سختی» و «ویران نمودن» و «در طی» و هزار چیز خنده‌دار دیگر. یکی از هم‌این‌ها جایی خواسته بود بگوید کورش آدم خودپسند و متکبری است، گفته بود «مگر این کیست که اینچنین سر بر آستان الوهیت می‌ساید». گمان کرده بود سر بر آستان الوهیت سودن یعنی ادعای خدایی کردن. شاید - و فقط شاید - این‌ها از ترس عاشق فارسی شده‌اند. از ترس ندانستن و نشناختن و از ترس خنده‌دار شدن. حالا برایشان سخت است که ببینند کسی دست زیر چانه‌ی معشوق مهیب سال‌هایشان می‌کند و دوستانه و بی ترس و هراس قلقلکش می‌دهد و با هم شاد و سالم اند و می‌خندند.

۱۶ نظر:

Amin گفت...

این نوت را برای نوشته‌ی قبلی‌تان در گوگل ریدر گذاشتم:
«لحن کورش علیانی تند است با وجود سعیی که می‌گوید داشته در ملایمت لحن. به علاوه این که با این جدیت از متولیان خود خوانده‌ی زبان انتقاد می‌کند کمی خودمتناقض و ناسازگار نیست؟ همه‌ی حرف‌اش این است که زبان درست در کاربرد مردم و بده بستان‌ها ساخته می‌شود. خب این جور حرف‌هایی که ناصر زراعتی می‌زند هم یک جور بده بستان با زبان مردم است. اگر بگیرد خب گرفته و اگر نگیرد و مورد پسند عام قرار نگیرد خب نگرفته. این که یک جور اصالت و خلوص و «طبیعی بودن» برای «زبان مردم» قائل باشیم و هر که خواست افاضه‌ی ادب کند فوری از آلوده کردن خلوص و مصنوعی بودن و ملانقطی بودن‌اش ایراد بگیریم افتادن از آن طرف بام است.»

صدرا گفت...

سلام آقای علیانی عزیز. ممنون از توضیح مغالطه ها.بیشتر از نقد، شاید توضیح نظرتان درباره تغییرات زبان به حل مشکل کمک کند. غلط نوشتن یا غلط گفتن، یک معنای ضمنی دارند یعنی درستی هست که این نوشته یا گفته با آن منطبق نیست، در مورد زبان که موجودی زنده و در حال تحول است چنین چیزی می شود گفت؟ ملاک یا معیار درست و غلط بودن رواج است؟ یا باید لنگری در گذشته ادبیات آن زبان داشته باشد. بنویسم محلقا و تعداد کسانی که اینگونه می نویسند بیشتر از کسانی باشد که مه لقا می نویسند، گروه دوم حق دارند به گروه اول اعتراض کنند؟ اگر تعداد زیادی از ما در طی و پیرامون و درباب را استفاده کنیم باید پذیرفت که درست است؟

ناشناس گفت...

"حالا برایشان سخت است که ببینند کسی دست زیر چانه‌ی معشوق مهیب سال‌هایشان می‌کند و دوستانه و بی ترس و هراس قلقلکش می‌دهد و با هم شاد و سالم اند و می‌خندند."
این قسمت‌اش باحال بود!

Hatef Khaledi Alidoosti گفت...

http://kharchangzadeh.wordpress.com/2010/04/10/sophistry-in-sophistry/#
با احترام

کاف عین گفت...

امین
من کجا گفتم خلوص طبیعی زبان مردم را آلوده می‌کنند که حالا بخواهم جواب بدهم؟ من می‌گویم مردم اصلا نظر واحدی ندارند و بنا هم نیست داشته باشند، آقای زراعتی و من و تو و بقال کوچه‌ی ما و دکتر باطنی همه کاربران این زبان هستیم. طبیعتا باطنی از من دقیق‌تر زبان را می‌بیند و می‌شناسد، اما این معنایش این نیست که به من امر و نهی کند. ناصر زراعتی که به جای خود. سلیقه‌اش را بگوید. دعوا بر سر بیان سلیقه نیست. دعوا بر سر این است که اسم سلیقه‌ی خودشان را می‌گذارند درست و آدم‌های بی‌سوادی که دنبال وردی می‌گردند که درست باشد و ازش دفاع کنند حول این مغالطه یک خانقاه و بعد هم ارتش سایبری درست می‌کنند. این است که محل نقد من است.

عباس
تقریبا مطمئن هستم که اگر دوباره متن را با دقت بخوانی و متن‌های دیگری را که در هم‌این وبلاگ با عنوان زبان و زبان‌شناسی برچسب زده‌ام ببینی بهتر متوجه منظور من خواهی شد. الان گمان کنم منظور من را کامل یا درست متوجه نشده باشی.

خرچنگ‌زاده
این حق تو است که یاد نگیری. قطعا هیچ کس حق ندارد تو را مجبور به دانستن کند. ندانستن هم دقیقا مثل دانستن حق مردم است. تمثیل نوشتن مار هم تمثیل آشنایی است. خوش‌بختانه کسانی هم هستند که می‌دانند یا از دانستن کناره نمی‌گیرند. آن‌ها متوجه چیزهای بسیاری خواهند شد.

Yāvar گفت...

از چهار کامنتی که تاکنون زیر نوشتهٔ قبلی شما نوشته شده است، تنها کامنت من در جواب نوشتهٔ شما بود. حالا در این نوشتهٔ جدید خواسته‌اید به پاسخ‌ها پاسخ دهید، اما این جوابیهٔ شما هیچ ربطی به کامنت من ندارد. اگر می‌خواهید با دیگران بحث معنی‌داری داشته باشید یا از نظر خود دفاع کنید، سعی کنید به انتقادهای واقعی بپردازید، به‌جای آنکه تصوی خیالی و مضحک از انتقادات دیگران ارائه کنید و آنگاه آن تصویر مضحک را به بکوبید. این نوع مغلطه دیگر قدیمی شده است.

کاف عین گفت...

یاور
در نظرهای مطلب قبلی چند کلمه‌ای نوشتم. این پست هم عنوانش معلوم است، پاسخ یادداشت تو نیست. یادداشتت این قدر ارزش داشت که اگر بنا بود به‌ش پاسخی بدهم قطعا اسمت را می‌‌آوردم و ازت تشکر می‌کردم.

Yāvar گفت...

البته در یکی دو بند، به کامنت من هم اشاره‌ای داشتید، اما اشاره‌تان بیشتر در جهت عوض‌کردن موضوع بحث بود. در مورد استفاده از «ش» به عنوان شناسهٔ سوم شخص مفرد، اگر می‌توانید کاربرد مستمر آن را شاهنامه فردوسی ثابت کنید و ثابت کنید که آن کاربرد مستمر در همین نقش بوده است (و نه مثلاً در نقش ضمیر ملکی یا ضمیر اشاره کننده به مفعول)، دلیل خود را رو کنید (بند ۹). هرچند حتی اگر مواردی هم از آن بیابید، چندان اهمیتی در بحث ما ندارد. پایه‌های فارسی معیار امروزی در تمام حوزهٔ جغرافیایی خود (از تاجیکستان و افغانستان تا تمام نقاط ایران) بر اساس فارسی کلاسیک قرن هفتم به بعد است (همان که خانلری فارسی درسی می‌نامد). بحث مقایسه دستورزبان با دستورخط هم به‌کلی بیربط است (بند ۱۰). تحولات دستورخط به اندازهٔ تحولات دستورزبان مهم نیست و به اندازهٔ آن نوشتار فارسی را تغییر نمی‌دهد (چه رسد به خود زبان). بحث اینکه پدربزرگی حرف نوه‌اش را می‌فهمد یا نه هم بیربط است. بحث ما بر سر تنوع قواعد نوشتاری است، نه تنوع گویش گفتاری فارسی. مسئله این است که هنوز مردم کابل و هرات و تهران و کرمان و ... نوشته‌های هم و نوشته‌های پیشینیان را (به زبان فارسی نو) می‌فهمند، اما ممکن است در فهم گویش گفتاری همدیگر مشکلی داشته باشند (مشابه همین وضعیت را برای گویش‌های گفتاری انگلیسی هم می‌توانید ببینید). حالا شما یا می‌خواهید همه در نوشتار فارسی از گویش گفتاری قشری از تهرانی‌ها تبعیت کنند (که من و امثال من خوش نداریم)، یا اینکه هر کسی شیوهٔ نوشتن فارسی را به گویش گفتاری خود (و ابداعات زبانی زودگذر جامعهٔ دور و بر خود) نزدیک کند، که این هم باعث تجزیهٔ جغرافیایی زبان فارسی می‌شود (که این را هم من و امثال من خوش نداریم). البته این بحث آخری به سلیقه مربوط می‌شود و ممکن است شما از اینکه زبان فارسی در پنجاه سال دیگر به ۵-۶ زبان تقسیم شود بدتان نیاید. تحولاتی که شما می‌پسندید (از نظر میزان تحول زبان) در حد تحولاتی است که آتاترک پیاده کرد و اکنون یک ترک تحصیلکرده معمولی از فهم متون دورهٔ عثمانی عاجز است، حتی اگر متن را برایش به خط لاتین برگردانند (مگر آنکه در زمینهٔ زبان دورهٔ عثمانی، مطالعات خاص داشته باشد). البته فرقی در این میان هست: تحولات آتاترکی نظم جدیدی در ترکی استانبولی حاکم کرد و این نظم جدید برای شهروندان امروز ترکیه کار می‌کند (گرچه از میراث ادبی عثمانی و از ترک‌های دیگر دور افتادند)، اما پیشنهاد شما تنها در جهت ویران‌کردن نظم قدیم است (بی‌آنکه نظم جدیدی حاکم شود یا به کارایی فارسی افزوده شود).

Yāvar گفت...

کامنت دوم را پیش از دیدن جواب شما نوشتم (البته محتوایش را هنوز تأیید می‌کنم).

سید فرید گفت...

سلام آقا كورش
سال نو مبارك
يك جا نوشته ايد: «کی است که نداند که فلان؟»
بعد چند خط پايين تر فرموده ايد: «کی گفته که نیست؟»
به نظر خود شما كمي به هم شبيه نيستند؟
انكار از زبان همه يا تاييد از زبان همه دو روي يك سكه هستند.

کاف عین گفت...

یاور
عجیب است. به هر حال من بحثی ندارم. حرفم را گفتم و تو هم گفتی. عصبی بحث کردن هم به ایضاح دیدگاهت کمک نمی‌کند. فقط تاکید می‌کنم من پیش‌نهادی ندارم که می‌گویی «پیش‌نهاد شما». دعوایی هم ندارم. کسی یک متن پر از مغالطه نوشته بود، من جواب او را دادم. نمی‌فهمم چه اصراری داری خودت را به این پست دوم بچسبانی و بعد اعلام برائت کنی. تو از اول بری هستی.

فرید
ممنون. «کی گفته که نیست؟» را اصطلاحی به کار برده‌ام. منظورم این بوده که «دلیل گوینده چیست؟». اما «کیست که نداند؟» در هر دو مورد اصطلاحی و تحت اللفظیش درباره‌ی گزاره‌ی بعدیش القای قطعیت می‌کند. فرق دارند، نه؟

سید فرید گفت...

اگر زبان فارسي همان باشد كه من براي استفاده مي‌كنم، معناي «كي گفته كه نيست؟» انكاري است به معناي اينكه قائل معتبري براي اين گفته نيست. من اين لحن را داخل در پرسش نمي‌دانم بلكه انكار در سياق پرسش مي‌فهمم.
همين سوء تفاهم نشانگر آن است كه تغييرات زباني ممكن است به تنازع بي پايه بيانجامد.

کاف عین گفت...

فرید
الف. چه ربطی به تغییر زبانی داشت؟ این خود زبان است نه تغییراتش.
ب. تنازع بی‌پایه چه طور تنازعی است؟ بی‌پایه بودنش بد است؟ بدتر است؟
ج. زبان را برای رفع تنازع به کار می‌گیریم. حتا رفع تنازع‌هایی که از خود زبان برخاسته. دیدی که توانستیم.

p گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
mirkhosro گفت...

ایده‌های شما در مورد این که زبان خودش بر اساس کاربردی بودن راهش را پیدا می‌کند و نیازی به دخالت ما برای هدایت آن نیست (اگر درست فهمیده باشم البته!) شبیه ایده طرفداران اقتصاد آزاد است (که من هم از آن‌ها هستم) که می‌گویند بازار آزاد خودش راه بهینه را پیدا می‌کند و در حالت عادی نیازی به دخالت دولت نیست.
این شباهت برایم جالب بود!

Unknown گفت...

...(این حق توست که یاد نگیری
قطعاهیچکس حق ندارد تو را مجبور به دانستن کند
ندانستن هم دقیقا مثل دانستن حق مردم است.)..
از بقیه حرفا که چیزی نفهمیدم!!! ولی این جوابیه خیلی باحال بود
چطوری میشه به منطقه حفاظت شده" شیر- آیتم" های شما توی گودر وارد شد؟
احیانا یه مکانیسمی مثل لاتاری داره؟
امتحان ورودی داره؟
گزینش داره مثل اداره جات؟