صبوری و تمرین
اگر میخواهی خوب بنویسی، باید صبور باشی و تمرین کنی. و باید همیشه هوشیار باشی؛ هوشیار بشنوی، هوشیار بخوانی، و هوشیار ببینی. نوشتن یک کلید ازلی و ابدی ندارد که بگیری و درش را باز کنی و تو بروی و تمام. نوشتن قصری است پر از اتاق و قفل و کلید. باید تکتکشان را کشف کنی؛ کشف مدام.
گفتم هر که خواست، چیزی با آن آغاز بنویسد که «اینجا دنبالش نگرد، من گذاشتهامش [...]». کسانی نوشتند. اغلب نوشتهها به سمت معماوش بودن پیش رفتند. بعضی معمایی شدند که آخر داستان حل میشد و بعضی معمایی که تا آخر در ابهام میماند. متنی که خودم نوشته بودم هم معماوش بود. حالا اگر کسی دوست دارد دوباره سعی کند. ببیند میتواند با این شروع متنی غیرمعمایی بنویسد، بیاینکه شروع و ادامه از دو جنس باشند و به هم تحمیل شوند؟
نشدنی نیست، اما دشوار است و تمرین خوبی است.
و در جواب نوشتن «طعم انگور سیاه» و «بوی کندر» نیز کسانی گفتند زبان ارجاع و اشاره است و هماین را مینویسیم. بله! زبان ارجاع و اشاره است، در ذهن است، پدیدهای انسانی است، اما ماجرا توصیف ماهیت زبان نبود. توصیف تجربهای آشنا و خوشآیند بود برای کسی که نمیشناسدش. اگر میگفتم طعم سیب را برای کسی که سیب نخورده وصف کن، حق داشتی خرده بگیری که موقعیت دیدن آدم سیب نخورده، خیالیتر از آن است که بتوان چیزی درش نوشت. اما موقعیت آدم «انگور سیاه نخورده» یا «بوی کندر نشنفته» چندآن هم خیالی نیست. چند نفری گفتند که کندر نمیدانند چیست یا بویش را نشنفتهاند. ماجرا این بود که با ارجاع به واژگان و مفاهیم آشناتر، آن مزه و آن بو را برای اینها که تجربه نکردهاند ملموستر و نزدیکتر کنی. مثلا این را ببین:
کندر صمغ است، صمغ یک جور درخت از تیرهی افراییان یا نمیدانم چه. بوی خوبی دارد و گاهی با اسپند دود میکنند. چیزی شبیه بوی صمغ کاج و صنوبر و سرو؛ چسبناک و تند و دوستداشتنی. که وقتی دود میکنند ته گلو را کمی میسوزاند و اگر هوایی شدنی باشی کمی هواییت میکند. نه که ببردت به هپروت. نه. سرت کمی سنگین میشود. یک گیجی ملایم دوستداشتنی. گیجی از بو و نه چیز دیگر.
پن: نگار پرسیده خوب نوشتن یعنی چه؛ و گفته هر کسی خوب نوشتن را چیزی میبیند. خوب نوشتنی که من آن بالا گفتم، یعنی تسلط به ابزار. یعنی بتوانی هر چیزی را طوری بگویی که میخواهی. یعنی حس نکنی نمیتوانی یا ابزار زبان در دستت رام نیست.
۸ نظر:
ارجاع و تشبيه به نظرم تنبلي نويسنده است،چون توصيف سخت و وقت گير است مي خواهيم با چند تا ارجاع و تشبيه منظورمان را بفهمانيم.بعد هم مي گوييم مخاطب خودش بايد عاقل باشد.
گرچه براي توصيف بايد خودمان هم خوب ديده باشيم و حس كرده باشيم ولي براي ارجاع دادن نگاه دقيق لازم نيست.
4 خط اول پست چسبيد،ممنون
بگو که «خوب نوشتن» یعنی چی. چون هر کی ممکن اه از یه جور نوشتنی خوشش بیاد. اما حتمن همه این خوب ها یه مشترکاتی دارن .
یه بار دیگه نوشتم.
سلام
منم خودم رو قاطی نویسنده ها کردم. یه چیزی نوشتم.اضافه کنم که سعی کردم معمایی نشه.
ارادتمند
علی
سلام دوباره
در ادامه کامنت مطلب بعد!: میشه یه متن غیرمعماوش بهم بدین. آخه هرچی فکر میکنم، چنین متنی را پیدا نمیکنم. شاید هم تا به حال به متنها با این دید نگاه نکرده ام.
ارادتمند
علی
علی جان يک نگاهی به قفسهی کتابهايت کن. يا به هماين متنهايی که توی وبلاگها مینويسيم و میخوانيم. همه معماوش اند؟
سلام
البته همه کتابهای توی قفسه واقعا کتابهایی نیستند که با اشتیاق تا ته آنها را بخوانم. تقریبا به ندرت کتابی به انتها میرسد!
اما چند تا چیز پیدا کردم:
1) متنهای غیرمعماوشی هستند که به خاطر نویسنده شان میخوانم. برایم کلمات و جملات آن آدم مهم است و نه متن.
2) متنهای غیرمعماوشی هستند که به دلیل اینکه من سؤالی یا معمایی در ذهن دارم، آنها را میخوانم. (واضحا این با معماوش بودن خود متن فرق دارد.)
3) متنهای غیرمعماوشی وجود دارند که صرفا برای یافتن ارتباط متن با تیتر آنها را میخوانم مثل اخبار.
4) متنهای غیرمعماوشی هستند که نظر نویسنده با نظرم موافق است، میخوانم که کلا کیف کنم از شنیدن حرفهای خودم.
5) متنهای غیرمعماوشی وجود دارند که در زمینه مورد علاقه ام هستند و صرفا برای دانستن اقوال مختلف آنها را میخوانم.
آقا من تلاش خودم رو کردم. شما هم کمک کنید دیگه. من 5 تا گفتم، شما هم 5 تا بگین لطفا.
ارادتمند
علی
علی جان ممنون از حوصلهای که به خرج دادی. من پنج تا ندارم که بگویم. یکی دو تا میگویم. گاهی زیبایی است که تو را تا انتهای متن میکشد. گاهی هم شگفتی است. پایان نوشته برایت نامعلوم نیست، میخواهی ببینی چه طور در همین چند صفحه یا چند سطر به آن پایان میرسد. نوعی لذت بردن از تکنیک خوب.
ارسال یک نظر