۱۳۸۶ تیر ۲, شنبه

راسکارکاپاک و عروس‌خاله‌ها

چند نفر از دوستان که مدت‌ها است هم با من دوست اند و هم بررای برابری حقوق زن و مرد فعالیت اجتماعی می‌کنند، پی‌رو پست قبلی نامه داده‌اند که «فلانی! تبعیض جنسیتی که شاخ و دم ندارد. تو اسم پستت را گذاشته‌ای بچه‌ها. بعد اول آقای خر را که مذکر است معرفی کرده‌ای. بعد از آقای خر هم شادمان را معرفی کرده‌ای که هنوز جنسیتش معلوم نیست و احتمال دارد در آینده‌ای نزدیک مذکر شود. اما هیچ از آن چهره‌ی نازنینی که بین این دو تا دارد منگنه می‌شود نگفته‌ای و تمام سعیت را کرده‌ای که طوری عکس بیندازی که او محو شود.»
باید توضیح بدهم. آن چهره‌ی نازنین که می‌بینید اگر اشتباه نکنم شمسی جون است. شمسی جون را معرفی نکردم، نه چون مذکر نیست، بل‌که چون اصلا از بچه‌ها نیست. شمسی جون یکی از عروس‌خاله‌ها است. عروس‌خاله‌ها یک جماعت اند که موقتا با من و مهربان هم‌سر و بچه‌ها زندگی می‌کنند. هیچ وقت نه توانسته‌ام بشمرمشان نه اسم همه‌شان را یاد گرفته‌ام. خیلی هم شبیه هم اند. شمسی جون را هم از سرک کشیدن‌های مداومش می‌شناسم. شمسی جون خیلی دوست دارد که توی هر جمعی باشد و گل بگوید و گل بشنود. البته گل گفتن را کم‌تر دوست دارد. بیش‌تر دوست دارد بشنود که به‌ش می‌گویند گل.
عروس خاله‌ها وقتی به خانه‌ی ما آمدند، توی یک گوی بلورین بودند که راسکارکاپاک بررای خاله فرستاده بود و مامور پست رویش نوشته بود گیرنده شناخته نشد. به هر حال عروس خاله‌ها هم‌این چند وقت پیش انقلاب کردند و زدند گوی بلورینشان را شکستند و آزادی آزادی گویان ریختند بیرون. فکر کن چهل‌تا عروس خاله – یا کم‌تر یا بیش‌تر – کف اتاق پذیرایی ولو باشند. اصلا صورت خوشی ندارد. حتا کمی غیراخلاقی به نظر می‌رسد.
بررای هم‌این مجبور شدم از ناصر سیروسی خواهش کنم برود با این جماعت مذاکره کند، امتیاز بدهد، امتیاز بگیرد و راضیشان کند که سر و سامان بگیرند. خودم هم راه افتادم توی کابینت‌آباد دنبال خانه بررای چهل‌تا عروس‌خاله. خب عروس‌خاله ها چند تا مشکل داشتند که راحت به‌شان خانه نمی‌دادند. اما من بالاخره یک پیاله‌ی سفید چینی لب‌طلایی پیدا کردم که صاحب‌خانه‌اش آدم خوبی بود و بررای عروس‌خاله‌ها اجاره‌اش کردم.
این هم عکس عروس‌خاله‌ها وقتی که به یاری زبان گرم و نرم ناصر سیروسی قبول کردند به خانه‌ی جدید بروند.

هیچ نظری موجود نیست: