۱۳۸۵ بهمن ۱۵, یکشنبه

ایران که ما همه به آن مفتخر ایم


باران مختصری بارید ام‌روز. بارانی بهاری. بارانی شادی‌آور. بارانی مثل سیل‌آب. من در خیابان بودم. کنار خیابان منتظر ایستاده بودم تا کسی بایستد و سوارم کند. باران مثل سیل می‌بارید. مراقب بودم که خیس نشوم. خوش‌حال بودم که چتر دارم. او - که زن بود و راننده‌ی سمند بود و می توانست مرد باشد و می‌توانست راننده‌ی پراید یا هر چیز دیگری باشد - من را دید. با دقت نگاهم کرد. این را از کم کردن سرعتش فهمیدم. بعد با دقت فرمانش را روی چاله‌ی آب میزان کرد و پایش را روی گاز فشار داد. با لذت رد شد و من از سر تا پا خیس شدم. درست از سر تا پا.

من فقط از خودم پرسیدم «چرا هر بار که می‌توانسته‌ای دیگران را بیازاری این کار را نکرده‌ای؟» سوالم جدی و دقیق و عمیق بود. به قول دوستان فیلسوفمان سوالی از بن دندان بود. کسی رسید و سوارم کرد. راه را در ده دوازده دقیقه باید بتوان رفت؛ در ترافیک هر روزه بیست و پنج تا سی دقیقه و در ترافیک سخت چهل دقیقه. اما ام‌شب دو ساعت و ربع طول کشید؛ دو ساعت و ربع. بخاری‌ای در کار نبود. سوز سرد ملایمی از لای درز در و پنجره می‌آمد. من سر تا پا خیس بودم. سوالم بن دندانم مانده بود. بالاخره به عینک‌سازی رسیدم. عینک ساز نبود. منتظر شدم. نیامد. رفتم و گشتم؛ طبقه‌ی پایین پاساژ یافتمش. با دوستانش سرگرم بودند. عینک را دادم تا نیم نمره به توانش بیفزاید. حالا باید برمی‌گشتم. آن سوی خیابان.

باران که می‌بارد خطی‌ها هم کار نمی‌کنند. همه مسافر دربست می‌برند. خیابان پر از مسافر بود. مسافرها انگار در شورش‌های دانش‌جویی 1968 پاریس، تا میان خیابان آمده بودند. یک نفر از راننده های خطی آمد و متمدنانه ایستاد و مقصدش را گفت. من هم متمدنانه رفتم که سوار شوم. متمدنانه گفت دو و نیم برابر کرایه می‌گیرد. سوار نشدم. حالا دیگر سوالم عوض شده بود. سوالم که دیگر بن دندانم هم نبود این بود «من چرا اسلحه ندارم؟»

واقعا اگر یک ساعت دیگر در سرما می ماندم از حال می‌رفتم و می‌مردم. وقتی به خانه رسیدم تا یکی دو ساعت شست دستم حس نداشت. من به ایران، به ایرانیان و به خیلی چیزهای خوب دیگر افتخار می‌کنم. من به شما هم توصیه می‌کنم هم‌این کار را بکنید.

۱۱ نظر:

مانی ب. گفت...

سلام
بهترین اسلحه شما همان سوارنشدن است. به این می گویند یک رفتار مدنی اصلاحگرایانه. اسلحه کندی است، اما اگر کار ما با اسلحه راه بیفتد،پیش از هرچیز با همین نوع اسلحه است

عامه‌پسند گفت...

تمام این پست، با این یه جمله قابل بیان بود:۱
"آقا عجب انایی پیدا می‌شن."

alireza گفت...

برادر جان من این جور موقع‌ها که الحمدلله و المنه هم کم پیش نیومده و نمی‌یاد... میگم آی اهالی بلاد کفر که از سر لاعلاجی و من باب "یتشبث بالکل سامتینگ" سری به وبلاگهای وطنی می‌زنید بلکه هوای پاک کشور اسلامی در رگها و سلولهایتان سر بخورد ... بخوانید و آنجایتان بسوزد که ما داریم در ایران زندگی می‌کنیم

Azin گفت...

اضافه بفرمایید زن بودن و مثل آن خانم ماشین نداشتن را و تازه توی این هیری ویری مواظب بودن اینکه گرفتار گرک ها نشوی را...
این جور موقع ها نه فقط به ایرانی بودن، که به نظام آفرینش افتخار می کنم.

میرزا گفت...

پس نتیجه می گیریم انرژی هسته ای حق مسلم ماست

پ گفت...

چه نوشته ی خوبی.

شراره شریعت زاده گفت...

:(
اسلحه داری؛قلم،سکوت

علي معظمي گفت...

ما هم افتخار مي‌كنيم كورش جان؛ از بن دندان

rahi گفت...

من هم به ایران، به ایرانیان و به خیلی چیزهای خوب دیگر افتخار میکنم. یک ماه پیش تقریبا، شش ساعت بعد از رسیدن به تهران رفتیم به آزمایشگاهی برای آزمایش. سرنگهای آلوده. خون گرفتن بدون نگاه کردن به سرسوزنی که خطا میرود. جمله تاریخی «میشاشی همین تو، جلوی آینه، خجالت هم نداره بچه ... »، کلاس آموزشی که نصف بیشترش بدون پسرها بود، و ...
پس فردا، وقتی که پشت در اتاقی که کسی تویش نبود ایستاده ای و نمیدانی برای گرفتن آن یک ورق نتیجه آزمایش دقیق، چه کارکنی، وقتی فردا تعطیل است و پس فردا عروسی.

Unknown گفت...

سلام! آقا هم لینک دادم و هم یه چیزی تو همین مایه ها پست کردم. امیدوارم سلامت باشید و دیگه دچار سیلاب باران و برخی ایرانیان نشوید

مهـ ـدی‌ گفت...

من چه باران ببارد چه نبارد, مدتهاست به اين نتيجه رسيده ام که يحنما قبل از تولد يه غلطي کرده ايم که خداوند به ازايش عذابمان داد و در اين نقطه ي جغرافيايي منحوس ما را آفريد. ايراني بودن نتيجه ي يک گناه ناکرده ي ماست. چه عذاب سختي و چه ننگ بزرگي جدي مي گويم.