چرا مترجم باید؟
مدتی پیش هماینجا بحث تند و دنبالهداری کردم که یک گوشهی اصلیش به ترجمه مربوط بود. در آن بحث بیشتر دنبال این بودم که تصویر «مترجم کودن بیسواد کار نابلد که هر کس حق دارد توی سرش بزند و انگار بچهی مادر است از پدر دیگر» را پاک کنم یا دست کم کمرنگ کنم. هر کس دوست دارد میتواند باز همآن نوشتهها را بخواند. اما داستان ترجمه سر دیگری هم دارد. شاید نگاه ما به ترجمه همپای تحولات اطرافمان تغییر نکرده است و به هماین دلیل چیزهایی از مترجم میخواهیم که در عمل شدنی نیست.
بیا این حرفهای رسمی را که «مترجم باید» فلان و بهمان کنار بگذاریم و این سوال را راحت و بی دغدغههای حاشیهای جواب بدهیم که از مترجم چه میخواهیم. هر کس جوابی میدهد. من تلاش کردهام جوابی پیدا کنم که از بقیه دقیقتر و ریشهایتر باشد. فقط دوباره تاکید میکنم که منظورم از این سوال، سوالی نیست که آغشته به نظامهای قدرت و جایگاه و منزلت اجتماعی مترجم باشد. نمیپرسم وظایف اجتماعی یا اخلاقی مترجم چیست. میپرسم ما چه نیازی به مترجم داریم. یا او برای ما چه میکند؟
جوابی که من حدس میزنم از خیلی جوابهای دیگر دقیقتر و ریشهایتر باشد این است که «ما از مترجم میخواهیم ما را از محتوای یک محصول زبانی در زبانی جز زبان مادریمان آگاهتر کند.»
خب حالا این که این همه هم برایش تبلیغ کردم یعنی چه؟ بر خلاف همهی آن تبلیغات اعتراف میکنم که من نمیتوانم معنای دقیق این جواب را بگویم. تنها گمان میکنم چند چیز در این جواب توضیح لازم دارد و بقیه را همه راحت میفهمند. اما آن چند چیز:
اول. «محصول زبانی» دامنهی بسیار گستردهای دارد. از جملهی امر یککلمهایای که سرکارگر ایتالیایی به کارگر پرتغالی میگوید گرفته تا خبر سیاسی تا حکم حقوقی و حتا شعر و داستان.
دوم. آگاهی به محتوا هم دامنهای وسیع دارد که در هر جایی با جای دیگر فرق میکند. در رابطهی کارگر و کارفرما کافی است کارگر بداند کارفرما چه میخواهد. در خبر سیاسی دقت بیشتری لازم است و در حکم حقوقی باز هم بیشتر و تخصصیتر. اگر در تمام اینها محتوا تنها معنا یا معنای تخصصی متن است، در مورد اثر ادبی این محتوا علاوه بر معنا یا معنای تخصصی، شامل آرایههای متن نیز هست. من از مترجم خبر کودتا در زیمبابوه فقط میخواهم برایم تعریف کند آنجا چه شده است، اما از مترجم دوبلینیها نمیخواهم فقط قصه را برایم تعریف کند. بلکه میخواهم بگوید که جیمز جویس چه کلکهایی سوار کرده و چه بازیهایی درآورده و حتا بدم نمیآید اگر چندتایی از این کلکها را در فارسی بازسازی یا شبیهسازی کند.
سوم. این «آگاهتر» خیلی مهم است. روند فهم حتا در زبان مادری، هرگز روند کاملی نیست و نمیشود. در زبان خودت هم که واسطهی مترجم در کار نیست، نمیتوانی ادعا کنی متوجه همهی محتوا میشوی. این همه تعبیر و تفسیر مختلف تنها چیزهایی نیستند که به متن بار شوند، بسیاری از اینها نتایج ناشدنی بودن «فهم نهایی» است. طبیعی است که با بودن واسطهای به نام مترجم این روند فهم مخدوشتر میشود. و خندهدار است که این خدشهها را به گردن مترجم بیندازیم. تا مترجم نبود ما هیچ از متن نمیفهمیدیم. حالا اندکی میفهمیم و این اندک، اندک خطایی هم دارد.
بگذار جور دیگر بگویم. این گزارش که میدهم به نظرت غیرواقعی میآید؟
پای کامپیوتر نشستهام. دوستی برایم آهنگی آورده که نمیدانم چیست. میشنوم. صدایش خوشآیند است، آهنگ و شکل خواندن هم، اما هیچ نمیفهمم. زبانش را نمیدانم. هیچ نمیدانم. حدس میزنم اسپانیایی باشد. سعی میکنم چند کلمه را حدس بزنم. گوگل باز میکنم و دنبال حدسهایم میگردم. بالاخره متن ترانه را مییابم. حدسم درست بود. اسپانیایی است. دوباره به گوگل برمیگردم و دنبال سطر اول متن میگردم. حالا به جای باز کردن صفحه روی translate this page کلیک میکنم. متن انگلیسی دست و پا شکستهای پیش رویم میآورد. با هماین متن دست و پا شکسته تقریبا هفتاد درصد آنچه میخواند را میفهمم. فهمم نه عمیق است و نه کامل، حتا احتمالا چند اشتباه هم دارد، اما از قبل خیلی بهتر است. خوشحال ام که این امکان بود و کمکم کرد. ممکن بود هم این کا را نه یک نرمافزار بلکه آدمی بکند. اسمش فربد باشد یا راحله، چه فرق میکند؟
این آدم فرضی، فربد یا راحله یا هر کس دیگر، دارد من را از محتوای یک محصول زبانی در زبانی جز فارسی آگاهتر میکند. اگر من سالها اسپانیایی خوانده بودم و خوب بلد بودمش و ترانههای اسپانیایی و سبکهای ترانهسرایی اسپانیایی را میشناختم، قطعا فربد و راحله و بیست نفر مثل آنها نمیتوانستند کاری کنند که به درد من بخورد. اما هنوز هم کار آنها به درد کسانی که حتا کلمهای اسپانیایی ندانند میخورد.
تا هماینجا را یادمان نرود. کمی هم تاریخ تصور کنیم. آن دوردورها، احتمالا زمانی بوده است که مردم حرف زدن نمیدانستهاند و فقط با مشت و لگد با هم ارتباط برقرار میکردهاند. از این زمان دوستنداشتنی فرضی که بگذریم، به زمانی میرسیم که مردم آموخته بودند از خودشان صدا دربیاورند و چیزکی به هم بفهمانند. طبیعتا این توانایی هنوز آن قدر زیاد نبوده که بعدها در دوران ولگردان کوچههای آتن بود. از این دوران هم بگذریم. به دورانی میرسیم که هنوز مردم به شکل قبیلهای زندگی میکنند و بعضی از این قبیلهها در فاصلهی میان مدیترانه و بینالنهرین، توانستهاند به روشهایی برسند که گفتار را ثبت میکند. این روشها بر پایهی علامتهای بصری است و تقریبا همآن چیزی است که ما امروز بهش میگوییم نوشتن یا کتابت. این تحول، یکی از شگفتانگیزترین تحولهای تاریخ تمدن است. احتمالا کسانی هستند که میتوانند شگفتیهای مختلف این تحول را بشمارند و توضیح دهند. برای من و این بحث، تنها یکی از این شگفتیها مهم است؛ قابلیت استناد. متن مکتوب بر خلاف گفتهی شفاهی قابل استناد بود و تغییر نمیکرد. برای به دقت بازگو کردنش نیازی به حافظه و جوانمردی آدمها نبود، بلکه خواندن نوشته کفایت میکرد. مفهوم سند بر اساس این امکان که در کتابت بود پدید آمد. این مفهوم قرنها و هزارهها با هماین استواری امتداد یافت. به آیهی 282 از سورهی بقره نگاه کنید که میگوید یا ایها الذین امنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه. در ادامه هم شرایط این نوشتن و سند زدن را توضیح داده است. این نشان میدهد – و عجیب هم نیست – که تا عصر نزول قرآن نیز همچونآن کتابت تنها راه ثبت و بنا بر این تنها راه ساختن سند بوده است. در آخرین روزهای قرون وسطی یک زرگر آلمانی دستگاهی سر هم کرد و با آن چندین نسخه کتاب مقدس درست کرد که نه تنها همهی نسخهها عین هم بودند، بلکه هر حرف در هر نسخه مانند آن حرف در هر جای دیگر هر کدام از نسخهها بود. گوتنبرگ چاپ را اختراع کرد. خیلی سریع صاحبان قدرت چاپ را در سلطهی خود درآوردند. دولتها برای چاپ قوانینی گذاشتند و آکادمیها و دانشگاهها سلطهای عمیقتر و پنهانتر بر محتوای متنها اعمال کردند. چاپ هزینه داشت و اگر کسی میخواست چیزی چاپ کند یا باید بسیار دارا میبود، یا سودازده، یا از راهی – مثلا تایید دانشمندان و دانشگاهیان یا نمایندگان دین رسمی – مطمئن میشد متنش مخاطبی خواهد داشت.
پدید آمدن چاپ، شرایط را پیچیدهتر کرد. حالا کتابت دستی به قدر کتابت ماشینی چشمگیر نبود و کتابت ماشینی، رسمیتر مستندتر و تاییدشدهتر به نظر میرسید. در واقع چاپ، به متن قدرت میداد. هم قدرت حقیقی که از تکثیر متعدد حاصل میشد و هم قدرت مجازی که از رسمیپنداری متن چاپی پدید میآمد.
محدودیت امکانات و منابع و نیز زمانبر بودن روند چاپ، دلیل خوبی بود که اهل فرهنگ معترض باشند، و اگر بتوانند نگذارند هر کسی چیزی بنویسد و چاپ کند. چه بسا در موردی که آدمی نادان و بیاطلاع متنی فراهم میکرد و به چاپ میسپرد، کسی حرفی حساب و دقیق و راهگشا داشت و به دلیل دوری از چاپ حرفش میپژمرد. در واقع نوعی مکانیسم گاه رسمی و گاه غیر رسمی تخصیص منابع محدود در میان نخبگان از یک سو و صنعت چاپ از سوی دیگر راه افتاده بود که به ممیزی کتاب میانجامید. این ممیزی میتوانست ایدئولوژیک، علمی، مذهبی، اخلاقی یا عرفی باشد. در آن شرایط طبیعتا کنار گذاشتن این ممیزی نیز کار درستی نمیبود، بلکه کار درست آن بود که دنبال یافتن روشهایی برای معقول و مفید کردن این ممیزی بگردند. تاریخ این ممیزی تاریخ زد و خوردها و ائتلافهای بین طرفداران شیوههای مختلف ممیزی است.
این ممیزی همآنطور که گفتم بیشتر در حیطهی متنهای چاپی و رسمی بود، وگر نه کاری به کسی که در گوشهی خانهاش نشسته بود و توی دفترش چیزی نوشته بود یا مردی که در بازار حسابش را در کاغذی مینوشت یا جوانی که برای یار سفرکرده نامه مینوشت نداشتند. این ممیزی در حیطهی ترجمه هم حاضر بود و باز هماین عرصههای رسمی و چاپی را در برمیگرفت. کسی کاری به کار آن که در خیابان آواز ترانهخوانی غریبه را برای دیگران ترجمه میکرد یا آن که در بازار به دو بازرگان ناهمزبان کمک میکرد معامله کنند نداشت. شاید به هماین دلیل اصلا حساب مترجمان شفاهی را از مترجمان مکتوب جدا کردند و مثلا در فارسی به آن مترجمان شفاهی «دیلماج» و «ترجمان» گفتند. به هر روی، نوشتههای چاپی دینی، اخلاقی، سیاسی، حقوقی و در آخر ادبی موضوع ممیزی بودند. ممیزی در ادبیات هم تا مدتها نه بر مبنای ارزش ادبی متن، که بر اساس میزان تطابق با معیارهای مذهبی و اخلاقی و وفاداری به حاکمان صورت میگرفت. این که این فضای وحشتآلود را عوض کنند و به جایی برسانند که موسسات انتشاراتی، جمعی از دبیران گردآورند و این دبیران دربارهی ارزش ادبی و تخصصی متن نظر بدهند و این ملاک چاپ متن باشد، قطعا نیازمند تلاشی جانفرسا است و من امروز باید ممنون این تلاش باشم و هستم.
از هم این منظر بود که زمانی فرهیختگان یقهی ذبیحالله منصوری را میگرفتند که این کار که تو میکنی ترجمه نیست، خیانت است. تو اصلا متن اصلی را درست نمیفهمی و هر صفحهی فرانسه یا انگلیسی را گاه ده بیست صفحه ترجمه میکنی. این ترجمه نیست، رمان نوشتن به نام دیگران است.
اما امروز وضع چهگونه است؟ این همه وسیلهی ثبت و ضبط و نشر مکتوب و غیرمکتوب، فاصلهی چندآنی میان کتابت و گفتار نگذاشتهاند. تنها نگاه واپسماندهی حقوقی به موضوع است که هنوز کتابت را رسمیت و سندیتی بیش از ثبت و ضبطهای دیگر میدهد. به بیان دقیقتر، بار رسمیت دیگر تنها بر دوش کتابت نیست. از سویی دیگر امکان تقلب و تغییر در هر متن مکتوبی نیز امروز فراهم است و این نیز از رسمیت چاپ و کتابت میکاهد. همه ی ما این همه وبلاگ میخوانیم. ماشیننوشته بودنشان چه رسمیتی به آنها میدهد؟ دیگر حتا روزنامهها هم – به صرف چاپی بودنشان – اعتماد زیادی در ما برنمیانگیزند. من شخصا به دستخط ناخوانای پزشکی که نزدش میروم بیش از روزنامهی صبح اعتماد دارم.
هزینههای نشر الکترونیک تقریبا صفر است. هزینههای نشر کاغذی نیز تا حد زیادی کاسته شده است و امکانات گسترده و روزافزون این عرصه نگرانیهای پیشین را بیمورد یا کممورد کرده است.
نیاز و علاقه به اطلاع یافتن از محتوای محصولات زبانی بسیار بیش از پیش است. هر یک از ما هر روز خبرها و متنهای بسیاری را در اینترنت میبینیم و دوست داریم بدانیم این متنها و خبرها چه میگویند. این همه نشریهی کاغذی که در جهان چاپ میشود همه هستند و علاقهی ما را به آگاهتر شدن از محتوایشان تحریک میکنند. چند مترجم و چند ساعت کار لازم است تا تمام شمارههای تایم و نیوزویک و اشپیگل را ترجمه کنند؟ با بریتانیکا و آمریکانا و جودایکا و باقی دایرةالمعارفها چه کنیم؟ مجلههای داستان و شعر؟ این همه جوک و ترانه؟ ویکیپدیا و ملحقاتش؟ سریالها و فیلمهای جذاب؟ راستش را بگو، خودت کم به جان عفجاوید دعا کردی وقتی لاست را با زیرنویس او نگاه میکردی؟ مگر ترجمهاش کم غلط داشت؟
همهی اینها را کنار هم میگذارم که بگویم روزگار سخت تغییر کرده اما ما گهگاه مبنای رفتارمان را بر اساس گذشتهها نهادهایم و هیچ تغییری در رفتارمان نمیدهیم. در این میان خودمان بیش از همه ضرر میکنیم.
کسانی هستند که میگویند وقتی کسی نمیتواند درست ترجمه کند، یا نکند یا فحشش را هم بخورد. اما درست یعنی چه؟ کدام آدم عاقلی ادعا میکند میتواند سادهترین متن گفتاری را «درست» ترجمه کند؟ هر ترجمهای کاستیهایی دارد که اغلب نمیتوان جبران کرد. به ترجمههای گوناگون متنهای مقدس نگاه کنید. هر ترجمه نکتهای را لحاظ میکند و نکتهای را زمین میگذارد. سورهی عادیات هم آهنگین است هم بسیار فشرده. در ترجمه هر کدام را دست بگیری آن دیگری از دست میرود. خود واژهی عادیات را در فارسی چه معنا میکنی؟ فلان واژه را که در زبان مبدا هفتاد معنا دارد چه میکنی؟ شباهت نوشتاری شیر و شتر را در فلان حکایت چهگونه به انگلیسی برمیگردانی؟ این فقط در دین و ادبیات نیست. گفتار فیلم «ناموسم اه. میفهمی؟ ناموسم.» را چه طور به انگلیسی ترجمه میکنی؟ «جیگرطلا» ترجمهی درستش چه میشود؟
بله. حرف شیکی است که هر کس که نمیتواند نکند. اما اول این که ملاک نتوانستن چیست؟ دوم این که کدام ما است که از هماین ترجمههای بد و نتوانسته فایده نبرده باشد؟ کدام ما است که در وقت تنگدستی سراغ مترجم گوگل نرفته باشد؟ این چه ادایی است که درمیآوریم؟ اگر هماین مترجمان نادان ناتوان نباشند چه خواهیم کرد؟ همهی آنها که از این حرفهای شیک میزنند مثل بلبل ایتالیایی چهچه میزنند و مثل قناری اسپانیایی میخوانند و مثل طوطی یونانی بلد اند و عربی و عبری و روسی و پرتغالی و ژاپنی و چینی و بقیه را هم؟
و یادمان باشد، دیگر دوران امکانات محدود زمان گوتنبرگ نیست که ترجمهی فلان مترجم خبر در فلان خبرگزاری جای ترجمههای نجف دریابندری را تنگ کند. لازم است بنویسم چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید؟
۹ نظر:
آقا! دست مریزاد! واژه واژه خوندمش.
سلام کورش
میدونی حرفی که میزنی آدم دلش میخواد قبول کنه از بس صمیمی و دوست داشتنی هستش ولی انگار یه کم باید صیقلش بدی. من نمیفهمم اگه یه نفر جیگرطلا رو به انگلیسی ترجمه کرد معادل همسایه یا معاون اداره باز هم چیزی نباید بهش گفت؟ بالاخره روی اکسترهمم یه حساب کتابی باید وجود داشته باشه دیگه. ترجمه چرند رو چهجوری باید مشخص کرد پس؟
ذبیحالله منصوری اگه از یه صفحه بیست صفحه داستان جذاب خواندنی دراورد باید بگیم دستت درد نکنه که عصر جمعه ما رو پر کردی؟ حداقل کاربدی که کرده به نظرم اینه که به دروغ یه چیزهایی رو به نویسنده اصلی نسبت داده، حالا داستان ترجمه به کنار...
نه فایده نداره با یه کامنت دلم حال نمیآد! باید یه پست بنویسم هروقت فرصت شد. هرچند مجموع زمانی که به طور جدی راجع به این قضیه فکر کردم احتمالاً از وقتی که تو صرف تدوین تعریف ترجمه کردی کمتره.
عزیز برادر. به نظرم زاویه درستی را برای نگاه به ترجمه انتخاب کرده اید، نگاهی که متاسفانه تا امروز در میان اهل فن غایب بوده. اما در همین راه هم باید جانب احتیاط را نگه داشت. درست است که فهم ما از متن هیچ وقت دقیق و کامل نیست، اما مواردی هست که این درک کاملا غلط است و باید این موارد را مشخص کرد. این هم درست است که ما به تعداد زیادی مترجم متوسط که از زبان های مختلف ترجمه می کنند نیاز داریم، ولی با تعدادی مترجم بد که آثار کلاسیک کشورهای دیگر را به زبان باجوج و ماجوج بر می گردانند چه باید کرد؟ باید توقعمان را از کار و نقش مترجم کمی پایین بیاوریم. اما چقدر؟ ** یادم هست زمان دانشجویی کتاب هایی بود که با زحمت چندین بار می خواندم. بعد ها فهمیدم اشکال از فرستنده بود نه گیرنده من. می توانم کتاب هایی را نام ببرم که نه تنها خواندنشان فایده ندارد، که زیان هم دارد. بدون شک نقد در این زمینه نقشی بازی می کند که می تواند خیلی روشنگر باشد. ** همین روشنفکران درباره اهمیت آقای منصوری هم برای صنعت نشر و برای کتاب خوانی کم نگفتند. ولی بنده خدایی که کتاب استالین دویچر را به ترجمه ایشان می خواند بد نیست بداند که این کتاب در واقع نوشته آقای منصوری است و یک اثر تحقیقی نیست.
سلام سعید جان
احتمالا کمی سوءتفاهم شده. باز هم یک نگاهی به متن بینداز و چیزهایی را که من نگفتهام به پای من ننویس. من نگفتم منصوری کار خوبی کرده. گفتم الان با آن زمان که منصوری آن کار را میکرد فرق دارد. آن زمان امکانات نشر محدودتر بود، سبیعی بود که سختگیرتر باشیم. هیچ کس هم اگر دیوانه نباشد جیگر طلا را neighbor ترجمه نمیکند. اگر هم کرد و توی وبلاگش گذاشت نمیتوانیم و اگر بتوانیم هم فایده ندارد که در وبلاگش را ببندیم. به جایش میتوانیم از فضا برای گسترش کارهای دقیقتر استفاده کنیم. رویکردمان را از سلبی - که لازمهی زمانه و امکانات قدیم بوده - به ایجابی - که امکانات زمان ما اجازهاش را میدهد - برگردانیم و فایدهاش را ببریم. دعوا هم راستش بر سر ترجمهی شیکسپیر نبود. دعوا بر سر مترجم مادرمردهای بود که در یم خبرگزاری خبری ترجمه کرده بود و نوشته بود «پیشنهاد ایران روی میز» است.
هیچ ترجمهی ناب ادبیای هم نیست که بیخطا باشد. «یک گفتوگوی» نجف دریابندری را بخوان و ببین خودش چه خطاهایی از خودش را آشکار میکند. طبیعی هم هست که وقتی یک کتاب چهارصد صفحهای (بیش از صدهزار کلمه) را ترجمه میکنی جاهایی هم خطا کنی. نجف که خطاهایش کمتر است کارهای قویتر ترجمه میکند و من و تو میخوانیم اما کسانی هم عستند که «چهل اندرز برای همسران جوان» ترجمه میکنند. چه میشود اگر در این متن خطایی یا خطاهایی شود؟ و گریزی از این خطاها هست؟
محمد جان
من نمیگویم نقد نکنند. میگویم دیدن و یافتن یک یا ده خطا در یک کتاب را اسباب کوفتن و له کردن مترجم نکنند. کدام مترجم والامقامی خطا ندارد؟
آن کلاسیکهای یاجوج ماجوجی را میشود کوفت و له کرد و مادر مترجم را عروس کرد. میتوان هم فرق کار خوب و بد را به مردم یاد داد تا خودشان ببینند. زمانی که من و شما ترجمه های کلاسیکها را به زبان یاجوج و ماجوج میخواندیم ترجمهی خوبی در دست نبود. اگر همآنها هم نبودند کمتر از این میدانستیم. الان اگر چیز بهتر هست به مردم معرفی کنیم. یادم هست بهاءالدین خرمشاهی میگفت چند رمان کلاسیک را (مثل بینوایان اگر خطا نکنم) با ترجمهی حسینقلی مستعان خوانده و بسیار سپاسگذارش بود. ترجمهی حسینقلی مستعان را من و تو امروز بار خر هم نمیکنیم، چون ترجمهی هابیل خرمشاهی را داریم. در عین حال کار مفیدی هم نیست که با سنگ زدن به مستعان برای خودمان ارج و قرب و اعتبار کسب کنیم. ترجمهی خوب یک مقوله است و میل ناقد به قدرت یافتن و جایگاه اجتماعی پیدا کردن از طریق له کردن مترجم چیزی دیگر.
در این میان البته تقلب (موضوع منصوری) داستانی دیگر است. من هنوز هم وقتی ملاصدرا یا مغز متفکر شیعه را میبینم مو به تنم راست میشود. اما میگویم تاختن قدیمیترها به منصوری را مستند نکنیم برای این که به فلان آدمی که دارد خبر روی تلکس را ترجمه میکند آفتابه بگیریم.
علی جان
قربان محبتت. اغراق هم البته میکنی.
سلام بر کورش
آهان. گرفتم چی میگی.
فقط یه نکته. ترجمه جیگرطلا به همسایه به نظر تو دیوانهگی است. ترجمه
On the table
به "روی میز" هم به نظر الف دیوانهگی است،به نظر من عدم اطلاع از زبان مبدا و مقصد است (چطور اینهمه سال که پروند ایران مطرح نبود کسی پیشنهادش رو روی میز نمیگذاشت..؟) و به نظر تو چیزی است کاملا یا نسبتا قابل قبول. اما به غیر از این نکته که کسی نمیتواند من و تو و الف رو در تعریف دیوانهگی به توافق برساند،تکلیف قدرت رسانه تصویری چه میشود؟ برو در وبلاگت هزاربار ترجمه درست انجام بده. اگر چهار بار جیگرطلا به عمد به همسایه تبدیل شد و در رادیو و تلویزیون پخش شد، چه خاکی برسرمان بریزیم که سرمون خاکی نشه؟ باشد قبول نمیتونیم جلویش رو بگیریم ولی حداقل ابرویی بالا بیاندایم و چشمی چاق کنیم یا لبخندی بزنیم که کاری کرده باشیم.
از طرفی میگویی خطاکردن ناگریز و ناگزیر است. درست. خطا از کسی سر میزند که کاری کند نه از کسی که دستش به آرنجش باشد ولی مگر اشکالی دارد که دو درصد خطا برسد به یک و نیم درصد خطا؟ این استدلالت خطرناک نیست؟
ولی کلا با گذار از سلبی به ایجابی خیلی حال کردم. سعی میکنم حداقل تو ذهن خودم جابندازماش.
کوروش جان، سلام. حرف حساب می زنی برادر، و هر دو می دانیم که حرف حساب جواب ندارد. خود من هم از خواندن آن کتاب کذایی آن خانم دکتر شاعری که گویا ما قدرش را نمی دانستیم مو به تنم سیخ می شد. همان کتابی را می گویم که در آن تمام مترجمان باسواد و زحمتکش این مملکت را دراز کرده که چرا معنای فلان جمله را درست نفهمیده اند و به چه حقی دست به ترجمه زده اند. (متاسفانه به کتاب دسترسی ندارم اما به گمانم مشخصاتش این باشد: اصول و مبانی ترجمه، 1358). باید انصاف داد که کار دریابندری گر چه کم خطا نیست ولی شاهکار است. ** فقط برای روشن تر شدن منظورم این را اضافه کنم که منظورم از آثار کلاسیک تنها متون ادبی نبود. کتاب تاریخ تحلیل اقتصادی هم کار کلاسیک است که ترجمه آن به نظر من به لعنت هاپو نمی ارزد. ** همیشه از خواندن نوشته هایت استفاده می برم. شاد باشی، محمد
این نوشتهی شما را قبلاً خواندهبودم و از آن موقع تا حالا رفته توی ذهنم، توی دستورالعملهای اصلی ذهنم، و ترجمه کردن برایم آسانتر از قبل شده.
این جمله به خصوص:
«ما از مترجم میخواهیم ما را از محتوای یک محصول زبانی در زبانی جز زبان مادریمان آگاهتر کند.»
، که نمیدانم از کسی یا جایی نقل کردهاید یا از خودتان است، گاهی از سرگردانی نجاتم میدهد.
ممنونم. شاد باشید.
ارسال یک نظر