۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

بزرگ شدن؟ بزرگ بودن؟ بزرگ ماندن؟

به مامان می‌گفتم «من کی بزرگ می‌شم؟»
می‌گفت «وقتی دستت به کلید برق و دست‌گیره‌ی در برسه».
سی، سی و چند سال است که دستم می‌رسد. اما هنوز هم دلم می‌خواهد بپرسم «من کی بزرگ می‌شم؟»
از بزرگ نشدن می‌ترسم. از هم‌این‌قدری ماندن می‌ترسم.

۳ نظر:

Unknown گفت...

من هر چقدر بزرگ شده‌ام کوچکی‌ام بزرگ شده است در من.
راستی چرا آدمها هر چقدر که بزرگ می‌شوند کوچکی‌شان، بزرگ می‌شود؟!
و اکنون، من مانده‌ام با دنیایی بزرگ که از کوچکی‌ام با خود آورده‌ام.

N گفت...

اين جوري هم خوبه كه آدم تا هميشه دلش بخواد كه بزرگ بشه

Mohammad گفت...

این حراس در دل من هم هست، حراس از کوچک ماندن، از نابالغی. همین طور حراس از عقیم بودن. شاد باشید، محمد