۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

یک آرزو، دو فیلم، سه زن

در دو هفته‌ی اخیر دو بار رفته‌ایم سینما و فیلم دیده‌ایم؛ فرزند خاک و سه زن. فرزند خاک را دوست داشتم. گاهی تلخ بود، گاهی تکان‌دهنده و یکی دو جا هم لوس، اما روی هم رفته بس‌یار دوستش داشتم. آن‌قدر که آخر هفته با مهربان هم‌سر راه بیفتیم و برویم به غرب، به کرمانشاه و ایلام. و چه قدر مهتاب نصیرپور خوب بود در این کار تازه‌اش و چه قدر کرمانشاه خوب بود و آب و هوا و میوه‌ها و رفتار و حتا چهره‌ی مردم. من چند زن با دماغ نوک‌بالای طبیعی در این سفر در بازار کرمانشاه دیده باشم خوب است؟ (الو گشت ارشاد. بیا من را بگیر.)
بعد پانزده سال رفتم به دیدن دوستی در ایلام. دوست و دوستی همیشه عجیب و خوش‌آیند اند. و چه عجیب بود که او چندان عوض نشده بود و من انگار زیر و رو شده بودم. آه. آه از ماندن. آه از رفتن.
تصویر تفحص در فرزند خاک حتا برای من هم جدید بود. سرنخی از تفحص برون‌مرزی نداشته بودم.
سه زن فیلم نبود اصلا انگار. یک چیز ولنگ و واز و بی سر و ته. داستان‌های بی آغاز و بی انجام و بی معنا. و البته بازیگرهای دوست داشتنی. بازی‌های دوست داشتنی هم. رضا کیانیان. شاهرخ فروتنیان. نیکی کریمی با این طراحی لباس قشنگش که خیلی زیباترش کرده بود. (پس چی شد این گشت ارشاد؟ الو....) گاه قاب‌های رنگی خیلی زیبا. اما فیلم؟ هیهات. هیهات. البته بعضی هم هستند که از پگاه آهنگرانی خوششان می‌آید؛ یکیش مادرش.

۴ نظر:

fh گفت...

سه زن افتضاح بود. حيف اون بليط نيم بها. داستان هيچ، ادا و تظاهر الا ماشاالله. البته اين حرفا شامل رضا كيانيان و نيكي كريمي نميشه.

nasrin گفت...

این آرزو را نفهمیدم؛ دوباره بخوانم؟

کاف عین گفت...

نه. دوباره خواندنش دردی دوا نمی‌کند. ننوشته‌ام آرزو را.

sdrsd گفت...

عجب. من این متن را در گودر خواندم و فکر کردم دارم از آن تک وبلاگی که در "وبلاگها"ی این وبلاگ لینک شده می خوانم.