خواببردگی
دیدهای دست و پایت زیر فشار کرخ میشوند و خوابشان میبرد؟ من هم ذهنم زیر فشار کرخ میشود و خوابش میبرد. شده که با کسی جر و بحث میکردهام و وسط جمله – که بر سرش هوار میزدهام – خوابم برده است. احتمالا نوعی عکسالعمل دفاعی روانتنی است در برابر ناملایمات. رفتیم میان چمنها نشستیم. من کفشهایم را درآوردم و گذاشتم خنکی از جورابم رد شود و کف پایم را دریابد. گفت راهی برای ماندن نیست. گفت از دارابونت خوشش میآید چون آخر فیلمهایش مردان همگمکرده به هم میرسند. گفتم من بدم میآید ازش و این پایان فیلمهایش دروغ است. پیشانیش را بوسیدم و گفتم میروی و برنمیگردی؛ هم من میدانم و هم تو. و سرم را پایین آوردم و روی زانوهای چمباتمهام گذاشتم و گفت خداحافظ و گفتم خیر پیش و رفت. چشمهایم را باز کردم. زیر پایم چمن خنک بود. دست بردم و برگی بلند و باریک کندم که دستش بدهم و بگویم من از این برگ شادابتر نیستم. هر وقت خشکید، بدان در دل من هم چیزی میخشکد و ترد و شکننده میشود. اما نبود. رفته بود. نمیدانم چه قدر خوابم برده بود. اما نبود. انگار مدتها بود که رفته بود.
۹ نظر:
دوست بزرگترم ؛ من فقط یکبار آنهم اتفاقی و از خوب اتفاق و چرخش های بی هدف لابلای این شبکه و آن شبکه قبل از خواب برنامه را دیدم . اصلاٌ هم نمیدانستم که خودت هستی . همان برنامه ای بود که حسین شریف بود یا قریب یادم نیست مهمانت بود و حسابی پر چانگی میکرد . میدانی ؟ متانتت به دلم چسبید اما یک نکته ای همان شب بود که وسط ایمیل جایش نشد برایت بنوسیم و آنکه یک کمی حال مهمانت را بگیر . نه به شیوه جناب فرزاد حسنی نه اما نگذار آب خوش هم از گلویش پائین برود .
همین . زیاده عرضی نیست .
راستی من همان جا که خواندم جدی فرمایش فرموده بودید خیر پیش شصتم خبر دار شد که رفته . یک نگاه به آئینه بنداز و در همان حال به خودت بگو خیر پیش .. با آن قیافه جدی
..دی
متأسفانه از شنبه هفته پیش به اینور دیگه نتونستم برنامه شما رو ببینم .. یه مشکل کوچیک !.. تلویزیون نداشتم .. اما همون چند برنامه ای رو که دیدم از اجرای شما بدم نیومد .. البته اعتقاد دارم بهتر از این هم می تونستی اجرا کنی .. به نظرم وقت کم بود .. البته روحیه و نوع شخصیت مهمونات هم بی تأثیر نبود ..توی یکی دو برنامه قبل از اینکه بی تلویزیون بشم به نظرم کمی خسته و عصبی میومدی و اون آرامش همیشگی رو نداشتی .. یکی دو بار از دوربین فرار کردی .. آه بلند کشیدی !.. لبخندت مصنوعی بود !.. اما فقط یکی دو برنامه .. بقیه برنامه ها رو هم که ندیدم .. تن صدای خوبی داری .. آرامش بخشه اما وقتی که آرامش نداری تغییر می کنه .. متین و صمیمی و متواضع اجرا می کردی و روی اعصاب بیننده نبودی .. مهمونات دوستت داشتن و به سرعت بهت اعتماد می کردن و این خیلی خوب بود .. البته آشنایی قبلی با چند تا از مهمونا رو هم نباید نادیده گرفت .. روی هم رفته اونقدر اجرات خوب بوده که من به علت از دست دادن تماشای چند قسمتش افسوس بخورم .. :)
نمی دونم چرا بیشترمردم بدبینی را واقع گرایی می دونند و پایان خوش را دروغ...واقعا از دارابونت خوشتون نمیاد ؟
...
جالبه که اینقدر محبوب شدید. اون وقت شب، بعد از تحمل اون مسابقه ها واخیرا بخش مربوط به زندگی دینی ( واقعا تحمل این قسمت دیگه خارج از توان منه حتی با وجود بی صدا کردن تلویزیون). در ظاهر کار خاصی هم نمی کنید راحت وصمیمی صحبت می کنید و بااون قیافه مهربون و لبخندهای دوست داشتنی بعضی اوقات هم حرفهای کلفتی به مهمان برنامه می زنید.
واقعا دلیل این موفقیت چیه؟ دلیلش بی کفایتی و نخواستنی بودن بقیه مجری هاست یا توانایی شما؟
من هم دوست داشتم بهتون ایمیل بزنم ولی متاسفانه نه نظری دارم نه سوالی( نه درمورد برنامه نه در مورد دانشگاه نه المپیادی بودن نه وضعیت تاهل ونه حتی اومدن شنل به شما) برای همین نزدم.
رانهايي به اندازهي مچ دست
سلام
همسرم اولبار كه اين شبها را ديده بود گفت: "درستكار مجري يه برنامهي جديد شده" و داشتم براي اولين بار برنامه را ميديدم كه گفت "يه مجري ديگه هم داره كه جالبه. كورش علياني". ميگفت "قبلا هم ديديمش" اما يادش نميآمد كجا؟ به هر حال منتظر شديم و ديدمت. من هم توهم قبلا ديدنت را داشتم اما هر چه فكر كردم چيزي يادم نيامد. خوب نگاهت كرديم و گر چه درستكار را با تمام عيوبش (مثلا زيادي حرف زدن و كمي اطلاعاتش) ميپسنديديم (تلوزيون به كم قانعمان كرده)، اما برنامه را بيشتر براي تو ميديديم. براي من بعد از شهيديفر و حيدري( نه اين حيدري دست و پا بسته) و احمدي(نه اين احمدي صمم بكم) و فردوسي پور البته، مجري ديگري قابل تحمل نبوده اما هرچه بيشتر ديدمت بيشتر شيفته شدم. آرامشت، صراحتت، ادبت، شجاعتت، تيزهوشيات(مطمئنم IQات بيشتر از نرمال است)، احاطهات به موضوع بحث و مهمتر از همه خودننماييات آدم را وادار به ديدن ميكند. گفته بودي عيوب را بگوييم. آن هم به چشم: به نظرم مهمترين عيبت لاغري است. من كه با ديدن پاهاي نحيفت دلم ميسوزد! نميدانم مادر و همسرت چه ميكشند؟ و عيب ديگر گيج كردن طرف گفتگو با سوالهاي ناگهاني است، طوري كه رشتهي سخن از دستش خارج ميشود. البته ميدانم كه تكنيكي است براي بيرون كشيدن حرف دلش(كه در مورد عظيمي جواب هم داد) اما به نظرم گاهي بحث را متشتت ميكند. معتقدم بايد كمي تعديل شود. و نيز بد نيست موقع صحبت كمي لبها را بازتر كني. حرفهايت كمي جويده ادا ميشوند. البته راستش را بخواهي من همين جوريات را بيشتر دوست دارم اما بينندگان را نميدانم!
...فعلا كه شيفتهات هستم و اين همه ضمير "ت" هم تقديم به توست تا كدام حاجآقايي يا كدام مديري از كدام حرفت برنجد و تو هم بروي يا بشوي يكي مثل هزار در تلوزيون ايران اسلامي. اما اينكه وبلاگت را ديدم هم تصادفي بود از سر تقدير شايد: گفتگويت با آن خانم راديويي دربارهي خانواده را ديدم. رنجيده از آن خانم كه به خاطر راديويي بودنش(حرافياش) اجازه نداد گفتگو را به مسير درستي ببري و حتي اجازه نداد جمعبندي آبرومندي از مزخرفاتش بكني، در وب ميگشتم. به دنبال لينك روزانهي دوستي درباره كافه پيانو، به وب "براي خاطر كتابها" رفتم و يك آن نامت را در پيوندهايش ديدم و كليك. ميخواندمت و در ذهنم دو دو تا چهارتا ميكردم كه نظري بدهم يا نه كه ديدم خودت خواستهاي. و اين شد كه ميبيني.
پيروز و سربلند باشي براي هميشه
بعدالتحرير: نميدانم براي چه خواسته بودي نامه بدهيم؟ اگر برايت مهم است بگو حتما ميدهم.
بعدالتحريرتر: پستهاي مو و دل، خصوصي عمومي و خواب بردگي فوقالعاده بود. لذت بردم. كساني را هم كه سه سال پيش رنجاندنت، كم و بيش ميشناسم؛ سالها پيش ميگفتيم نميفهمند اما نيتشان خير است ولي حالا ديگر چنين باوري ندارم! اتفاقا از بالاي برجهايشان خيلي خوب منافعشان را ميفهمند. تو برج عاج بگير يا برج مسكوني يا ميلاد! متاسفم!
راستي اين مسابقهي مزخرف چيست در اين برنامه؟
يادم رفت آدرسم را بنويسم:
محمود: http://11011.blogfa.com/
کلا خداحافظی خیلی چیز گهی است.
بعضی وقت ها خوب می شود آپ بفرمایید.
با عرض سلام خدمت خودمان.
از اینکه اینطور دهان ما و تمامی محتویاتش را به علاوه ی زبان 20 متریمان سرویس کردید ممنونیم. اینجا کامنتینگ است یا زندان اوین. بیچاره شدیم خواستیم یک کامنت بگذاریم. خدممتتان عارضیم که ما متحیریم شما مهمانانتان را از کجا می آورید که در خارج از این 4 گوش شیشه ای انگار وجود خارجی ندارند؟ منظورمان این آقای حسین شریف است...نکند ایشان لولو هستند که آب شده اند و رفتند توی زمین. خوب است اینقدر در برنامه شان از اینترنت و دنیای مجازی حرف زدند. ما شخصا گوگل و یاهو تمامی موتورهای جستجو را به کار انداختیم اما دریغ از اینکه نام و نشانی از ایشان و فعالیت هایشان بدست آوریم . لطفا پاسخگو باشید که تازه اینجا رایافته ایم..در ضمن شماسالها پیش در سکوت کامل خبری همشهری جوان را ترک نمودید. چرا؟
پاسخ به ما یادتان نرود..این جناب شریف وجود خارجی دارند یا خیر؟
این هم آدرس خبرگزاریمان:
www.radar-32.blogfa.com
seems someone is close to making up his own glassy night, ha?
which program was it? I didn't know what to see
ارسال یک نظر