۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

ماءالشعور (1)

اين نهضت شعور و بی‌شعوری که محمود قصد دارد راه بيندازد آخرش به جنگ جهانی سوم نکشد خوب است. البته ظاهرا - يا دست کم فعلا - امت هميشه در صحنه داغ دلشان از رستوران‌ها تازه شده است. من گمان کنم ماجرا خيلی گل و گشادتر از اين حرف‌ها است. زير اين عنوان ماءالشعور هر چه از اين داستان‌ها ديدم تعريف می‌کنم. اوليش اين:
بارها شده. می‌روم دکتر؛ برای معده‌ام، برای دردهای ديگر؛ چه مزمن چه حاد. دکتر عزيز اصلا حال نمی‌کند من را نگاه کند يا دست بزند. من برايش يک کوفت کثافتی هستم که بايد زودتر از مطب بيرونم کند. نمونه‌اش دکتر ارتوپدی که ام‌روز زحمتش دادم. اتاقش خالی بود. حتا مگسی هم نبود که بپراند. گفتم بازوی چپم و شانه‌ی چپم درد می‌کند. گفت بازو يعنی کجا؟ نشانش دادم. بعد پرسيد چند وقت است؟ خواستم جلو بروم اشاره کرد هم‌آن‌جا که هستم بمانم. از هم‌آن‌جا گفتمش سه ماه. بعد پرسيد آن يکی چند وقت است درد می‌کند؟ گفتم شش روز. داشت نسخه می‌نوشت. گفت اين که در يک زمان درد گرفته‌اند نشان می‌دهد که به هم مربوط اند. گفتم يک زمان؟ يکی سه ماه پيش است و يکی شش روز. گفت اما هر دو سمت چپ هستند. و پيروزمند لب‌خند زد. گفتم خب از چي است؟ گفت بايد بروی پيش جراح مغز و اعصاب. آمپول زده‌ای؟ گفتم بله. زحمت نکشيد حتا بپرسد چه آمپولی. گفت پس ديگر آمپول نمی‌نويسم. مسکن بخور. درد می‌کند ديگر. دست درد می‌گيرد. و اشاره کرد که گورم را گم کنم.

پ‌ن: اين هم سايت ديده‌بان حقوق مشتری. گمان کنم به نهضت محمود و دوستان مربوط شود.

۲ نظر:

علی گفت...

باز این خوب‌اه که! یه مسکن داده
من "برای ریزش مو" رفتم دکتر پوست. از راه دور نگاهی به سرم انداخت. چند دقیقه از این شوخی‌های یخ‌اه مرد که مو نمی‌خواد و کچلی مُده کرد. بعد هم تشخیص داد که من ریزش مو دارم! درمان؟ نسخه نوشتن یه شامپو 20 تومنی که هرروز به بزن، بیش‌تر بزن، مو در بیاری :)
بعد فهمیدم برای یکی دی‌گه از آشنایان هم که رفته بود عین همین برنامه رو اجرا کرد. نکته‌ی مشترک دی‌گه هم داروخانه‌ای بود که سفارش می‌کرد دارو (همون شامپو) رو از اون بگیری و حتما به‌شون سر بزنی

SmP گفت...

این نشون می‌ده که شما سه سالیه که گذرتون به مطب دکترا و رستوران افتاده!
انصافاً به‌ترین برداشتی که می‌شد بکنم و بدوبی‌راه نگم هم‌این بود.