مادرفلیکر فحش است؟
نگاهی به وضعیت نوشتههای ما – فارسیزبانها – در فلیکر کن. فلیکر جایی است برای عکس گذاشتن. وبلاگ نیست. دیوان شعر نیست. انجمن ادبی نیست. شب شعر نیست. اما برای ما هست. از میراث شکوهمند زبان فارسی استفاده میکنیم و اسم عکسهامان را شاعرانه میگذاریم. دربارهی عکس دیگران نظرهای شاعرانه مینویسیم و گاهی دو سه بیتی از حافظ یا سعدی یا صائب یا بیدل یا ده پانزده سطری از شعری از فروغ یا اخوان یا شاملو یا شخص شخیص خودمان را پای عکسی مینویسیم.
دیگران که از این میراث بیبهرهاند چه میکنند؟ ساده است. بیش از ما به عکس توجه میکنند. به قاب. به موضوع. به نور. به رنگ. به کار با نرمافزار. و کم و بیش از عکاسی چیزی یاد میگیرند. همهی اینها البته جدا از خیل فارسیزبانان و غیر فارسیزبانانی است که در فلیکر هم مثل ارکات و شلفاری و یاهو360 و هر جای دیگر دنبال دوست و قرص ضدتنهایی و ارتباط سالم و سازنده و این حرفها میگردند. آنها همه جا هستند و ربط چندآنی به حرف من ندارند.
بله. من و تو هر جا که هستیم، زبان دُرَربار فارسی و میراث شکوهمندش دست از سرمان برنمیدارد و نمیگذارد کار خودمان را بکنیم و به جهان خودمان بپردازیم. کوهها همه برای ما سرشان را به فلک کشیدهاند حتا اگر دویست و پنجاه متر از دریا بالاتر باشند و رودخانهها همه زلال اند حتا اگر پر از گل باشند و بوی لجن و پسآب صنعتی بدهند و امّاها همه بعد از مبتدا میآیند.
این غلبهی ادبیات (به معنای یاکوبسنی آن) بر زبان و در نتیجه به فکر و زندگی است که در نهایت به نابودی یا تضعیف هر توان بشری و حتا خود ادبیات میانجامد. این که گهگاه کسی سوال مقدر «چرا ادبیات ما جهانی نمیشود» را میکوبد سر در وبلاگش و جوابش میدهد یا تجزیه و تحلیلش میکند یا مسخرهاش میکند، خود جزئی از هماین ماجرا است و جوابهایی مانند «خوانندگان فارسیزبان اندک اند» یا «ما داستان نداریم که بگوییم» یا «تجربهی داستانگویی ما تنک است» یا «این سوال مزخرفی است» ممکن است درست باشند، اما غافلانه اند.
دیگران که از این میراث بیبهرهاند چه میکنند؟ ساده است. بیش از ما به عکس توجه میکنند. به قاب. به موضوع. به نور. به رنگ. به کار با نرمافزار. و کم و بیش از عکاسی چیزی یاد میگیرند. همهی اینها البته جدا از خیل فارسیزبانان و غیر فارسیزبانانی است که در فلیکر هم مثل ارکات و شلفاری و یاهو360 و هر جای دیگر دنبال دوست و قرص ضدتنهایی و ارتباط سالم و سازنده و این حرفها میگردند. آنها همه جا هستند و ربط چندآنی به حرف من ندارند.
بله. من و تو هر جا که هستیم، زبان دُرَربار فارسی و میراث شکوهمندش دست از سرمان برنمیدارد و نمیگذارد کار خودمان را بکنیم و به جهان خودمان بپردازیم. کوهها همه برای ما سرشان را به فلک کشیدهاند حتا اگر دویست و پنجاه متر از دریا بالاتر باشند و رودخانهها همه زلال اند حتا اگر پر از گل باشند و بوی لجن و پسآب صنعتی بدهند و امّاها همه بعد از مبتدا میآیند.
این غلبهی ادبیات (به معنای یاکوبسنی آن) بر زبان و در نتیجه به فکر و زندگی است که در نهایت به نابودی یا تضعیف هر توان بشری و حتا خود ادبیات میانجامد. این که گهگاه کسی سوال مقدر «چرا ادبیات ما جهانی نمیشود» را میکوبد سر در وبلاگش و جوابش میدهد یا تجزیه و تحلیلش میکند یا مسخرهاش میکند، خود جزئی از هماین ماجرا است و جوابهایی مانند «خوانندگان فارسیزبان اندک اند» یا «ما داستان نداریم که بگوییم» یا «تجربهی داستانگویی ما تنک است» یا «این سوال مزخرفی است» ممکن است درست باشند، اما غافلانه اند.
۲ نظر:
بعله!
جالب است، فکر می کنم من شخصا دچار چنین آفتی باشم
takderakhtesarv.persianblog.ir
ارسال یک نظر