باز هم غلبه
اول از همه پ ن: منظور از ادبیات در این نوشته و نوشتهی قبلی ادبیات به معنایی است که یاکوبسن میگوید. یعنی کار کردن روی فرم پیام با دو روش عمدهی هنجارزدایی و هنجارافزایی. این با کاربرد عام «ادبیات» که بیشتر به معنای زیبا نوشتن و گفتن است فرق دارد و شامل زشت گفتن و نوشتن هم هست. دیدم بعضی چونآن تصوری کردهاند، گفتم واضحتر بگویم.
حالا متن: در یکی از دو تا اتاق را بستهایم. گاهی که میروم از تویش کتابی بردارم، مثل یخچال سرد است. توی هال سه جا لولهی رادیاتور هست. از قبل دوتا را کور کردهایم. آن یکی را هم کامل باز نمیکنیم. توی آشپزخانه هم شیر رادیاتور کاملا بسته است. دهانهی بالکن را با ورق نایلون پوشاندهایم که گرما هدر نرود. کمتر پخت و پز میکنیم.
زنگ میزنم به بهی که با شوهرش در شمال زندگی میکند. میپرسم چه خبر؟ خبر خوشی ندارد. در شهر زادگاهش قدیمیترها به شوهرخاله میگویند آقمیرزا. برای این که تلخی حرفش را بگیرد، به شوخی میگوید «خبری نیست آقمیرزا». میپرسم «وصل نشد؟» میگوید «نه آق میرزا. حتا یک ثانیه.» توی هال کرسی گذاشتهاند و زیرش سه تا لامپ روشن کردهاند. کرسیشان میز عسلی وسط هال است. نان هم گیرشان نمیآید. پانزده روز است. میگویم «سفر کنید.» میگوید «با چی؟ هواپیما؟ در این هوا؟ یا ماشین؟ با این وضع جادهها؟»
تلویزیون زیرنویس میکند. خلاصهاش این که اگر یک لامپ خاموش کنی، این قدر برق صرفهجویی میشود، بعد این قدر گاز در نیروگاه صرفهجویی میشود، بعد شمالیها هم میتوانند از نعمت گاز بهرهمند شوند. تا دیشب زیرنویس این بود که اگر دو درجه دمای اتاق را کم کنید، فلان و بهمان میشود.
توی تاکسی رادیو روشن است. سوار که میشوم یک نفر دارد میگوید «جا دارد هماینجا از مردم همیشه در صحنه، انقلابی، شهیدپرور، ولایتمدار، حسینی، عزادار، عاشورایی، صبور، فهیم و آگاه مازندران تشکر و عذرخواهی کنم. به هر حال این افت فشار هم در حال برطرف شدن است و در دراز مدت هم با توجه به دستور ریاست محترم جمهور مبنی بر تغییر مسیر گازرسانی به این استان حل میشود. البته اسم این را نباید قطعی گاز گذاشت، بلکه افت فشار است که بحمدالله در حال حل است.» کسی نمیپرسد مگر در درازمدت هم مشکل افت فشار هست که با دستور ریاست محترم جمهور بنا است حل شود؟ کسی از خود رئیس جمهور هم نپرسید. خبرنگار تمام شجاعتش را جمع میکند و راجع به نانهای پانصدتومانی میپرسد. مسئول محترم میگوید «نمیشود گفت نیست. اما کار سودجوها است. میروند ساعتها صف میایستند، نان به نرخ مناسب و مصوب تهیه میکنند و بعد به نرخ گزاف میفروشند.» کسی نمیپرسد چرا در تهران سودجوها به عقلشان نرسیده این کار را کنند. به ذهن خود آقا اما انگار رسیده. میگوید «ربطی به گاز ندارد. ما وقت گرفتهایم تبدیل سوخت نانواییها حداکثر بین سه تا بیست و چهار ساعت زمان لازم دارد.» باز کسی نمیپرسد هزینهاش چه. و باز کسی نمیپرسد حالا گیرم سوخت را تبدیل کردند. چه طور میخواهی مازوت یا گازوئیل را به مازندران برسانی؟ به قول بهی با هواپیما؟ یا از جاده؟
خبرنگار تلویزیون عین هرکول پوآرو دری را که شیشهاش بخارگرفته باز میکند. استخر یک مجتمع مسکونی است. میپرسد چرا. کسی نیست بپرسد چرا نه. وقتی گاز ارزان دارد، میسوزاند. راهش ساده است. قیمت سوخت را به تناسب بازار مصرف و تولید شناور کن. مثل کشورهایی که ثبات اقتصادی و رفاه دارند. بعد هر که بیش از حد مصرف کرد هزینهی اساسی هم میدهد. در بحرانها هم دولت پایش را بگذارد وسط، اخطار بدهد، قطع کند. مگر بقیهی کشورها چه میکنند؟ نکند توقع دارند من کاری کنم؟ باشد میکنم. چارهاش یک کوکتل مولوتف است که در آن مجتمع بیندازم. به خاطر احمد و بهی که در شمال میلرزند این کار را میکنم. اما برای درست کردنش بنزین لازم دارم. کارت سوخت هم ندارم. میشود دولت یک سهمیهی ده لیتری برای درست کردن کوکتل به من بدهد؟
رئیس جمهور اعلام کرده دستهای پنهان داخلی ترکمنستان را تحریک کردهاند که گاز را قطع کند تا یک جریان سیاسی در داخل رای بیاورد. این بار دیگر حتا تهدید به افشا هم نمیکند. فقط میگوید به احترام بزرگان نظام نمیتواند اسامی را افشا کند. ترکمنستان اعلام میکند تا بدهیهایتان را ندهید وصل نمیکنیم. هر چه پول بدهید آش میخورید. وزیر نفت میگوید قطع گاز به دلیل بداخلاقی ترکمنستان است. پس چه شد؟ با هم مرور میکنیم. دستهای پنهان داخلی که به خاطر بزرگان نظام اسم هم ندارند ترکمنستان را تحریک میکنند تا برای گازش پول بخواهد و بداخلاقی کند و گاز را ببندد.
یکی از یکی تشکر میکند که بحران سرما را از اروپا و آمریکا هم بهتر مدیریت کرده و یکی به خودش تبریک میگوید که بحران گاز پایان یافت. بهی و احمد هنوز زیر کرسی لامپیشان که یک لامپش را کم کردهاند نشستهاند و میلرزند. من و مهربان همسر چسبیدهایم به همان یک و نیم متر مربع کنار رادیاتور توی هال و همهی زندگیمان را متمرکز کردهایم همآنجا. کسی نمیپرسد آقای تشکری، شما تا حالا اسم سوئد و نروژ و فنلاند را شنیدهای؟ میدانی توی اروپا هستند؟ خبر داری کانادا کجا است؟ سرمای کانادا خبر داری چه طور است؟
یک عده نشستهاند، حرف میزنند و گمان کردهاند گرههایی را که واقعیت عینی و خارجی دارد با حرف زدن و حداکثر دستور دادن میشود حل کرد. این غلبهی ادبیات بر سیاست است. مادرفلیکر را خوانده بودی؟ این هم عین همآن است.
زنگ میزنم به بهی که با شوهرش در شمال زندگی میکند. میپرسم چه خبر؟ خبر خوشی ندارد. در شهر زادگاهش قدیمیترها به شوهرخاله میگویند آقمیرزا. برای این که تلخی حرفش را بگیرد، به شوخی میگوید «خبری نیست آقمیرزا». میپرسم «وصل نشد؟» میگوید «نه آق میرزا. حتا یک ثانیه.» توی هال کرسی گذاشتهاند و زیرش سه تا لامپ روشن کردهاند. کرسیشان میز عسلی وسط هال است. نان هم گیرشان نمیآید. پانزده روز است. میگویم «سفر کنید.» میگوید «با چی؟ هواپیما؟ در این هوا؟ یا ماشین؟ با این وضع جادهها؟»
تلویزیون زیرنویس میکند. خلاصهاش این که اگر یک لامپ خاموش کنی، این قدر برق صرفهجویی میشود، بعد این قدر گاز در نیروگاه صرفهجویی میشود، بعد شمالیها هم میتوانند از نعمت گاز بهرهمند شوند. تا دیشب زیرنویس این بود که اگر دو درجه دمای اتاق را کم کنید، فلان و بهمان میشود.
توی تاکسی رادیو روشن است. سوار که میشوم یک نفر دارد میگوید «جا دارد هماینجا از مردم همیشه در صحنه، انقلابی، شهیدپرور، ولایتمدار، حسینی، عزادار، عاشورایی، صبور، فهیم و آگاه مازندران تشکر و عذرخواهی کنم. به هر حال این افت فشار هم در حال برطرف شدن است و در دراز مدت هم با توجه به دستور ریاست محترم جمهور مبنی بر تغییر مسیر گازرسانی به این استان حل میشود. البته اسم این را نباید قطعی گاز گذاشت، بلکه افت فشار است که بحمدالله در حال حل است.» کسی نمیپرسد مگر در درازمدت هم مشکل افت فشار هست که با دستور ریاست محترم جمهور بنا است حل شود؟ کسی از خود رئیس جمهور هم نپرسید. خبرنگار تمام شجاعتش را جمع میکند و راجع به نانهای پانصدتومانی میپرسد. مسئول محترم میگوید «نمیشود گفت نیست. اما کار سودجوها است. میروند ساعتها صف میایستند، نان به نرخ مناسب و مصوب تهیه میکنند و بعد به نرخ گزاف میفروشند.» کسی نمیپرسد چرا در تهران سودجوها به عقلشان نرسیده این کار را کنند. به ذهن خود آقا اما انگار رسیده. میگوید «ربطی به گاز ندارد. ما وقت گرفتهایم تبدیل سوخت نانواییها حداکثر بین سه تا بیست و چهار ساعت زمان لازم دارد.» باز کسی نمیپرسد هزینهاش چه. و باز کسی نمیپرسد حالا گیرم سوخت را تبدیل کردند. چه طور میخواهی مازوت یا گازوئیل را به مازندران برسانی؟ به قول بهی با هواپیما؟ یا از جاده؟
خبرنگار تلویزیون عین هرکول پوآرو دری را که شیشهاش بخارگرفته باز میکند. استخر یک مجتمع مسکونی است. میپرسد چرا. کسی نیست بپرسد چرا نه. وقتی گاز ارزان دارد، میسوزاند. راهش ساده است. قیمت سوخت را به تناسب بازار مصرف و تولید شناور کن. مثل کشورهایی که ثبات اقتصادی و رفاه دارند. بعد هر که بیش از حد مصرف کرد هزینهی اساسی هم میدهد. در بحرانها هم دولت پایش را بگذارد وسط، اخطار بدهد، قطع کند. مگر بقیهی کشورها چه میکنند؟ نکند توقع دارند من کاری کنم؟ باشد میکنم. چارهاش یک کوکتل مولوتف است که در آن مجتمع بیندازم. به خاطر احمد و بهی که در شمال میلرزند این کار را میکنم. اما برای درست کردنش بنزین لازم دارم. کارت سوخت هم ندارم. میشود دولت یک سهمیهی ده لیتری برای درست کردن کوکتل به من بدهد؟
رئیس جمهور اعلام کرده دستهای پنهان داخلی ترکمنستان را تحریک کردهاند که گاز را قطع کند تا یک جریان سیاسی در داخل رای بیاورد. این بار دیگر حتا تهدید به افشا هم نمیکند. فقط میگوید به احترام بزرگان نظام نمیتواند اسامی را افشا کند. ترکمنستان اعلام میکند تا بدهیهایتان را ندهید وصل نمیکنیم. هر چه پول بدهید آش میخورید. وزیر نفت میگوید قطع گاز به دلیل بداخلاقی ترکمنستان است. پس چه شد؟ با هم مرور میکنیم. دستهای پنهان داخلی که به خاطر بزرگان نظام اسم هم ندارند ترکمنستان را تحریک میکنند تا برای گازش پول بخواهد و بداخلاقی کند و گاز را ببندد.
یکی از یکی تشکر میکند که بحران سرما را از اروپا و آمریکا هم بهتر مدیریت کرده و یکی به خودش تبریک میگوید که بحران گاز پایان یافت. بهی و احمد هنوز زیر کرسی لامپیشان که یک لامپش را کم کردهاند نشستهاند و میلرزند. من و مهربان همسر چسبیدهایم به همان یک و نیم متر مربع کنار رادیاتور توی هال و همهی زندگیمان را متمرکز کردهایم همآنجا. کسی نمیپرسد آقای تشکری، شما تا حالا اسم سوئد و نروژ و فنلاند را شنیدهای؟ میدانی توی اروپا هستند؟ خبر داری کانادا کجا است؟ سرمای کانادا خبر داری چه طور است؟
یک عده نشستهاند، حرف میزنند و گمان کردهاند گرههایی را که واقعیت عینی و خارجی دارد با حرف زدن و حداکثر دستور دادن میشود حل کرد. این غلبهی ادبیات بر سیاست است. مادرفلیکر را خوانده بودی؟ این هم عین همآن است.
۱۲ نظر:
باز هم با این غلبه ادبیات بر سیاست موافقم.. گرچه آن رییس قبلی به نظر من صد شرافت داشت به این رییس امروزی ولی او هم سخنرانی هایش بیشتر شبیه انشا بود تا سخنرانی یک رییس. از همه جالب تر آن نامه ی پایان دوره اش به ملت بود که شاید بتوانیم بهترین شاهکار ادبی اش به حساب آوریم. به نظرم این یکی خیلی خفیف تر از ادبیات استفاده می کند و حرفش را صریح می زند. البته هرچه که می گذرد چون می بیند صراحت برای عقایدش -که گاهی برای همه دنیا جالب می نماید!- دردسر ساز شده، بیش از پیش دروغ را جایگزین اش کرده؛ مصداق نمی آورم، از بس که فراوان است
کارت سوخت زیاد دارم.بفرستم بر رای ات؟
یکی از عالیترین پستهای ِ اخیرت بود
من سه شب و چهار روز در کمال نامردی خانه ی یخ زده مان را به مقصدی تقریبا معلوم ترک کردم،
من خیلی نامردم...
دست مريزاد...به به...عالي بود...حظ بردم...دست مريزاد...عيش كردم...
كوكتل مولوتف رو اساسا پايهام. ما اين سر دنيا اين روزها، گاز كه استفاده میكنيم عذاب وجدان میگيريم. حالا هم اگر مسيری پيدا كردی كه قاچاق حساب نشود، بگو تا چند ليتری بنزين يك يورويی برايت بفرستم.
اينجاست كه شعر و ادبيات! بهكار میآيد:
تن آدمی شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
نه، این غلبه ادبیات نیست... این شکست همه غیر از ادبیاته... مثل اینکه شاگرد اول کلاس تنبلا باشه که دلایلش هم زیاده اما بحث نمی کنم سرش
اگه منظور از ادبیات همون حرف زدنه، خب تا جایی که من می دونم ادبیات بنابر ضرورت بوجود اومده... این ضرورت توی مثالهایی که زدی از بین نرفته...یعنی کسی جای چیز دیگه رو با حرف پر نکرده... جای اون چیز دیگه رو خالی گذاشته
توی فلیکر هم همینه. خب چه ایرادی داره اگه ذهن یه نفر برای توصیف چیزی که می بینه، استفاده کنه از شعری که میاد به خاطرش، و اون شعر هم به جا باشه؟ به هرحال فعل دیدن انجام شده...مگه اینکه طرف درست نگاه نکنه، ولی خب یه قطعه ادبی نسبتا مرتبطی بگه... بازم چیزی که گفته ایراد کار نیست...مشکل از ناگفته ایه که به دلیل ندیدن چیزیه که هست
حالا غرضت که این نیست که شاگرد اوله رو هم باید یه کاریش کرد؟
این نوشته محشر بود.
آقا گرفتم چی میگی؛ اینها هر روز برای توجیه قضایای داخلی و خارجی از اصطلاحات و عبارات جدید و من در آوردی استفاده می کنند، که البته این حربه ای بسیار ممهم و کارساز است برای ادامه حیاتشان. به گمانم به تعریف یاکوبسن از ادبیات نزدیک شدم:)
در دو ماه اول اقامت در اروپا آب و برق و گاز را هم چون زمانی که در ایران بودم مصرف میکردم. بعد قبض اینها آمد. سر جمع بیش از نود درصد درآمد یک ماهم برای مصرف آب و برق و گاز رفت.
تا زمانی که گاز و برق و آب مجانی باشد طراحی و ساخت زیر ساخت برای صرفهجویی در مصرف اینها به وجود نخواهد آمد.
راستی مواظب باشد لولهی شوفاژ اتاقهای که بستهای یخ نزند و بترکد
سلام بر استاد عزيز خودم!
خوبي كورش جان؟
با اين كانسپت (!) غلبه ادبیات بر سیاست ات، حال كردم! احتمالا تو ستونم ازش استفاده ميكنم. مي خونيش؟ يادداشتهاي صفحه 7 همشهري رو؟
ميدونم اينجا جاي اين حرفا نيست! اني وي (!) به يك عدد رضاي ثابتي به شدت محتاجم. اگه كانتكت ديتيلي (!) ازش داري لطفا خبرم كن. همه رفرنس (!) هام رو گشتم ولي پيدا نكردم.
آهاي رضاي ثابت، اگه تو هم اين جا رو ميخوني بدون يك نفر هست كه اين گوشه دنيا ميخواد صدات رو بشنوه!
قربونت برم (جفتتون)
مهدي صارمي فر
چی بگم؟ اميدوارم دست کم مريض نشين.
ارسال یک نظر