۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

زورباهای ملایری

تا حالا چیزی از «کیوسک» شنیده‌ای؟ یک گروه موسیقی فارسی زبان اند که در کانادا زندگی می‌کنند. معمولا متن‌هاشان انتقادی است. انتقاد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی. خلاف این همه گروه و خواننده‌ای که مثل قارچ می‌زنند بیرون، کارهاشان را می‌توانم بشنوم. بعضی را هم دوست دارم. یکیش «زوربای ملایری». «زوربای ملایری» توصیفی است از یک تیپ که به طبقه‌ی اجتماعی نوکیسه می‌شبیهد.
مشخصه‌های این تیپ را باید هم‌آن‌جا بشنوی. در میان تکه توصیف‌هایی که آن‌جا هست، این را بیش از همه دوست داشتم «زندگی دیگرون اصلا برام مهم نیس».
اگر با آدم‌های این تیپ سر و کار داشته باشی، یا حتا توی هم‌این اینترنت چرخی بزنی و وبلاگ‌هاشان را بخوانی این خصوصیت درشان واضح است. در وبلاگ‌ها خیلی از ما فضایی نیمه خصوصی داریم. خیلی از ما ترجیح می‌دهیم که وارد نوع خاصی از مسائل نشویم؛ درگیر سیاست، خیریه، اعتراض به فلان حرکت جهانی یا منطقه‌ای یا چه نشویم. این‌ها را نمی‌گویم. آن که می‌گویم متفاوت است. تعمد در این که فاصله‌ات را از زندگی مردم نشان بدهی و ندیده‌شان بگیری. این کاری نیست که بتوان بابتش یقه‌ی کسی را گرفت و کوبیدش به دیوار، اما در عین حال نهان کردن ندارد که تهوع‌آور و چندش‌آور است. اگر کسی اصرار دارد خودش را «دیگری» ببیند، چه‌را من باید هم‌چون‌آن به روی خودم نیاورم؟ بله. من می‌دانم و خوب می‌دانم که «the same is other»، اما این را هم می‌دانم که خودی رفتار کردن و بی‌یگانه رفتار کردن هر یک چه معنایی دارند.
چند وقت پیش تصادفا به وبلاگی خوردم که صاحبش واضح، دامن از بودن با دیگران چیده بود. طوری از «توی ایران» حرف زده بود که انگار از اول بیرونی بوده و بیرونی زیسته و نمی‌داند ایران کجا است و چی است و فقط در یک سفر توریستی این کشور عجیب را دیده است.
عصبانیت هم از احوال آدم است. عصبانی شدم. چیز تندی نوشتم که این‌جا بگذارم. دیدم مروت نیست. برای خودش فرستادم که اگر نظری دارد بدهد. طبیعتا «دیگر»تر از آن بود که حتا بنویسد «نامه‌ات رسید».

۴ نظر:

m.h.m گفت...

من عصبانی نمی شوم دیگر، بیشتر دلم برایشان می سوزد. مثل آنتونی هاپکینز در فیلم ننگ بشری ، آدم هایی که هویت گریز می شوند.(البته این لغت اختراعی خودم است نمی دانم معدل علمی دارد یا نه)
موفق باشید سلام

یک خانم گفت...

"دیگر تر"!
ببخشید که فقط این یک کلمه(واقعا یکی است؟) تو ذهن و چشمم موند.

... گفت...

پس خدا به آدرس من رحم کنه ..

Unknown گفت...

استادی داشتیم که می گفت: «شما اگر اینجا احساس می کنید که مشکل دارید، با رفتنتان مشکل را حل نخواهید کرد بلکه مشکل را همراه خود به هرجا که می روید، می برید»
دست روی خوب نکته ای گذاشتید. من هیچگاه بر کسانی که می روند خرده نمی گیرم ولی آنها که پس از رفتن وانمود می کنند که گذشته شان را و ایرانی بودنشان را فراموش کرده اند، خودشان را گول می زنند. دست کم آنکه می رود و می خواهد در خارج زندگی کند باید بداند که هنوز یک مشکلی وجود دارد و همه چیز تمام نشده. این طور شاید بهتر بتواند موقعیت خود را درک کند و از پس مشکلات برآید.
شاید این حرف ها بیشتر خطاب به خودم بود، شاید