و اما لقاءالله
مریم مومنی چیزی در وبلاگش نوشته است دربارهی سفر ناخدا کوک به جزیرههای هاوایی. داستان را همانجا ببینی بهتر است. خلاصهاش این که مردم هاوایی منتظر خدایی سفید نشسته بودهاند که بنا بوده سوار بر جزیرهای شناور به دیارشان بیاید. کوک را که سفید بوده و با کشتی بزرگ شناورش به آنجا رسیده خدا گرفتهاند و پرستیدهاند.
آنچه برای مریم جذاب بود و ازش نوشته بود، نشانهها و معناداری و بیمعناییشان بود. این حرفها دقیق و دامنهدار است. اگر کسی دلش خواست بیش از آنچه او گفته است بخواند، کتاب کم نیست. یکیش حلقهی انتقادی دیوید کوزنز هوی که به فارسی هم ترجمه شده است.
اما این میان ذهن من را چیز دیگری برد. این که دیدار خدا – در هر دین یا مسلکی – اگر میسر باشد، با بیننده چه میکند. در واقع دقیقتر بگویم، این که خدا چه اندازه با تصورات خداپرستان منطبق است. مردم هاوایی سالها منتظر خدایی نشسته بودند و بالاخره آن خدا آمده بود. خدایی که میخورد، اشتباه میکرد، تشنه میشد، عصبانی و خسته میشد، خوابش میبرد و مثل دیگران به غذا و دستشویی و خواب و روابط جنسی نیاز داشت، درد و زخم داشت، بیمار و پیر میشد و آخر کار هم مرد. چنین خدایی چه قدر عجیب، عصبانیکننده، مایوسکننده، غمانگیز، حیرتانگیز، دوستداشتنی یا هر چیز دیگر است؟ چه قدر خدا است؟ نزد هر یک از ما، خدای عرشنشین پسندیدهتر است یا خدای انسانی؟ اگر کسی روزی با خدایی مصادف شود که ازش میخواهد کمک کند که یک ایمیل گوگل باز کند، چه حالی بهش دست میدهد؟ یا مثلا خدایی که دنبال آنتیبیوتیک خوب برای دوستان بیمارش میگردد. درست همانطور که شما دنبال آنتیویروس خوب برای کامپیوترتان میگردید.
آنچه برای مریم جذاب بود و ازش نوشته بود، نشانهها و معناداری و بیمعناییشان بود. این حرفها دقیق و دامنهدار است. اگر کسی دلش خواست بیش از آنچه او گفته است بخواند، کتاب کم نیست. یکیش حلقهی انتقادی دیوید کوزنز هوی که به فارسی هم ترجمه شده است.
اما این میان ذهن من را چیز دیگری برد. این که دیدار خدا – در هر دین یا مسلکی – اگر میسر باشد، با بیننده چه میکند. در واقع دقیقتر بگویم، این که خدا چه اندازه با تصورات خداپرستان منطبق است. مردم هاوایی سالها منتظر خدایی نشسته بودند و بالاخره آن خدا آمده بود. خدایی که میخورد، اشتباه میکرد، تشنه میشد، عصبانی و خسته میشد، خوابش میبرد و مثل دیگران به غذا و دستشویی و خواب و روابط جنسی نیاز داشت، درد و زخم داشت، بیمار و پیر میشد و آخر کار هم مرد. چنین خدایی چه قدر عجیب، عصبانیکننده، مایوسکننده، غمانگیز، حیرتانگیز، دوستداشتنی یا هر چیز دیگر است؟ چه قدر خدا است؟ نزد هر یک از ما، خدای عرشنشین پسندیدهتر است یا خدای انسانی؟ اگر کسی روزی با خدایی مصادف شود که ازش میخواهد کمک کند که یک ایمیل گوگل باز کند، چه حالی بهش دست میدهد؟ یا مثلا خدایی که دنبال آنتیبیوتیک خوب برای دوستان بیمارش میگردد. درست همانطور که شما دنبال آنتیویروس خوب برای کامپیوترتان میگردید.
۳ نظر:
kafist kami manaye loghat khoda dar kale tekan bokhorad, anvaght ziad ham aazari nemibinim.
Khoda afaride ma nist? nakhaim chizish nemishe...
Khoda afaride man nist? nakham chizish nemishe...
har joori bashe, ensani, heivani, olohi, vahed, motekasser...
خدای نازل شده و انسانی شده همون نشانه¬ایه که ما انتخابش کردیم.قطعا خدای هر کدوم از ما به اندازه خودمون و فهممونه .اگه سرشتی که به او دادیم اینکه سرما هم می خوره جای تعجب نمی مونه
ارسال یک نظر