من در نقش کودتاچی
دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم کودتا کردهام. بالاخره سرخوردگی و شکم سیر و این چیزها از این تبعات هم دارد.
صحنهی اول: من جلوی در بانک. تابستان بود و گرم. دزدها توی بانک. چند تا پلیس سردرگم جلوی در هاج و واج مانده بودند که چه کنند. داد کشیدم سرشان که «بیفت تو جوب تا اون مغز پوکت رو نزدهاند از توی بانک». یکیشان گفت «چی گفتی؟» باز داد کشیدم «خفه شو مودب باش تا ندادم پوستت رو بکنند توش فندق بریزند». کار کرد عربدهام. ترسید. دو سه تا لگد به کارشان زدم و جمع و جورشان کردم و یادشان دادم که بروند دزدها را بگیرند. خودم از کجا بلد بودم؟ این اخلاق وحشیانه را از کجا آورده بودم؟
صحنهی دوم. داشتم رئیس کلانتری را تادیب میکردم. همه از من مثل سگ میترسیدند. اسلحهای هم از نمیدانم کجا مصادره کرده بودم. صاف رئیس شده بودم.
صحنهی آخر: داشتم یک عده را منصوب میکردم به عضویت در مجلس خبرگان بازنگری قانون اساسی. هیچ کدام آدمی نبودند که بشناسم. اما همهشان میدانستند که باید به چه رای بدهند.
صبح که از خواب بیدار شدم یاد آژانس شیشهای افتادم. آن صحنهای که حاج کاظم چیزی به این مضمون میگفت «جیگرم سوخت. داد زدم. اسلحهش چسبید به دستم.» دیشب هم توی خواب از یک قبض تلفن که باید پولش را میدادم به بانک شروع شد و آخرش کودتا چسبید به دستم.
صحنهی اول: من جلوی در بانک. تابستان بود و گرم. دزدها توی بانک. چند تا پلیس سردرگم جلوی در هاج و واج مانده بودند که چه کنند. داد کشیدم سرشان که «بیفت تو جوب تا اون مغز پوکت رو نزدهاند از توی بانک». یکیشان گفت «چی گفتی؟» باز داد کشیدم «خفه شو مودب باش تا ندادم پوستت رو بکنند توش فندق بریزند». کار کرد عربدهام. ترسید. دو سه تا لگد به کارشان زدم و جمع و جورشان کردم و یادشان دادم که بروند دزدها را بگیرند. خودم از کجا بلد بودم؟ این اخلاق وحشیانه را از کجا آورده بودم؟
صحنهی دوم. داشتم رئیس کلانتری را تادیب میکردم. همه از من مثل سگ میترسیدند. اسلحهای هم از نمیدانم کجا مصادره کرده بودم. صاف رئیس شده بودم.
صحنهی آخر: داشتم یک عده را منصوب میکردم به عضویت در مجلس خبرگان بازنگری قانون اساسی. هیچ کدام آدمی نبودند که بشناسم. اما همهشان میدانستند که باید به چه رای بدهند.
صبح که از خواب بیدار شدم یاد آژانس شیشهای افتادم. آن صحنهای که حاج کاظم چیزی به این مضمون میگفت «جیگرم سوخت. داد زدم. اسلحهش چسبید به دستم.» دیشب هم توی خواب از یک قبض تلفن که باید پولش را میدادم به بانک شروع شد و آخرش کودتا چسبید به دستم.
۶ نظر:
خیلی خواب باحالی بود!!! این خواب-نوشته هم!
خواب آرام نداری... چه بد
بدیهیه که این خواب بخاطر بحث ضخامت پوست کنده شده خربزه و سیب زمینی دیده شده
احتمالا سوال ذهنی این بوده که مثلا اگه بخوای پوست یه پلیسو بکنی ضخامتش چقدر باید باشه... که جوابش هم لابد به نسبت پوست فندق به مغزش بوده!
از اولش هم معلوم بود سیب زمینی نماده! احتمالا این خوابه به واقعیت نزدیکتره!
بالاخره سرخوردگی و شکم سیر و این چیزها از این تبعات هم دارد.
(be nazare man khodet comment mizari vase neveshtehat aliani! dige che niazie be nazare baghie!!!)
با دوستی در صحن جمهوری حرم حضرت رضا به طرز فجیعی غیبتات را کردیم. خلاصه حلال کن که خیلی فاز داد عزیز جان. اتفاقاً موضوعاش هماین سرخوردگی و شکم سیر و این چیزها بود.
سلام.
اـ «صاف رئيس شده بودم» يعني چي؟
2ـ توي ديالوگ فيلم، يك جمله را جا انداختهاي. بين «داد زدم» و «اسلحهش چسبيد به دستم»، «مأمور آوردن» (يا چيزي شبيه اين) جا افتاده.
3ـ چه كنم، اظهار فضل، حال ميدهد خب!
ارسال یک نظر