۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

نگاه قشنگ

من حسین کاظمی را نه می‌شناسم نه دیده‌ام. انگار آخوند است و یک پیکان قراضه دارد. راه می‌افتد و لباس و وسایل کهنه جمع می‌کند و می‌برد محله‌های فقیرنشین به آن‌ها که نیاز دارند می‌دهد. بعضی دوستش دارند، بعضی برایش هورا می‌کشند، بعضی فحشش می‌دهند، بعضی به‌ش بدبین اند و تهدیدش هم می‌کنند، بعضی هم به‌ش می‌خندند.
برای خودش اما این بعضی‌ها و آن بعضی‌ها انگار مهم نیستند. انگار خود کار را جدی‌تر از عکس‌العمل‌های دیگران می داند. من مثل او نگاه نمی‌کنم. این کار را هم نکرده‌ام و گمان کنم بعد از این هم نکنم. فقط از این روحیه‌اش خوشم آمد.

۱ نظر:

رضا گفت...

یه جوریه
"ای کاش همه جوونها با وسایل دست ذوم زندگیشونو شروع می کردند و..."