باز هم از کرامات حضرت لیوارچ
گل چیز خوبی است. هر گلی هم چیزهای خوبی دارد که شاید گل های دیگر نداشته باشند. من اولین بار که اسم گل فرزیا را شنیدم، میخواستم از گلفروشی فرار کنم. گفتم لابد مال از ما بهتران است. به قول یکی از رفقا «از این گل سوسولیها». اما بعدها بیشتر دوستش داشتم. فرزیا گل قشنگی است. گلهای نارنجی خوشهای دارد (البته ظاهرا سفید و آبیش هم هست)، خوشههایش در یک خط عمود بر شاخه ردیف شدهاند و شکفتهترینشان به شاخه از همه نزدیکتر است و بقیه دنبالش از شاخه دور میشوند. آنها که از همه دورترند اغلب غنچه اند. اینجا عکسی هست که این حالتش را خوب نشان داده است: + (کلیک کن؛ نترس).
فرزیا را دستهای میفروشند. گلفروش دیشب میگفت دستههایش بیست و پنجتایی است. بوی خوشی دارد. بویش خیلی شادابم میکند. به گمانم بویی بین بوی چایی و پرتقال است و از هردوشان تازهتر و بانشاطتر.
اما اینها به لیوارچ نازنین چه مربوط؟
خب، گمان میکنی یک دسته فرزیا را کجا میشود گذاشت؟ گلسوسولی توی گلدان سوسولی؟ نه. میگذاریمش توی لیوارچ. خیلی قشنگ میشود. بعد هم وقتی خواستیم بخوابیم با همآن لیوارچ میگذاریمش توی یخچال. هم بیشتر میماند هم بوی خوشش یخچال را پر میکند. حیف که بو را نمیشود توی وبلاگ گذاشت.
عوضش عکسش را گذاشتم برایتان.
۱ نظر:
چه گل زیبایی
و آنقدر با ذوق و شوق نوشته بودی هوس کردم بروم بخرم
هر چند اسمش گمانم یادم نمی ماند
باید بروم بگویم غنچه هایش از ساقه دورند
زرد است
بوی پرتغال و چایی می دهد
ارسال یک نظر