۱۳۸۵ دی ۱۴, پنجشنبه

El Derecho de Vivir en Paz

هفتاد تایى گلوله خرجت کرده بودند
دست‌هایت را شکسته بودند
همه جاى جسدت کبود بوده
چشمت هم کمى قنداق تفنگشان را گرفته بوده است
کلا
بد کشته بودندت
مى‌دانى چرا؟
از کجا آن همه لب‌خند آورده بودى
که همیشه روى لبانت چسبانده بودى؟
از کجا آن لب‌هاى لرزان
چشم‌هاى پر آب
صداى بم
و نگاه امیدوار را آورده بودى؟
آن هم کنار هم؟
موقع خواندن
با این‌ها
با همه‌ى این‌ها
ترسانده بودیشان
خوب زندگى کرده بودى
براى هم‌این بد کشته بودندت

۱ نظر:

ebrahim گفت...

کورش یادته موقعی که پینوشه مرد،چه متن قشنگی نوشتی؟ کاش واسه صدام هم یکی می نوشتی...