۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

ر.. ر... ر... ف...‏




این‌ها یعنی چه؟
ر...‏
ر... ر...‏
ر... ر... ر...‏
ر... ر... ر... ف...‏
شاید اولین سطر یعنی رستم. شاید سطر دوم یعنی رخش رستم. شاید سطر سوم یعنی رفتن راه روزانه. اما سطر چهارم شاید یعنی رضا رنجبر رفت و آن ف هم لابد مقصدش است. و تنها بودن و تنها ماندن و هر روز تنهاتر شدن و بی‌دوست‌تر شدن بد دردی است.‏

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

روزهایی از سالهای قبل و قبل تر
روزهایی که تازه شروعی بودند بر گرفتن هر چیز عزیزمان ، صبری به خرج می دادیم که فلانی ، که در فلان روزنامه می نوشت را پیدا کنیم بین این همه سایت و وبلاگ ، مقاله ی جدیداش را صد بار بخوانیم بعد برای هم نقد و تحلیلش کنیم
که یعنی دهن کجی به هر کس که در ِروزنامه و هفته نامه و ماهنامه ای که من دوستش داشتم را گل گرفت .
... حالا حال خودمان هم به هم می خورد از این بچه بازی ها که چی و کجا و کدام رد پا و کدام آدم و کدام شرق و ...

رها کنم ... اینها که می نویسی خوبند .
تندی و تیزی هم ... خب شاید دوره اش گذشته ... مثل دوره ی ما ، نیامده گذشت!

Unknown گفت...

کجا رفت؟

کاف عین گفت...

سلام خانم مختاری
من خسته شدم. شما خسته نشدی؟ شما کلا دو سه تا مشکل بیش‌تر نداری. اول این که گمانت رسیده من نویسنده‌ی روزنامه‌ی شرق بوده‌ام. دوم این که گمانت رسیده شرق یک حزب، مرام، دار و دسته، یا چیزی شبیه آن است که لابد من هم عضوش بوده‌ام و هستم. سوم این که گمان کرده‌ای که هر که و هر چه در این عالم از جایی برود لابد به قهر و غضب و نادل‌خوشی رفته. از کجا آورده‌اید این فرض‌ها را؟

کاف عین گفت...

سلام یاسر جان
رفت سوربن. دکتری فلسفه بخواند.

هشیوار گفت...

رفت که رفته باشه یا برمیگرده؟

Unknown گفت...

ممنون کورش جان برای پاسخ. شاد و خرم باشی.

Unknown گفت...

رضا آدم دوست داشتنی بود و هست.

safa گفت...

چه جالبه آدم بدون سر
چه غم داره دستهای گره خورده...انگار خشک شده از سوز سرمای پائیز
خبری از زیبائی پائیز نیست....یه سرمای تلخ داره این عکس
رستم..رخش...دوستی که رفت ... هیچکدوم تلخ نیست
"رفتن های . راه های . روزانه ها" ست که تلخه
---------------------------------
خلاصه آفرین به عکاس "رفتن راه روزانه"

Unknown گفت...

سلام
دلم گرفت ... بعد این همه مدت پست می‏نویسید، پست غم‏ناک!!!
تصویر شما توی ذهن ما با لبخندتون ثبت شده... هوای مارو داشته باشید توروخدا.
اما واقعا بد دردیه این کوچ ها. قدر مونده ها رو بدونیم.
سلامت و شاد باشید.

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Mahdieh Mofidi گفت...

سلام آقای علیانی؛
نمی دانید چه حسی می شوم وقتی حرف های قلمبه سلمبه استاد کلاس نقد ادبی رامی شنوم که از سوسور و آلتوسر و شکولافسکی و دریدا می گوید و رسما ما را با یک ذهن بمباران شده به کلاس بعدی می فرستد و باز هم نمی دانید چه حسی دارم وقتی یادداشت های در کوچه پس کوچه های زبانتان را در همشهری جوان می خوانم و از اعماق وجودم علاقه مند می شوم.
ممنون بابت این لحظات خوبی که به من هدیه می کنید.

Unknown گفت...

باسلام به شما.خیلی خوشحالم وبلاگ شماروپیدا کردم.دارم کم کم میخونمتون.هادی هستم24ساله دانشجو حسابداری.جوانم