۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

من کلاغ نحس بدصدا

از ظهر که شنفتم گیج ام. خبر دراز نیست؛ فرامرز حجازی از دنیا رفت.
در این وانفسای خبرهای ناخوش، آن‌ها که نمی‌شناختندش بگذارند و بگذرند و خدایشان را شکر کنند که نمی‌شناختندش - گمان کنم عزیز دل هر کس بود که می‌شناختش - و آن‌ها که می‌شناختندش یادشان باشد که رنجش تمام شد.
اول از روده شروع شد. دکترها تشخیص کردند سرطان. یک تکه را بریدند و دوختند و بعد که معاینه کردند ببینند درمان موفق بوده یا نه دیدند سوراخی دیگر در روده پدید آمده. تکه‌ی بعدی را بریدند و باز هم‌آن شد. کار به جایی رسید که چیزی - گمان کنم حدود چهل روز - دیگر نه شکم را دوختند و نه فرامرز را به اتاق عمل بردند. هم‌آن روی تخت خودش جراحی بعدی را می‌کردند و می‌رفتند. تمام یک روده را که درآوردند و نیمی از روده‌ی دیگر را و وقتی فرامرز زیر فشار جراحی‌ها و شیمی درمانی شد دو تکه استخوان و دو چشم مهربان و شرم‌زده، فهمیدند جایی دیگر - لوزالمعده یا کیسه‌ی صفرا یا چون‌این چیزی - سوراخ شده و این سوراخ شدن روده اثر ریختن ترشحات آن غده روی جدار بیرونی روده بوده است، نه سرطان. اما دیر بود. استخوان‌های لای ملافه دیگر چندآن نایی نداشتند که بمانند. بعد بدتر شد. خونش عفونی شد و کلیه‌ها و ریه‌اش از کار افتاد و بردندنش بخش مراقبت‌های ویژه و بعد هم صبح ام‌روز تمام شد.
نمی‌دانم این چه قدر طول کشید، شاید شش ماه. و من زهره نداشتم که بروم و ببینمش. یک بار فقط با کاوه ثروتی خیردیده و مهربان هم‌سرانمان رفتیم دیدنش. البته کاوه و هم‌سرش مدام می‌رفتند.
این شعر را بعضی از او شنفته بودند و حامد قدوسی هم در وبلاگش نوشته است که:
آسمان‌جل ایم؟ باشد
جنس بنجل ایم؟ باشد
لوطی و غریب و تنها
داش آکل ایم؟ باشد
بین این همه فضایل
ما فقط خل ایم؟ باشد
عیدتان کلاغ ها خوش
ما که بلبلیم، باشد
یادم هست تعریف می‌کرد که دوستی دعوتش کرده بود در شهری غریب - تهران شاید، فرامرز خراسانی بود - و یا فرامرز تاریخ را اشتباه کرده بود یا دوست فراموش کرده بود و فرامرز شب دیروقت پشت در مانده بود میان خیابان و سرما. می‌گفت دیدم مردی دیوانه احوال آتشی روشن کرده میان پیتی و گرمایی دارد آتش. ترسان و امیدوار نزدیکش شدم. اجازه داد گرم شوم. آن‌جا نگاهی به خودم انداختم و نگاهی به آتش‌بان دیوانه حال و به زبانم آمد که:
آسمان‌جل ایم؟ باشد...

۲۱ نظر:

Unknown گفت...

چی بگم ؟
مرگ هر آدمی ناراحت می کنه ، چه بشناسیس ، چه نه .
اما ای وای برای کسی که بشناسه و ...

Unknown گفت...

آخی. من چه بی خبرم. من حتا نمی دونستم که سرطان داشته. من از همون دوردست کانون شعر شریف ازش بی خبرم. فقط از صدایش یادمه و حس صفایی که داشت و از ملیحه و چشم هاش...

اژدهای سبز گفت...

واقعا خدا را شکر کنند انها که نمی شناختندش
از وقتی خبر را شنیدم تمتام خاطراتم که ازش داشتم از جلوی چشمم رد می شود
روحش شاد

Rachel گفت...

دوست عزیز
فرامرزحجازی برای همه آنهایی که پا به دانشگاه شریف گذاشته اند یادآور تمام حرفهای نزده و خفه شده در گلویشان است، حداقل برای من،در تمام خاطرات آشنایی من با دانشگاه رد پای شب شعر دانشجویی و کسی بود که بی مهابا هشدار به بیداری و نخفتن، در شعرش نهفته بود. از دست این فرهادکش فریاد، فریاد.

AmirMansour گفت...

باورم نمیشه

مرد مرده گفت...

خدا رحمتش کند.
ضمنا از اجرای خوب شما در برنامه این شب ها ممنونم.
هر چند شاید دل خوشی از صدا و سیما نداشته باشیم ولی دوست داریم شما را در این برنامه ببینیم. سنگر را حفظ کنید.

سید فرید گفت...

سلام
به ياد دارم خبر انتخاب شدن فرامرز حجازي و برخي ديگر براي عضويت در شوراي انجمن اسلامي تا چه حد فضاي دانشگاه را تحت تاثير قرار داده بود. در حقيق آغاز مسير جديدي بود كه همزمان مجموعه‌اي از انجمن هاي اسلامي دانشگاه‌ها را در برگرفت. گمان دارم آن موقع شما در نقطه سر خط فعال بوديد، درسته؟
اگر نكته اي از آن زمان به بياد داريد براي تداعي آن دوران بنويسيد.
متشكرم

Saffarioun گفت...

جناب آقای علیانی
من بواسطه تحصیل در تربیت مدرس با فرامرز آشنا وبعدهم گاهی به خانه اش رفت و امد داشتم....آخر مرام و سر زندگی و صداقت بود بسیار دلنشین شعر می گفت و همیشه از دفتر شعرش برایمان داشت تا منقلبمان کند...حالا هم من منقلبم از بسته شدن دفتر شعرش.

Mim.Danesh گفت...

به قول فرزاد حسنی خدایش بیامرزد ...

Abd گفت...

شما در نقطه سر خط فعال بوده اید؟
چه جالب.

Atf گفت...

هی ...خوشا به حال آنها که نمی شناختندش...

Unknown گفت...

سلام
نمیدونم چرا یهو جبهه گرفتم . شاید بخاطر این جمله ی پایینی بود :"این وبلاگ نظرات ناشناس نمیپذیرد"
به این راه حل فکر نکرده بودم .

دارم بجای شکر گذاری دنبال بیوگرافی اقای حجازی میگردم.
ممنون از شما.

Shiva Mahhmudi گفت...

سلام
خسته شدیم انقدر اومدیم صد بار این خبر بد رو خوندیم . نمیخواید یه پست جدید بذارید . خدا هم ماهشو عوض کرد شما هنوز رو همین پستی !

Unknown گفت...

سلام
طاعاتتان مقبول حق باشد.
لطفا بیشتر بنویسید، چرا که نیک می نویسید.

Safoora گفت...

به نام خدا؛
آقاي علياني خيلي زياد خوش‌حالم از اين كه وب‌لاگ داريد. تازه پيدا كردم.
قسمت اول چهل شب، مجري-كارشناس‌تان در پايان شتاب‌زده‌ي حرف‌هاش آيه‌اي خواند. با اين مضمون كه هر كس مذاهب مختلف را به ديده‌ي تعقل نگاه كند و حق‌پذير باشد، قطعن هدايت شده‌است. هر چه آيه بود كه توش "عقل"، "فكر"، "هدايت" داشت گشتم، پيدا نكردم. اگر بتوانيد كمك كنيد ممنون مي‌شوم.
به طور كلي فكر مي كنم خيلي خوب بشود اگر يادداشت‌هاي (خلاصه‌ي نتيجه‌گيري‌ها و كللن آموزه‌هاي) چهل شب را بگذاريد روي وبلاگ.
از اشنايي با شما خيلي خوش حالم و اميدوارم به عنوان الگوي فرهنگي انتظارات جامعه را برآورده كنيد.
يا علي.

nd'v گفت...

سلام.
در چهل شب پنجشنبه شب در برابر آقای خاتمی خوانساری چرا اینقدر خواب آلود و کتک خورده و بی حال بودید؟
چرا فاقد انرژی هستید و بی رمق؟
انگار شوق و ذوقی برای اینکار ندارید و یا پاسخ دلخواه را نمی شنوید؟
انگار خود را در سیما غریبه و وصله ی ناجور می بینید. خب برادر من مگر مجبورید؟ اگر برای ماموریت و خواسته ای عزمتان جزم نیست چرا وارد آن می شوید؟
من برای حضورتان در تلویزیون پیشنهادی دارم تا وظایفتان را بهتر و انرژیک تر انجام دهید.
موفق باشید.

کاف عین گفت...

سلام
شما را نمی‌شناسم. بگردید ببینید جز خواب‌آلود و کتک‌خورده و بی‌رمق فحش دیگری بلد نیستید؟ اگر بلد هستید دریغ نکنید.
من مامور نیستم و ماموریتی ندارم. جناب عالی اگر دارید، انجامش بدهید، که ظاهرا قبل از گفتن من مشغول انجامش شده‌اید.
هم‌این طور درباره‌ی وظایف.
شما هم موفق باشید

nd'v گفت...

با سلام مجدد.
لازم است از شما جدا پوزش بخواهم.
ظاهرا چون من شما را میشناسم و با شما احساس صمیمت میکنم لذا مراقب لحنم نبودم. قصد من توهین به شما نبود. حتما میگویید امان از این قصد و نیت نیک که با تکیه بر آن در طول تاریخ خونها بر زمین ریخته. حق با شماست.
حقیقتش شما را خیلی افسرده دیدم. نمیدانم. دوش داشتم کمی محکم تر برنامه را اجرا میکردید. شاید توقع زیادی باشد. مع الوصف همینقدر بگویم که قصدم از ماموریت و وظیفه انجام جنایت و یا خیانت نبود که قلبا شما را دوست دارم و در صدقتان شکی ندارم. اگر از لحنم بوی بدی استشمام کردید بگذارید به حساب زبان الکن من و مرا عفو کنید.

کاف عین گفت...

سلام
این روزها حرف تلخ زیاد شده. گاهی از زبان من هم سرریز می‌کند. شما به دل نگیر. ممنون که توضیح دادی.

Safoora گفت...

به نام خدا؛
خسته نباشيد جناب علياني. اميدوارم حالتون خوب باشه و سلامت باشيد.

احساس مي‌كنم مهمون‌هاتون توجيه نشدن كه بحث قراره با چه روي‌كردي انجام بشه. و نتيجه‌ي اين، كه خيلي هم توي چشم مي‌زنه اينه كه صحبت‌هاي مهمونا خيلي در راستاي سوالاي مجري‌ها نيست. من تا به حال هر بار برنامه رو ديدم احساس حسرت كردم كه اين همه سوال كه اين همه براي اين همه آدم دغدغه‌آفرين هستن، به اين شكل هدر مي‌رن. شما خودتون هم از چهره‌تون مشخص بود كه اوضاع براتون رضايت‌بخش نيست. بالاخره خودتون حتمن هر كاري كه تونستيد كرديد ولي پيش‌نهاد من اينه كه ضمن تلاش براي يكسان كردن رويه‌ي بحث كردن مهمونا با خودتون، چند قسمت از برنامه‌رو هم اختصاص بديد به خودتون. با آقاي دكتر جعفري بحث كنيد. صحبت‌هاي ايشون خيلي شسته‌رفته است و ايجاز لفظ‌شون در عين اشباع معني خيلي وقت رو هم سيو مي‌كنه.
ببخشيد كه جسارت انتقادو به خودم دادم، اميدوارم اين پرحرفي‌م كمكي هم كرده‌باشه. خيلي ممنونم به خاطر خيلي چيزها!
ياعلي.

کاف عین گفت...

ممنون.
خب شاید اصلا قراری نبوده. نه این که مهمان‌ها ندانند قرار چیست.
متاسفانه برنامه‌ها همه ضبط شده‌اند. تجربه‌ی بحث با دکتر جعفری هم اصلا خوب نبود. اصلا هم‌آهنگ نبودیم و بحث با او پایان شیرینی نداشت.
نه انتقاد بود، نه جسارت، نه عذرخواهی لازم داشت.
ممنون که نظر دادید. اگر نظرها را میل کنید البته مفیدتر است.