۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

جنس تاق

ما پرده‌ها را کنار می‌زنیم. نور خورشید درون تالار می‌افتد. همه‌جا روشن می‌شود. همه می‌بینند که جادوگر اُز هم آدمی است مثل آن‌ها. دیگر هیچ کس آگهی نمی‌دهد «یک ریغو با ناخن‌گیر اضافه به فروش می‌رسد». برده‌داری در ادبیات تمام می‌شود؛ وقتی که هر کس یا هم‌آن را بنویسد که در دل دارد، یا نوشته‌های بزک‌کرده‌اش مایه‌ی بی‌آبروییش شوند.
بريده‌ای از مانيفست سادگی؛ مانيفستی که هرگز ننوشته‌اندش

۴ نظر:

علی گفت...

رابطه‌ی پرده‌ی اول که کنار می‌رود با بی‌آبرویی آخر بینامتنی‌ است یا برون‌متنی؟

Unknown گفت...

سلام
اين پيچيده جلوه كردن تنها مال ادبيات نيست و ريشه در منويات پنهان آدمها دارد (اين كلمه "منويات" همين الان به ذهنم رسيد نميدونم اصلا كاربردش درسته يا نه)
راستي راجع به مطلب قبلي هم زياد خوشحال نشو طرف اشتباه كرديم وگرنه آن چيزي كه ما از شما در تلوزيون ديديم بيشتر به دانشجوهاي دوره دكترا ميخورد

sanaa گفت...

آدم دلش می خواد برای نویسنده ی این مانیفست نانوشته دست بزنه!(البته فقط همین یه دفعه چون خودش بعضی وقت ها ساده نمی نویسه!)

ااا پس جادوگر از هم یکیه مثل ما؟خودشم این رو می دونه؟

آنون گفت...

داشتم به حال اويي فكر مي‌كردم كه كارش خواندني كردن نوشته‌هاي ديگران است.
به اين كه آيا اين مانيفست نوشته نشده، به لحاظ عملي يا نظري، روز يا شب، تعادل مناسبات صنعت نشر را دچار چالش مي‌كند يا باعث تقويت نهادهاي غيرمتمركز در ساختار ناپاي‌دار روابط جهت‌يافته به قصد جذب پس‌لرزه‌هاي ماتريسي از متن‌هاي رسانه‌ي جديد خواهد شد.
هوم.