«درد و دل» یا «درد دل»
همیشه گفتهام زبان همآن است که کاربرانش به کار میبرند و اصلا هم شکل یکتا و پایداری ندارد. زمانی «اندیشه» معنای ترس و نگرانی داشته و حالا معنای فکر دارد. پدربزرگ من «حال گرفتن» را به معنای احوال پرسیدن به کار میبـُرد و من به معنایی شبیه کـِنـِف کردن به کارش میبرم. هماین است که وقتی کسی میپرسد فلان واژه، عبارت یا جمله از نظر زبانی درست است یا نه، تنها جوابی که میتوانم بدهمش این است که در زبان درست و غلط نداریم. یا آن واژه، عبارت یا جمله کاری را که میخواهی میکند یا نمیکند. اگر میکند به خواستهات رسیدهای، اگر نه، دنبال بهترش بگرد.
بعد از این که گفتم، و اصلیترین ملاک زبان است، حواشی شیرینی هم هست. نگاه کردن به آنها هم جالب است. دیدهام گاه یقهی کسی را میگیرند که چرا میگویی یا مینویسی «درد و دل»، درستش «درد دل» است. گفتم که درست و غلط چندآن معنایی ندارد. اما یادمان باشد که در فارسی - مخصوصا فارسی قدیمیتر از الان - فعلهای مرکبی با «کردن» هست که در آنها «کردن» معنای گفتن میدهد. مثلا «حکایت کردن». با این قیاس «درد دل کردن» یعنی گفتن درد دل؛ یا در واقع غمگساری. اما «درد و دل کردن» چندآن معنایی ندارد. انگار به هماین معنای غمگساری هم به کارش میبرند. پس اگر برای کسی فرق دیگری ندارد - مثلا از شکل خاص آوایی «درد و دل» خوشش نمیآید - اگر بنویسد «درد دل» هم خودش را از یقهبگیریهای دوستان ادبیاتخوانده رها میکند و هم شیرینتر نوشته است.
ُ
بعد از این که گفتم، و اصلیترین ملاک زبان است، حواشی شیرینی هم هست. نگاه کردن به آنها هم جالب است. دیدهام گاه یقهی کسی را میگیرند که چرا میگویی یا مینویسی «درد و دل»، درستش «درد دل» است. گفتم که درست و غلط چندآن معنایی ندارد. اما یادمان باشد که در فارسی - مخصوصا فارسی قدیمیتر از الان - فعلهای مرکبی با «کردن» هست که در آنها «کردن» معنای گفتن میدهد. مثلا «حکایت کردن». با این قیاس «درد دل کردن» یعنی گفتن درد دل؛ یا در واقع غمگساری. اما «درد و دل کردن» چندآن معنایی ندارد. انگار به هماین معنای غمگساری هم به کارش میبرند. پس اگر برای کسی فرق دیگری ندارد - مثلا از شکل خاص آوایی «درد و دل» خوشش نمیآید - اگر بنویسد «درد دل» هم خودش را از یقهبگیریهای دوستان ادبیاتخوانده رها میکند و هم شیرینتر نوشته است.
ُ
۱۵ نظر:
درباره آن بخش «حکایت کردن» بیشتر توضیح میدهید؟ راستش فکر میکنم «کردن» در ترکیب بالا بیشتر کاربردش فعل ساختن است و آن معنی گفتن بیشتر از «حکایت» میآید.
یعنی حدس میزنم «حکایت کردن» هم یک فعل مرکبی است مثل «انتخاب کردن» یا «فرار کردن». این حدسم مخصوصا به خاطر این هست که قبل از «کردن» یک مصدر عربی آمده. فکر میکنم «کردن» بیشتر برای قابل صرف شدن آن مصدر در فارسی اضافه شده.
درست میگویی. گمان نکنم توضیح بخواهد. کاربردش همآن ساختن فعل جدید است که گفتهای. اما معنا هم دارد؟ اگر بله، الزام هست که معنا به کاربرد مربوط باشد؟ وقتی معنا پیدا شد بر قیاسش هم میتوان واژهها و ترکیبهای دیگر ساخت. نه؟ هماین کار را نمیکنیم؟
مشکل من درباره آنجاست که میگویید «کردن» معنی گفتن میدهد، به گمان من در چنین فعلی معنی «کردن» این قدر کمرنگ است که نمیشود گفت چه معنایی میدهد. بیشتر یک جور ابزار است، مثل یک جور پسوند فعلساز مثل «ـیدن».
از طرفی کسی هم میتواند بگوید اگر معنی «کردن» این قدر کمرنگ شده پس چرا جایش نمیگویی «حکایت گرفت»، «حکایت زد»، یا مثل اینها. در برابر این اعتراض جواب خوب و واضح و اساسیای ندارم، اما احساس میکنم میشود برایش جواب درست کرد مثلا شاید بشود گفت دیفالت «کردن» بوده مگر انکه آن فعل مناسبتری پیدا میکردند. (البته این بیشتر مثال توجیه است تا خود توجیه!)
خلاصه این که چیزی که به نظرم توضیح میخواست این بود که آیا نسبت دادن معنی «گفتن» به «کردن» صحیح است و اگر هست بر چه اساسی؟
:-)
صحیح یعنی چی؟ این سوال رو درشت بنویس توی ذهنت. بعد متن خودت رو از پایین به بالا بخون. الان اول جواب دادهای بعد سوال کردهای.
خب این جملات آخر متن با پاراگراف اول تناقض داره. اگر مقصود فقط رساندن منظور است، درد و دل هم منظور را میرساند. خیلی از ترکیبهای مندرآوردی با این دو سه کلمه هم شاید منظور را برساند. بیا برویم دردی دل کنیم. رفت و با او دردادل کرد.
خب شما به صحیح و غلط حساس شدی، میگویی درست و غلط نداریم، شیرینتر و کمشیرینتر داریم. غرض همان است، دعوایی هم برسر کلمه نداریم. آنها هم که تذکر میدهند یا به قول تو یقه یا پاچه میگیرند حرفشان هماین است که جوری بگویید و بنویسید که تعداد بیشتری کامشان شیرین شود.
کمی گیج شدهام، کاش میگفتید از حرفهای من چه برداشت کردهاید.خلاصه
حرفم این هست:
توی متن گفتهاید «کردن» در «حکایت کردن» معنی «گفتن» میدهد، پرسیدهام از کجا این حرف را میزنید؟
بعد هم سعی کردهام بگویم به نظر من به آن «کردن» نمیشود معنی مشخص و پررنگی نسبت داد، معنیش به گمان من چیزی در حد و حدود آن پسوند «ـیدن» است.
نه سعید جان
موضوع فقط این نیست که چه کلمهای به کار ببریم. وقتی صحبت از درست و غلط میکنی یک نظام سطه و قدرت را هم پشت سرش راه میاندازی. «درست» و «غلط» پشت سرش «بکن» و «نکن» دارد و عدهای میشوند متولیان امر و «گشت ارشاد» راه میاندازند و آن وقت من و تو باید برای هماین به قول تو «دردادل» کردن و حتا «حلیم» خوردن و «آب هویج» نوشیدن سرزنش بشنویم که چرا نمیگوییم «درد دل» و چرا نمینویسیم «هلیم» و «آب حویج» نمیخوریم.
هر نظام سلطه و قدرتی طبعا در پی تثبیت خود است و کارش دیر یا زود به ایستایی و سکون میکشد و زبان ایستا و مرده بد آفتی است. فکر را نابود میکند و توانایی ارتباط انسانی را نیز شدیدا محدود.
بنا بر این لطفا یادت نرود که تبعات عملی و اخلاقی «درست» و «غلط» گفتن با تبعات «شیرین» و جز آن گفتن یکی نیست.
دیگر این که من همآنجا هم گفتم این شیرینیها بعد از آن ملاک اصلی و اولیه که نوشتم هستند و «جالب» اند. نه الزامآور اند و نه حتا همه دربارهشان به نتیجهی یکسان میرسند. ممکن است یکی بگوید به هماین دلیل که میگویی «کردن» قبلها در این ترکیبها معنای گفتن میداده من خوشم میآید کهنهزدایی کنم و بگویم «درد و دل کردن» و امیدوار باشم مردم ازش معنای «هم زدن مخلوط دل و اندوه» بفهمند. قطعا من نمیتوانم عیبی به این حرف بگیرم.
اما پاسپارتو جان
اگر بین معنا و کاربرد فرق بگذاری همه چیز راحت میشود. تو میگویی کاربرد «کردن» ساختن مصدر است. آفرین. کسی خواسته از «صحبت» مصدر فارسی بسازد و درست میگویی «کردن» دم دستترین ابزار بوده و از آن استفاده کرده است. اما توی فارسیزبان که آن سازنده نیستی. تو از «صحبت» چه میفهمی؟ و آن فعل «صحبت کردن» چه چیزی اضافه بر «صحبت» دارد؟
مثلا به اصطلاح «خلاصه از این صحبتها» نگاه کن. معنا برای «کردن» به عنوان جزء فعلی در ترکیب «صحبت کردن» (و نه در هر ترکیبی) شکل میگیرد. وقتی این معنا پدید آمد بر قیاسش فعل هم میسازند. و حتا لزومی ندارد که این روند یک مسیر حتما «صحیح» را طی کند.
مثلا doqlu در ترکی یعنی همشکم. به فارسی وارد شده و به دو بچهی همشکم گفته اند دوقلو. بعد هم تلفظش کمی عوض شده و شده doqolu. بعد گمان کردهاند به هر کدام از آن بچهها میگویند قلو. بر هماین قیاس سهقلو و نهقلو و امثال آن را ساختهاند.
این واژهها هستند، فارسی اند و معنا دارند. هر چند روند ساختشان منطقی یا منطبق بر آن چه کاربرد اولی واژه بوده، نباشد.
آن صحیح که گفتم منظورم روش صحیح ساختن کلمات نبود، درست و غلط منطقی بود، True و False. بگذریم.
اجازه بده اینطور بپرسم، من یک سری فعلهای دیگر هم میشناسم که به نظرم شبیه همین حکایتکردن ساخته شدهاند،در این فعلها «کردن» معنایش چیست؟
قضاوت کردن، انتخاب کردن، سرقت کردن، فرار کردن، احیا کردن، اشغال کردن، امتحان کردن، امتناع کردن، امساک کردن و ... .
در این کلمات «کردن» چه چیزی بیش از انجام دادن و وقوع یک فعل یا حالت را میرساند؟ چرا «حکایت کردن» مثل اینها نباشد؟ چطور فهمیدی سازنده «حکایت کردن» از «کردن» معنی «گفتن» را میخواسته برساند؟ شاید وقتی میگفته «حکایت کرد» فقط میخواسته وقوع «حکا»(حکی) عربی را برساند، همانطور که وقتی میگوید «امتناع کرد» میخواهد وقوع «امتنع» را برساند. اگر حرف من درست باشد معنی «گفتن»ی که از آن حرف میزنیم از «حکی» هست نه از «کردن».
ببین که دقت نمیکنی!
من گفتم سازنده همچه قصدی داشته که از «کردن» معنای گفتن بفهمد؟ اتفاقا احتمال میدهم اصلا همچه قصدی نداشته. اما قصد او اصلا مهم نیست. مهم این است که کسانی احتمالا از این سه فعل دوتایش را بر قیاس با یکی دیگر ساختهاند؛ حکایت کردن و صحبت کردن و درد دل کردن. حتا آن کسان هم مهم نیستند. مهم این است که امروز ما اینها را یکسان میفهمیم. همآنطور که آن مثالها را که تو گفتی مانند اینها نمیفهمیم. آن مثال دوقلو را هم گفتم که همچه خطایی پیش نیاید که قصد و فهم سازنده را ملاک بگیری.
اما درست و غلط منطقی. یک بار دیگر مثال دوقلو را نگاه کن. «هفتقلو» گفتن و نوشتن در روندی که گفتم منطقا درست است؟ قطعا نه. اما زبان که پروای منطقی بودن ندارد. تنها هدف زبان برقراری ارتباط انسانی است. نه چیزی دیگر؛ مثل رعایت قواعد منطق. بگذریم که اگر خطا نکنم تو آن قدر منطق ریاضی خواندهای که بدانی زبانهای طبیعی همه شامل تناقض و دور از منطقی شدن هستند.
بگذار فقط روی یک سؤال تمرکز کنیم:
چطور فهمیدی «کردن» در «حکایت کردن» معنی گفتن میدهد؟
همین!
درباره باقی چیزها هم فعلا سکوت میکنم، اگر لازم شدند و باز پیشآمدند میگویم چه شد که ازشان حرف زدم.
ممنون که حوصله میکنی
گفته بودم:
تو از «صحبت» چه میفهمی؟ و آن فعل «صحبت کردن» چه چیزی اضافه بر «صحبت» دارد؟
برای فهم معنای «کردن» در «حکایت کردن» هم هماین روش کارساز است. حکایت را جایی که جزء فعلی نباشد به کار ببر. مثلا:
«شده حکایت فلانی» یا «حکایتش طولانی است» یا «عجب حکایتی است!»
حالا بگو معنایش چیست؟ و بگو «حکایت کردن» چه معنایی اضافه بر معنای «حکایت» دارد.
در طی این روند سعی کن خودت را از معنای عربی «حکی» و از مراد سازنده خلاص کنی. آن ها مهم نیستند.
«کردن» فقط در فعلی مثل «حکایت کردن» به معنی جزء قبل خودش اضافه میکند یا در باقی فعلهای مرکب هم اینطور است؟
فعلی مثل «انتخابکردن» را در نظر بگیر؟ «انتخاب کردن» چه چیزی اضافه بر انتخاب دارد؟ جز این نیست که فقط انتخاب فعلیت پیدا کرده؟ به نظر من «کردن» معنی فعلیت یافتن را منتقل میکند.
حالا به نظر من «حکایتکردن» را هم همین طور میشود نظر گرفت، با توجه به معنی حکایت در ذهنهای ما طبیعی است که فعلیت یافتنش متضمن نوعی بیان کردن و گفتن باشد. من اینطور قضیه را نگاه میکنم که در «حکایت کردن» چیزی که «کردن» به معنی «حکایت» اضافه میکند فعلیت یافتن «حکایت» هست و این لاجرم متضمن نوعی معنی گفتن.
مثلا فرض کن کسی بگوید«رضا اینها را که قبلا حکایتیدی!»، معنی جمله را میفهمیم علیرغم این که از فعل مندرآوردیای استفاده کرده، «حکایتیدی» چه چیزی اضافهتر از «حکایت» خالی دارد؟ فقط فعلیت یافته، حالا این بار با این پسوند. به این خاطر فکر میکنم معنی گفتن بیشتر از «حکایت» در میآید تا «کردن» یا هرچه که قرار است معنی فعلیت یافتن را انتقال دهد.
کردن معنا اضافه نمیکند. تو میتوانی معنا ببینی یا نبینی. من بحث فلسفی یا اقناعی نمیکنم. چیزی را نشان میدهم. اگر نخواهی ببینیش قطعا نخواهی دیدش. چند سوال واضح پرسیدم که بی جواب گذاشتی. میگویی اگر از این طرف نگاه کنم این طور پیدا است. و من مخالفتی ندارم. میگویم میتوان از طرف دیگری هم نگاه کرد و جور دیگر هم دید. و میگویم پیش از من و تو دیگران هم این کار را کردهاند و این جور دیگر را دیده اند و بر مبنایش اصطلاحی ساختهاند. زبان عالم خارج نیست که عینیت و حقیقت تنها مال یک نگاه باشد و لاغیر. بگذریم که خوب میدانیم که در همآن عالم خارج هم این فرض است و دلیلی برای درست بودنش نداریم.
معنای گفتن نه از «حکایت» در میآید نه از «کردن». معنای گفتن را من و تو به واژهها میدهیم. و من گفتم چون فعلی - مثلا داستان گفتن - داشتهاند، و از حکایت در کاربردهای غیر فعل و مصدرش چیزی شبیه داستان میفهمیدهاند کردن را هم مثل گفتن دیده و شنیدهاند و «درد دل کردن» را بر این قیاس ساختهاند. طبیعی است منظورشان از «درد دل» ناراحتی معده یا قلب نبوده است، و درد دل را مانند داستان یک عنصر گفتاری میدانستهاند و هماین شباهت درد دل با حکایت و داستان است که آن ساخت قیاسی را ممکن کرده است.
بله معنی را آدمها به کلمات میدهند. البته تکتک ما معنی همه کلمات را وضع نکردهایم، اما تناظر و ارتباط (منظورم از تناظر چیزی مثل association است) کلمه و معنی(آنچه از کلمه میفهمیم) در ذهن خودمان شکل گرفته، خودآگاه یا ناخودآگاه. از جمله «فلان کلمه در زبان فارسی فلان معنی را میدهد» این را میفهمم که اکثریت فارسیزبانان فلان معنی را به این کلمه میدهند .
دقیقا با توجه به همین منظر میتوان گفت نسبتدادن یک معنی به کلمات یک زبان صحیح و غلط بردار است (حالا گیرم نه صحیح و غلط خیلی crisp، بیشتر شبیه صحیح و غلط .(Fuzzy مثلا اگر من بگویم سیب و انگور در فارسی هم معنی هستند گزاره غلطی را گفتهام چون اکثریت فارسی زبانان از سیب انگور دو چیز متفاوت را میفهمند. یا اگر بگویم قصه و داستان هممعنی هستند گزاره درستی گفتهام چون اکثریت فارسی زبانان معنی مشابه و نزدیکی برای این دو کلمه قائلند.
«حکایت کردن»، یک «کردن» اضافه بر «حکایت» خالی دارد. «حکایت» معنی «داستان» هم میدهد و میشود «حکایت کردن» و «داستان گفتن» را هم معنی دانست. و برای من قابل درک است و عجیب نیست کسی باقیاس «داستان گفتن» و «حکایت کردن» بگوید «کردن» در «حکایت کردن» معنی «کردن» دارد. اما آیا اکثریت فارسی زبانان وقتی با «حکایت کردن» برخورد میکنند از آن «کردن» معنی «گفتن» میفهمند؟ اگر چنین بفهمند میشود گفت «کردن» معنی «گفتن» میدهد و اگر نمیکنند معنی «گفتن» نمیدهد. در واقع سؤال من این است که بر اساس چه قرائنی میتوانیم به چیزی که این قیاس درباره معنی کلمه در ذهن آدمها میگوید اعتماد کنیم؟ آیا شواهد دیگری هم درباره استفاده این قیاس در مورد فعلهای مرکب وجود دارد؟ چطور میتوانیم این قیاس را موجه بدانیم؟
چیزی که باعث میشود به معنی «گفتن» دانستن ِ «کردن» در حکایت کردن برایم عجیب و سؤال برانگیز باشد آن فعلهای مرکب بالا است که با کردن ساخته شدهاند و به نظر من نمیتوان معنای مشخصتری به جز انجام دادن و فعلیت یافتن را برای «کردن» در آنها در نظر گرفت. از اینجا حدس میزنم هیچ عجیب نیست که «کردن» در «حکایت کردن» هم چنین حالتی داشته باشد. ضمنا نمیشود گفت چیزی همزمان در یک زمینه هم معنی گفتن میدهد، هم به فعل خاصی اشاره نمیکند و صرفا مبین وقوع یک فعل است.
کمیهم توی ویکیپدیا گشتم، ظاهراً به آن «کردن» در اصطلاح زبانشناسی میگویند «Light Verb» و اینجور فعلها در ترکیبها معنی خیلی مشخصی را منتقل نمیکنند و معنا بیشتر از جزء دیگر ترکیب برداشت میشود.
http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb
اینها باعث میشد نسبت دادن معنی «گفتن» به «کردن» برایم عجیب باشد و سؤال برانگیز.
بسیار ممنون از توجهت و وقتی که گذاشتی
ارسال یک نظر