۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

آذر گم‌گشته

جایی از کنعان آذر (افسانه بایگان) به مینا (ترانه علیدوستی) می‌گوید «من که حسرت سفر شمال ندارم که.» یا چیزی شبیه این. و خوب می‌بینی که دارد. چرا نداشته باشد؟ آدم است. سال‌ها نبوده. بعد از این همه سال در ایران نبودن و غربت اگر حسرت سفر شمال نداشته باشد چی از آدم بودنش باقی مانده است؟

۶ نظر:

Unknown گفت...

سلام آشنا ،

به عنوان يه تازه وارد رسانه و بيننده دائمي گفتگوهاي شما و خواننده اغلب مطالب اين وبلاگ مديون مي موندم اگه نيام و تشكر نكنم از كار متفاوتي كه ارائه كرديد و نگرشي كه به من اضافه كرديد لااقل .
موفق ...
در پناه خدا !

Saeed گفت...

سلام قربان
وقت عالی متعالی
آقا ميشه تاريخ برنامه ی مصاحبه با جناب رضا اميرخانی رو اعلام بفرماييد ما اينترنتاً مشاهده نماييم.
تنکس سو ماچ

Saeid Ziaei گفت...

من که فیلم رو ندیدم ولی می‏گم شاید این همه سال که ایران نبوده یه جایی بوده که مناظر و حال و هواش حالا نه به اندازه شمال ولی شبیه شمال بوده یه کم واسه همین حسرت نداشته یا فکر کرده که نداره.‏
اما ایول. خوب حال غربت نشینان رو گرفتی. یا باید اعتراف کنن که دل‏شون واسه شمال تنگ شده یا اعتراف کنن که آدم نیستن.

نازی گفت...

برای کامنت قبلی: من نه دلم واسه شمال تنگ شده و نه فکر می کنم آدم نیستم!
D:

Qasem گفت...

در نتیجه‌گیری‌ات تند نرفته‌ای؟
کنعان را ندیده‌ام٫ اما نداشتن ویار برای دیدن شمال بعد از چندین سال نبودن در ایران را هیچ عجیب نمی‌بینم. کجای این با آدم بودن در تضاد است؟ با چند نفر که پس از چندین سال نبودن به ایران به ایران بازگشته‌اند سخن گفته‌ای که این چنین نتیجه گرفته‌ای؟

fh گفت...

جالبه ظاهرا ما هر فيلمي رو تقريبا همزمان ميريم! همين الان از سينما ميام. دو نقطه دي

پ ن: كنعان رو ولش، وال اي رو بچسب!