برای آن نت كه هنوز نشنفتهام
سالها است كه دوست دارم يك روز پلنگ را.
شبی آن روز میرسد. چهار فرشته با تور میآيند. تور میاندازند. روحم را مثل سگ كه از آغل گوسفندها بيرون میكشند از تنم.
روحم تور افتاده تقلا میكند كه از فرشتهها در آسمان میپرند. میبرند. تا كاخ پلنگ میرسند. در تالاری بیانتها، بیدر، بیروزن، سقف بلند و سپيد، كف لغزان و سپيد، ديوارها سپيد و ستوده، فرشتهها رها میكنند و پلنگ از ازل سوی روح خيز برداشته آرام مقتدر بر خلأ ميان سقف و كف و ديوارها جهيده يا جسته. روحم به پشت میافتدم، پلنگ بر سينهام. پوستش، پوستداشتنيش مرطوب است. نه! تر است. نه! آبريز است. كنار گوشهايش اندكی خشك شده. سپيدی نمك دريا را میبينم. شناييده. میدانم كه نمك تلخ و شور است. دوست دارم بچشم. سگ را به آغل بيدار. اما آخر، شبی آن روز میرسد.
شبی آن روز میرسد. چهار فرشته با تور میآيند. تور میاندازند. روحم را مثل سگ كه از آغل گوسفندها بيرون میكشند از تنم.
روحم تور افتاده تقلا میكند كه از فرشتهها در آسمان میپرند. میبرند. تا كاخ پلنگ میرسند. در تالاری بیانتها، بیدر، بیروزن، سقف بلند و سپيد، كف لغزان و سپيد، ديوارها سپيد و ستوده، فرشتهها رها میكنند و پلنگ از ازل سوی روح خيز برداشته آرام مقتدر بر خلأ ميان سقف و كف و ديوارها جهيده يا جسته. روحم به پشت میافتدم، پلنگ بر سينهام. پوستش، پوستداشتنيش مرطوب است. نه! تر است. نه! آبريز است. كنار گوشهايش اندكی خشك شده. سپيدی نمك دريا را میبينم. شناييده. میدانم كه نمك تلخ و شور است. دوست دارم بچشم. سگ را به آغل بيدار. اما آخر، شبی آن روز میرسد.
۳ نظر:
آها! این شد یک خواب درست و حسابی! خوب این را توی همان بازی خوابها میگفتی، ببم جان!
عمق وهم...
سه بار خوندم تا یه کمی احساس کنم متوجه شدم چی گفتی بعد اومدم کامنت یه نفر رو خوندم باز احساس کردم اصلن نفهمیدم.
ارسال یک نظر