۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

حوصله کن رفیق، میز هم شاید بد نباشد

در زبان‌شناسی چیزی هست به نام نقش تاکیدی (culminative function). در نظر بگیر جمله‌ای را می‌خوانی. روی یکی از کلمه‌ها تکیه‌ی بیش‌تری می‌کنی. این تکیه را با حروف سیاه نشان می‌دهم. مثلا این سه تا را ببین:
من سیب را خوردم.
من سیب را خوردم.
من سیب را خوردم.
اولی یعنی آن که سیب را خورد من بودم نه کسی دیگر.
دومی یعنی آن که من خوردم سیب بود نه چیز دیگر.
سومی هم یعنی من سیب را خوردم، کار دیگریش نکردم.
من هم در مطلب قبلی کاری کردم که شبیه هم‌این نقش تاکیدی است. روی چیزهایی تاکید کردم. این معنایش این نیست که من به مریم نبوی‌نژاد احترام نمی‌گذارم یا چیزی شبیه این. در پایان این متن باز به این موضوع برخواهم گشت.
خوش‌حال ام و از همه‌تان ممنون که این مطلب را خواندید. اغلب از این که نوشته‌هایم را بخوانند خوش‌حال می‌شوم.
هفت نظر پای مطلب نوشته‌اند و چند تا هم در بالاترین. بعضی لطف است و بعضی به مطلب مربوط است. از لطف‌ها خوش ام. به گمانم بد نیست درباره‌ی بعضی نظرها چیزی بگویم.
خانم نبوی‌نژاد گفته «من نگاه بازدارنده به زبان فارسی ندارم، اما می دانم که همین که امروز به این زبان حرف می زنم مدیون اوست». من خوش‌حال ام که او نگاه بازدارنده ندارد. اما دعوا بر سر هم‌این «اما» است که او می‌گوید. راستش من مدیون کسی نیستم. دست کم درباره‌ی فارسی حرف زدن مدیون کسی نیستم. ممکن بود ابوالقاسم فردوسی پیدا نشود و من به زبانی دیگر حرف بزنم. ممکن بود ده ابوالقاسم فردوسی پیدا شوند و من از آن سو به زبانی دیگر حرف بزنم. معمولا هم هیچ کس از زبانی که دارد ناراضی نیست. مگر الان عراقی‌ها و لبنانی‌ها و مصری‌ها ناراضی هستند که به جای پهلوی و آرامی و قبطی، دارند عربی حرف می‌زنند؟ یا مگر آمریکایی‌ها و استرالیایی‌ها از انگلیسی حرف زدن خودشان ناراضی هستند؟ مگر خانم نبوی‌نژاد ناراضی است که به جای ایرانی باستان به فارسی مدرن حرف می‌زند؟ مگر فرزند احتمالیش از این که فرانسه و انگلیسی حرف بزند و فارسی هم بداند ناراضی خواهد بود؟
حضور فردوسی و اثر عمیقش بر زبان امروز من یک واقعیت تاریخی نادیده گرفتنی است، اما راه درست بررسی یک پدیده‌ی اجتماعی (مثل زبان) این نیست که ملاک رفتار و قضاوتمان – یا حتا جزئی از این ملاک – دل‌بستگی‌های عاطفی ما باشد.
او باز گفته «بی سوادی و کم حوصلگی در امر ترجمه را هم نمی توان مترادف هر کی هر کار دلش خواست بکند دانست.» می‌بینید که در این قسمت سه جا هست که معمولا کسانی (یکیش من) نیم‌فاصله می‌گذارند و مریم نبوی‌نژاد نگذاشته است. یک جفت گیومه و یکی دو کاما هم اقتضای تشخیص و سلیقه‌ی بعضی هست که این میان نمی‌بینیمشان. من نه او را به بی‌حوصلگی متهم می‌کنم نه به بی‌سوادی. شاید وقت نداشته، شاید امکان فنی بعضی چیزها (مثل نیم‌فاصله) در دسترسش نبوده، شاید تشخیصش این است که این‌ها لازم نیستند. هر چه هست جمله‌ی او هم گویا است و هم برای من مشکلی درست نمی‌کند. (مثلا حس نمی‌کنم با کش دادن بی‌جا وقتم را تلف کرده است.) سوال من این است که مریم از کجا می‌فهمد که مترجم فلان خبر بی‌سواد یا کم‌حوصله است؟ عبارت Put on the table را دو جور می‌توان ترجمه کرد؛ چرا مریم یک نوعش را غلط یا بی‌سوادانه می‌داند؟ اگر مترجم پای متنش نوشته بود «می‌دانم بعضی توصیه می‌کنند که این عبارت را طور دیگر ترجمه کنیم، اما من نظر دیگری دارم.» دیگر مشکلی نبود؟
مثال عینی‌تری می‌زنم. خیلی از دوستان – و احتمالا مریم نبوی‌نژاد – نظرشان این است که «در رابطه با» از جنس هم‌این خطاهای ترجمه است، اما ندیده‌ام کسی از این گروه مدعی شود – یا اگر هم مدعی شود کسی بپذیرد – که دکتر ادیب‌سلطانی که می‌نویسد «در رابطه با» از سر بی‌سوادی یا کم‌حوصلگی است. چون ادیب‌سلطانی بر هر کار ترجمه‌اش – که اتفاقا اغلب نارسا و در عین حال زیبا و دقیق است – حاشیه‌های بسیار می‌زند و از ترجمه‌اش و زبان‌دانیش زیرکانه تعریف می‌کند، کاری که فلان خبرنویس فلان خبرگزاری امکانش را ندارد.
خیلی شده که با دوستی فیلم تماشا می‌کرده‌ام. ازش خواسته‌ام برایم دیالوگ‌های مهم را ترجمه کند. بعد دوست مثلا گفته «پسره می‌گه می‌شه ببینمت؟ دختره می‌گه چرا که نه». من هم می‌فهمم منظورش این است که «آره می‌شه» یا مثلا «چرا نبینی من رو؟» یا چون‌این چیزی. به دوستم هم ایراد نمی‌گیرم که چرا در زمان کوتاهی که بین دو دیالوگ داشه معادل رایج‌تر را انتخاب نکرده. می‌فهمم چه می‌گوید و می‌دانم که وقت تنگ است و هم‌این کافی است.
حالا چرا وقتی به خبرنویس خبرگزاری می‌رسیم، یادمان نمی‌ماند که وقت او هم تنگ است و او نجف دریابندری نیست که یک کتاب داشته باشد و یکی دو سال زمان و کلی تجربه و منابع بی‌شمار در کاب‌خانه‌اش؟ چرا حواسمان نیست که خبرنویس محدودیت زمانی شدید دارد؟
مریم نبوی‌نژاد باز گفته «فردوسی هم به همه ما که زبان فارسی را دوست داریم نمایندگی داده است». خب دست فردوسی درد نکند. اما من در متنم جایی نمی‌بینم که پرسیده باشم فردوسی به مریم نبوی‌نژاد نمایندگی داده یا نه. در واقع حسین درخشان با اجازه‌ی خودش عنوان «وقتی فردوسی به یک وبلاگ‌نویس نمایندگی ویزه می‌دهد»، را با هم‌این خطای املایی برای نوشته‌ی من انتخاب کرده است. من اتفاقا سوالم برعکس است. کی به فردوسی نمایندگی داده است؟ چرا باید من در موضوعی مانند زبان – که مثل مترو یک وسیله‌ی عمومی است – شرم‌گین، مدیون، چشم به دست یا دنباله‌رو فردوسی باشم؟ تئوری معیار دانستن زبان معیار بنیانِ بر بادی دارد، اما حتا به فرض صحت این تئوری، زبان فردوسی زبان معیار امروز است؟ یا چه؟ چرا مریم پای فردوسی را میان کشیده است؟ جز این است که – احتمالا ناخودآگاه – هم‌آن سنت قدیمی‌ای را دنبال می‌کند که مبنایش به میان کشیدن پای غول‌های مهربان و سخت‌کوشی است که ما هر چه داریم از آن‌ها داریم و مدیونشان هستیم و باید به آن‌ها وفادار بمانیم؟ این به شکلی واضح اعمال قدرت بر مخاطب نیست؟ این همه فوکو و اکو و بارت و سارتر و دیگران خواندن چه فایده‌ای دارد اگر این مغلطه‌ها را در گفتار خود نبینیم؟
باز مریم نبوی‌نژاد گفته است «حرف من این است این اصطلاح به این شکل مشکل زیبایی شناختی دارد نه چیز دیگر». منظور از «مشکل زیبایی‌شناختی دارد» چیست؟ یعنی «زیبا نیست»؟ واقعا معیار زیبایی‌شناسانه‌ای هست که بگوید «روی میز گذاشتن پیش‌نهاد» زیبا نیست؟ این معیار – اگر هست – چیست؟ و اگر نیست، جز این است که باز پای یک مغلطه‌ی دیگر در میان است؟ و اصطلاح «زیبایی‌شناختی» بنا است با ظاهر آکادمیکش ما را بترساند و به خانم نبوی‌نژاد اعتماد به نفس کافی بدهد؟ باز هم تاکید می‌کنم که ماجرا ناخودآگاه است و باز هم تاکید می‌کنم از آدم آگاهی مثل نبوی‌نژاد انتظار دارم که این خطاهای ناخودآگاه خودش را – که همه در پی‌وند با قدرت هستند – ببیند و بگیرد. اتفاقا اگر ماجرا زیبا بودن و نبودن است با انصاف کامل می‌گویم که این اصطلاح به چشم من زیباتر از اصطلاح «به میان آوردن» است که او پیش‌نهاد کرده است. تمام بحث هم هم‌این جا است. هر کالایی مشتری خودش را دارد. چرا باید مشتری قهوه از مضرات چایی بگوید و مشتری چایی از مضرات ماءالشعیر؟ در نهایت ماهیت دموکراتیک زبان به بعضی اصطلاح‌ها اجازه می‌دهد بالاتر بیایند و رایج شوند – مثل هر دوی این اصطلاح‌ها – و بعضی را هم که کم‌مشتری هستند خانه‌نشین می‌کند. این روندی است که چه من و نبوی‌نژاد موافقش باشیم و چه مخالف رخ می‌دهد. خطابه خواندن جلوی صبح و شب‌های پیاپی را نمی‌گیرد.
در آخر هم او از خشم‌گینی من گفته است. راستش اگر لحن نوشتن ملاک سنجش خشم باشد، کسی که می‌نویسد «جان هر کس دوست دارید اینقدر پیشنهاد و گزینه را روی میز بگذار و بردار نکنید. تن فردوسی تو قبر می لرزد.» به نظر عصبانی نمی‌آید؟ می‌پذیرم که لحن او تاکیدی است و نه خشم‌آلود.
کسی با نام Ali گفته «if you say she was condescending, look in the mirror». در نگاه من – اگر بخواهم درست و دقیق قضاوت کنم – مریم نبوی‌نژاد حق دارد خودش را برتر بداند. سال‌ها است که بسیار می‌خواند و می‌داند و به این خواندن و دانستن ادامه می‌دهد. من در نوشته‌ی قبلیم تاکید تلخی بر این که او دیگران را «گاو» می‌بیند کرده بودم. کار خطایی بود. اگر عذر خواستن دردی دوا می‌کند، از مریم نبوی‌نژاد و آنان که خواندند عذر می‌خواهم. اما در مورد خودم، راستش، اخلاق برای من مهم است، اما نه آن قدر که بحث را نیمه و سست رها کنم. ترجیح می‌دهم مراقب باشم که خطا نکنم، اما دست و پا و دهانم را هم نبندم و اگر دیدم خطا کردم صادق باشم و عذر بخواهم. در عین حال بدم نمی‌آید این را نوعی مدح شبیه به ذم ببینم و اگر این طور اس متشکر ام.
بعد گفته است « there is a difference between lazy translation and creative work...
the result might be very similar but I dont appreciate the former, if i may
». درباره‌ی تنبلی من سکوت می‌کنم. گمان کنم واضح است – حتا من غیر قصد – این تهمتی است که ثابت نشده است. و حتا اگر ابتکاری حاصل تنبلی باشد، جلوی پذیرش عمومی آن را نمی‌گیرد. اصولا اگر مردم گفتند چیزی زیبا است نمی‌توان گفت شما نمی‌فهمید و این فقط حاصل تنبلی است. «تنبلی» یک عنوان اخلاقی است و «زیبایی» نه. مثلا ممکن است در زمان ظهور پیکاسو هم بسیاری گمان کرده باشند این مردک تنبل عرضه و حال کشیدن جزئیات چهره و منظره را ندارد برای هم‌این تناسب‌ها را به هم می‌زند. این ممکن است حتا درست هم باشد. اما به هر حال گروهی نه چندآن کم زیبایی کار او را پذیرفته‌اند.
هادی نیلی نوشته «به نظرم بازی‌ای که با قضیه لرزیدن فردوسی در گورش کرده‌ای، چندآن ربطی به اصل حرف مریم نداره». امیدوار ام این همه روده‌درازی که کردم نشان داده باشد چرا حضور فردوسی در حرف مریم نبوی‌نژاد از نظر من مهم بوده و تاکیدم بر او چیزی نیست که بازی ببینمش.
باز از قول مریم نبوی‌نژاد گفته «وقتی ترکیب خوب "به میان آوردن" رو داریم که هنوز به‌خوبی داره جواب می‌ده، چه اصراریه که هی بگیم "روی میز گذاشتن"». من دو سوال دارم؛ کی و با چه ملاکی می‌گوید «به میان آوردن» خوب یا بهتر است؟ و چه اصراری هست که هی بگوییم «نگویید فلان و ننویسید بهمان»؟ واقعا این طور است که میان این دو جمله مردم همه جمله‌ی دوم را انتخاب می‌کنند یا بهتر یا زیباتر می‌بینند؟
1. ایران بسته‌ی پیش‌نهادی جدیدش را روی میز اروپا گذاشت.
2. ایران پیش‌نهادهای جدیدش را با اروپا در میان گذاشت.
گمان نکنم در اولی هیچ ابهامی باشد، واقعا کسی هست که نفهمد منظور اولی چیست؟ و از نگاه زیبایی‌شناختی هم در اولی رگه‌ی ملایمی از نوعی صنعت ادبی – چیزی شبیه صنعت تشخیص – می‌بینم که به گمان من زیبا است.
باز هادی گفته «گیرهایی که خودت به نگارش بخش فارسی بی‌بی‌سی می‌دادی یادت نیست؟» یادم هست و به گمانم به‌جا بودند. دوباره خواندنشان شاید کمک کند ببینی فرق کجا است.
خوابگرد هم مثل مریم نبوی‌نژاد حرفش اما و ولی دارد. می‌گوید
ولی از یک نکته غافل مانده‌ای. اگر بنا باشد بستر تطور و پویایی زبان، «گرته‌برداری» از زبان‌های دیگر باشد که صرفاً ترجمه‌ي عین به عین ترکیب‌ها و اصطلاح‌هاست، یک جای کار خواهد لنگید. اگر قرار باشد زبان پویا باشد و همواره به نوزایی، باید به همان سبک «بزن تو گوش‌اش» باشد که از بطن زبان مردم به زبان معیار وارد می‌شود. نشخوار کردن بی‌سلیقگی‌های مترجمان، ربطی به این موضوع ندارد و اتفاقاً توانمندی‌های داد و ستد میان زبان مردم و زبان رسمی را پنهان می‌کند و مردم را وامی‌دارد که به جای برساختن اصطلاحی تازه، به بازگویی غلط‌های ناخواسته دیکته‌‌شده‌ رو آورند.
در این باره نکته‌های دیگری هم هست که جای طرح‌اش در این‌جا نیست.
مغالطه‌ی همه یا هیچ را – که باز هم احتمالا ناخواسته پدید آمده – می بینید؟ کسی خواسته که همه‌ی «تطور و پویایی زبان» از راه «ترجمه‌ی عین به عین ترکیب‌ها و اصطلاح‌ها» باشد؟ من که چون‌این چیزی نخواسته‌ام. اما خوابگرد به وضوح می‌گوید تطور «باید» از بطن «زبان مردم» به «زبان معیار» وارد شود. این باید از کجا می‌آید؟ باز هم ناخواسته است که فراموش کرده زبان معیار چیز مبهمی است که هر چه زمان می‌گذرد و دقیق‌تر می‌شود از آن لولوی دستورساز اولی دور می‌شود و به موضوعی برای پژوهش – و نه معیاری برای باید و نباید – بدل می‌شود. نیز دقت نمی‌کند که دارد مترجم‌ها را از «مردم» جدا می‌کند. چرا؟ چون آشناییشان به یک زبان دیگر «آلوده»شان کرده؟ این هم‌آن فرضیه‌ای نیست که در شکل اجتماعیش می‌گوید من و خوابگرد و نبوی‌نژاد با فرهنگ و جامعه‌ی غرب آشنا هستیم، پس غرب‌زده و ابزار تهاجم فرهنگی هستیم و نباید گوشه‌ای از فرهنگ و اجتماع را با خیال راحت به ما سپرد؟
کلمه‌های «نشخوار کردن» و «بی‌سلیقگی» واضحا توهین هستند و تصور می‌کنم مرد آن قدر سلیم هست که فورا از هر که توهین او دامنش را گرفته و می‌گیرد عذر بخواهد. قبلا دیده‌ام چون‌این می‌کند.
گمان نکنم ترجمه‌ی خبر کسی را «وادارد» که به بازگویی «غلط‌های ناخواسته دیکته‌شده» رو آورند. این هم‌آن گونه استدلال قیم‌مآب است که می‌گوید مردم با خواندن کتاب فلان و بهمان دست از دین و انقلاب کشیدند یا می‌کشند و نگاه نمی‌کند که تمام توان و برد آن کتاب چه‌قدر است. و نگاه نمی‌کند اگر مردم این همه ناتوان و علیل اند که هر چه در خبر خبرگزاری یا سیما آمد شکل زبانشان را تغییر می‌دهد، چرا این قدر از توان زبان مردم تمجید می‌کنی؟ و مترجمان چه گناهی دارند؟ انگار آن‌ها هم اتفاقا عین مردم از توان زبان مادری بی‌خبر اند. فرقشان این است که زبان دیگری را هم اندکی می‌دانند. به‌شان بگوییم تو اهل فضل ای و دانش هم‌این گناهت بس؟ و اصلا کجای ترجمه‌ای که مترجم اندکی سلیقه به خرج دهد و تصویر را هم در ترجمه نگاه دارد خطا است؟ چرا گرته‌برداری را گناه کبیره می‌بینید؟ گرته‌برداری تنها عیبی که ممکن است داشته باشد، این است که ساختارهای صرفی و نحوی‌ای هم‌راه بیاورد که با زبان مقصد هم‌آهنگ نباشند و به قواعد زبان مقصد آسیب بزنند. مثل مطابقه‌ی جنسیتی صفت و موصوف که در عربی هست و به فارسی آمد و مدتی پدر و مادر زبان فارسی را عروس کرد. در عین حال آن را هم نمی‌گویند «غلط»، می‌گویند «مضر». حالا کسی ساختار و قاعده‌ی صرفی و نحوی‌ای در فارسی سراغ دارد که با این ترجمه آسیب می‌بیند؟ خوشه‌ی آوایی یا معنایی‌ای سراغ داری که صدمه ببیند؟ این هم‌آن نگاه نیست که می‌گفت ماشین و تلگراف در بنیادشان غربی هستند و با اسلام نمی‌سازند؟
غلط این نیست که گرته‌ی بی‌خطر و گویا و زیبایی را به زبان فارسی بیاوریم. غلط این است که وقتی استدلالی در میان نیست، «ناخواسته» در تار و پود قدرت بپیچی و بگویی « در این باره نکته‌های دیگری هم هست که جای طرح‌اش در این‌جا نیست.» خب جان دل اگر جایش این‌جا نیست چرا می‌گویی؟ و جایش اگر این‌جا نیست کجا است؟ چه قدر نکته‌ها عمیق و باریک‌تر از مو هستند که در فهم من و ما نمی‌گنجند؟
در بالاترین hovaresp گفته «به نظرم اين جور ترجمه هاى مستقيم، در حالى كه معادلش در فارسى وجود دارد، يك جورى باعث مى شود كه رفته رفته فارسى، تابعى از انگليسى بشود و يك جور تشتت زبانى پيش بيايد - وجود كلمه ها و عباراتى كه ريشه اى در فارسى ندارند و باعث يك نوع گسستگى در زبان مى شوند تا جايى كه گاهى اوقات ترجيح مى دهى متن انگليسى را بخوانى تا بفهمى منظور متن فارسى چه بوده
من این «معادلش در فارسی وجود دارد» را نمی‌فهمم. مگر «روی میز گذاشتن» در فارسی وجود ندارد؟ کجایش مبهم است؟ کجایش تشتت زبانی است؟ کجایش باعث چه نوع گسستگی در زبان می‌شود؟ واقعا با دیدن این عبارت ترجیح می‌دهی متن انگلیسی را بخوانی تا بفهمی منظور چه بوده؟
هم‌آن‌جا jenabsargord گفته «به نظر من حق با مریم نبوی نژاد است. گرته برداری معنایی بی رویه ریشه ی زبان را می خشکاند.» گمان کنم من رویه‌ای را که می‌توان به آن فکر کرد گفتم؛ تناسب یا بی‌تناسبی قواعد صرفی و نحوی یا خوشه‌های آوایی و معنایی. این گرته‌برداری برای کدامش مضر یا مخل است؟ یا نکند «بی‌رویه» صفت ذات گرته برداری است؟
به من گفته است «کورش علی خانی»؛ به هر حال جناب سرگرد است و حرفش برو دارد. بابت اسم جدید ازش ممنون ام. و باز گفته است « در مورد اتفاق افتادن:
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزي رسان قوت روزش بداد
شعر از سعدی است».
ازش ممنون ام که دلیلی بر حرف من آورده است. پس سعدی بی این که نگران لرزیدن فردوسی در گور باشد اصطلاح «اتفاق افتادن» را به کار برده است که در زبان فردوسی نیست. هر روز همه‌مان می‌گوییم «به نام خدا» که ترجمه‌ی لفظ به لفظ و حتا خطا از عربی و آرامی است و ضربه‌های شدید هم به زبان فارسی و خوشه‌ی معنایی مرتبط با حرف اضافه‌ی «به» می‌زند و حتا در فهم ما از دین اثر می‌گذارد. آن‌جا چرا کسی فریاد نمی‌کشد؟
نمونه‌ی کامل نگاه دستوری و تجویزی به زبان، کتاب با ارزش «غلط ننویسیم» است. من این بخت را داشته‌ام که هم چاپ اول این کتاب را ببینم و هم چاپ سوم را و ببینم چه طور لحن کوبنده و استدلال‌های قطعی و مسلم بعد از دیدن قدرت حریفان جای خود را به «شاید» و «بهتر است» و «توصیه‌ی ما این است» دادند.
و تمام مثال‌های نوشتار و گفتار بد را در این کتاب ببینید. یک مثال هم از کتابی از دریابندری یا گلستان یا محمدرضا باطنی هست؟ این‌ها همه مطابق معیارهای نجفی می‌نویسند؟ یا ترس از قدرت آنان نجفی را به خضوع وامی‌دارد و کاسه کوزه‌ها را بر سر مجریان اخبار و نویسندگان روزنامه‌ها می‌شکند؟
داستان اصلی داستان قدرت و اقتدار است و ما روشن‌فکران معترض به ساختار قدرت هر یک در جای خود بن‌لادن‌گونه رفتار می‌کنیم و فتوای باید و نباید و باشد و نباشد می‌دهیم. کافی است منبر و مرجعیتی بیابیم. و بدتر این که این‌ها همه بی غرض است. آن که تصمیم به اعمال قدرت ندارد و چون‌این می‌کند صادقانه عمل می‌کند و به خوبی خود اعتقاد دارد و خطرناک‌تر است.
از سمتی دیگر نگاه کنیم. معمول چون‌این متنی این است که من اول بگویم چه قدر مریم نبوی‌نژاد و خوابگرد و دیگران آدم‌های دانش‌مندی هستند و من چه قدر به نوشته‌هاشان علاقه و ارادت دارم و راستش چون‌این حرف‌هایی واقعیت هم هست. من هر دوی این آدم‌ها و نوشته‌هاشان را دوست دارم. علی جلالی‌فر را هم که جواب کامنتش را نداده‌ام و امیدوار ام بعدا برایش بنویسم دوست دارم. با علاقه این جواب را نوشته‌ام. اما این‌ها را نگفتم چون به نظر من این‌ها ربطی به حرف‌های ما ندارد. ما هم را دوست بداریم یا نه هر حرف درستی درست است و هر بی‌انصافی‌ای بی‌انصافی. این ماجراها که «همه ما که زبان فارسی را دوست داریم»، و «من فلانی را آدم دانا و با مطالعه‌ای می‌شناسم» یا «به فلانی ارادت دارم» بی‌ربط‌ترین حرف‌هایی است که می‌توان گفت. حتا این گزارش‌ها که «من عصبانی نیستم» یا «فلانی عصبانی است» یا امثال آن هم بی‌ربط هستند. حرف زدن درباره‌ی زبان نباید متاثر از عواطف ما باشد؛ چه نسب به فردوسی چه نسبت به زبان فارسی و چه نسبت به هم.
در بحث جدی، حالات عاطفی مهم نیستند. چیزی که مهم است این است که بر قضاوت شما اثر نگذارند. اگر یکی از مردم ایالات متحده بگوید بوش رئیس جمهور قانونی ایالات متحده نیست چون فلان تصمیم اشتباه را گرفته است، چه عصبانی باشد و چه آرام، حرف معناداری نمی‌گوید. اما اگر هر چه هم عصبانی یا آرام باشد بگوید این آدم رئیس جمهور قانونی است، اما بی‌کفایت است چون فلان تصمیم و بهمان نظرش این را نشان می‌دهد، من اشکالی به شکل حرفش و نیز به عصبانیتش نمی‌گیرم. هر کسی حق دارد عصبانی باشد و البته در کنارش وظیفه دارد نگذارد عصبانیتش به قضاوت و انصافش غلبه کند.
در این متن نه چندآن کوتاه کوشیدم چون‌این کنم.
پ‌ن: در این مدت داریوش هم از راه رسیده. نمی‌شناسمش. لحنش زشت است. توهین می‌کند. محتوای حرفش را هم پیش از این جواب داده‌ام. هنوز داستان داستان قدرت است.

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

اولندش توصيه مي‌كنم خودت هم به خودت رسمي توهين نكن...اون «له‌ي‌بل» نوش‌خوارُ‌ وردار اخوي...دومندش بابا بگو « مترجم اون بسته‌ي پيشنهادي خودم بودم و خلاص.» دنبال دردسر نيستي حاضرم يه مدت جاي تو پنهان بشم...راستي نبودي مي‌خواستم ام‌شب كلي با هم تفريح كنيم...زنگ در خونه‌تُ زدم ،‌ نبودي...چند روز پيش هم رو در خونه‌تون سلامي عرض كردم...

Maryam Nabavinejad گفت...

آقای علیانی
خوشحالم که بحث قدرت را به میان آوردی. چون دست آخرش من هم قبول دارم که آن که زورش می رسد هموست که زبان را می سازد. زور زبانی البته. من زورم می رسد که بگویم از این اصطلاح خوشم نمی آید. دلیل زبانشناختی هم برایش ندارم. در زیبایی شناسی من این اصطلاح زشت است. من زیبایی شناسی ام را از فردوسی گرفته ام. حواست هست؟ رابطه عاطفی نه! تاثیر پذیری در چگونه زیبا دیدن نثر فارسی. همانطور که شما شریفی ها گویا این تاثیر پذیری را از جناب ادیب سلطانی دارید! پس از منظر بحث علمی حرف تو لزوما قابل قبول تر از نظر من نیست. بحث قدرت است! من وسیله ای جز اظهار نظرم در وبلاگم که بگویم های این عبارت زشت است ندارم. کسی را هم گاو فرض نکردم. معذرت خواهی شما قبول. اباطیل حسین را به پای شما گذاشتم. اشتباه شد .ببخشید. اما به من نگو از فردوسی حرف زدن مغلطه است. فردوسی برای من بزرگتر و مراد و این حرفها نیست. یک متر است. متری برای رفتار با زبان. فکر می کنم مترش حالا حالاها هم کار می کند بنابراین من دوستش دارم. وقتش هم که برسد که فکر می کنم به این زودی ها نخواهد رسید می بوسیمش و می گذاریمش کنار. اگر صد سال دیگر هم آدم ها میز تو را پیش بکشند به جای میدان من باز هم نظر من تغییر نمی کند . من میز را دوست ندارم. دو قرن پیش فرانسوی ها به بانوی خانه و میزبان مونث می گفتند مترس . حالا به محبوبه پنهان مرد بورژوا می گویند مترس. اما گمانم هنوز هم اگر یک فرانسوی قرن هژدهم را از قبر بیرون بیاوری از آنچه بر سر این کلمه آمده راضی نباشد.
اگر صد سال دیگر هم آدم ها میز تو را پیش بکشند به جای میدان من باز هم نظر من تغییر نمی کند . من میز را دوست ندارم.می توانم پیشنهاد کنم استفاده نکنید. تو هم زورت می رسد که بکوبی اش و بگویی می خواهم بکنم. آخرش بحث قدرت است . نه؟

Unknown گفت...

سلام
بعد از همه ي اين ها، كمي به نقد شيوه ي تحليل خودت مي پردازم...
اول از همه مثالي كه زدي از "بزن تو گوشش" و با آن خواستي بگويي زبان بايد منعطف و Flexible باشد چيزي در مورد موضوعات رسانه اي نشان نمي دهد. اين هم عذر نشد كه خبرنگار وقتش كم است، آن وقت هر چند سال يكبار يكي مثل مديري پيدايش مي شود و گند مي زند به زبان روزمره ي مردم(گند زدن كاملا واضح است وقتي آموزش و به كار بردن زبان فارسي را چه حتي در كوتاه مدت زير سوال مي بزه) آنوقت هم كافي است يك تابو شكن حسابي مثل حسين درخشان و يكي مثل شما سر و كلشون پيدا بشه كه از گندكاري هاي موفق مديري دفاع بشه، مثلا حسين درخشان از Friends مثال بزنه و تاثيراتش روي زبان! ببين مساله يك خبر يا دو خبر نيست كه كمي وقت خبرنگار اهميتي داشته باشه. مساله يك جريان جديده كه در ترجمه وارد مي شه.
شايد برات زياد قابل درك نباشه، ولي شخصا با اين كه در جز حرفت رو صحيح مي بينم، جرياني كه روش سوار هستي رو براي ساختارشكني و ريشه يابي صاف و سالم و زلال پيدا نمي كنم، البته اگر دوست داري مي توني بذاري به پاي احساسات قلبي من و ديگراني كه تو اين خطند، اگر اين جور احساساتي بودن بد باشه، من ننگش رو مي پذيرم.

Maryam Nabavinejad گفت...

یک چیز دیگر. گفتی کسی از زبانی که حرف می زند ناراضی نیست. یک تک پا تشریف بیاورید پیش همکلاسی های آفریقایی من در کلاس های ادبیات فرانسوی. یا یکی دو دوست هندی و پاکستانی که دارم. کسانی هستند که زبان مادری اشان را دوست ندارند و بابتش شرمنده اند. می دانم داستان استعمار و هجمه فرهنگی است. فرقی نمی کند. آدمهایی هستند که به هر دلیل از زبانی که برش بزرگ شدند خوششان نمی آید. گفتم شاید بخواهی بدانی که همچین سفت و محکم هم نگویی هیج کس.
و یک نکته خیلی کنکوری! به من نگو رفیق! در کاربرد کلمات دقت کن. در کمال خونسردی دارم می نویسم. من رفیق شما نیستم.

Mim.Danesh گفت...

جناب علیانی من میخواهم پیش از هر چیز از رنجی که بردم در مطالعه نظرتان بگویم که به غایت اولین باری بود که در فضای وب رشته یک بحث مکرر از دستم در میرفت و کلافه ام کرده بود . به هر حال تا ته خواندم اش و میتوانم با بعضی حرفهایتان موافق باشم و با بعضی نه ! مسئله ای که مطرح میشود این است که باید بر جنبه سریع الانتقالی مفاهیم تاکید شود و حال اینکه یکنفر از « روی میز بودن » و دیگری از « در میان بودن » منظور را بفهمد چه فرقی میکند ؟ این استعداد و توانایی درک از آدمی به آدم دیگر متفاوت است .النهایه گمان میکنم که جناب پیکوفسکی از هر دوی شما دوستان نا شناخته بهتر ماهیت قضیه را فهمیده و بدون اسلحه کشیدن بر فکر و اندیشه دیگری فهمانده .

..دی

N گفت...

نیم فاصله امکانات فنی می خواد؟ پس چرا وقتی من پرسیدم منو پیچوندی؟ من که نفهمیدم اخرش چه جوریه.

Unknown گفت...

هوم... راستش با وجود اعتماد به نفس نسبتن خوبی که دارم، دست و دلم لرزید برای کامنت گذاشتن در این منطقه!

یک پست مرتبطی نوشته بودم و با وجود اینکه شاید شما هزار مشکل و گیر نگارشی از هر خط آن نوشته در بیاورید، احساس کردم که حمایت شده ام، از طرف آدمی مطلع و عالم به زبان و زبان شناسی حمایت شده ام. می دانم که تفاوت سلیقه هم داریم، مثلن دیدم که شما تنوین را به سبک اصیلش می نویسید و من نه، اما امید دارم که این رفتارم کمی منصفانه نقد یا حتا پذیرفته شود. اصولن در به در به دنبال منبع موثقی می گشتم که فقط یک چیزی را ترویج یا تایید کند، آن هم مبارزه با برخورد دگم با تحولات زبان (قبول دارید دیگر؟ یا نه؟). هدفم واقعن استفاده ی ابزاری از نوشته ی شما به نفع خودم نیست، فقط خواستم بگویم من، یک عنصر نیمه آگاه در جامعه، حق دارم دوست داشته باشم که از واژه ها یا روش های جدید در نگارش استفاده کنم، حق دارم که سرکوب نشوم، همینی که آن بالا نوشته، حق دارم که از ابعاد دموکراتیک زبانم لذت ببرم، بهره ببرم...

شاید بهتر بود از اول فقط بگویم ممنونم، احساس دندن پزشک تجربی ای را دارم که دارد زیر نظر 10 متخصص دندان می کشد، حرف زدن در اینجا واقعن سخت است...

سید فرید گفت...

نوشته بوديد:
«حضور فردوسی و اثر عمیقش بر زبان امروز من یک واقعیت تاریخی نادیده گرفتنی است»
اما فكر مي كنم منظورتون نفي اين جمله بوده.
اين هم غلط گيري به سبك حلزونهاي خانه به دوش.

Adminّ گفت...

آقای علیانی عزیز.
یکم این که، ممنون‌ام از این که تذکر داده‌ای «نشخوار کردن» و «بی‌سلیقگی» توهین‌آمیز است. ولی در این بحث، من آن‌ها را توهین نمی‌دانم.
دوم این که در دانش و تخصص شما من یکی شکی ندارم، ولی جای شما اگر بودم برادر، به جای پذیرفتن این که "بله، حواسم نبود که این «بی‌سلیقگی و بی‌‌ذوقی»های مترجمان عموماً کم‌مایه‌ی رسانه‌ها را از کار کردن زبان سوا کنم"، این همه به باید و نباید کردن و نصیحت و دفاع مصداقی نمی‌نشستم.
سوم هم این که برادرم، از تو بعید است که نقش «رسانه»‌های عمومی، خصوصاً رادیو و تلویزیون را در روندها این‌چنینی نادیده بگیری و مترجمان رسانه‌های عمومی را از اتکای رسانه‌ای‌شان جدا کنی و آن‌ها را بخشی از مردم بدانی!
و چهارم این که، حدس می‌زنم شک نداشته باشی که من و دیگرانی چون من هم به قدر شما، اگر نه بیش‌تر، از فسیل‌گرایی در زبان بیزاریم. موضوع این است که سوراخ دعا را نباید گم کرد.
و پنجم این که، حضور فعال‌ات در بحث‌های این‌چنینی را غنیمتِ این فضا می‌دانم و سپاسگزارم.

داریوش گفت...

آقای برادر!
يک چيزی برای من جای سؤال و حيرت است، علی الخصوص از شما که اهل صراحت و روشنی هستی. اين‌جا فرموده‌ايد که: «اين وبلاگ نظرات ناشناس را نمی پذيرد. کنترل نظر فعال شده است. کلیه نظرات باید توسط نویسنده وبلاگ تأیید شوند.» و اين يعنی لاجرم اين «داريوش» را می‌شناسی که نظرش منتشر شده است. پس من اين «نمی‌شناسمش» را حمل بر اين می‌کنم که ربطی مضمونی و محتوايی با جملات بعدش دارد! خدا خيرت بدهد. تحمل شنيدن حرف مخالف خودت را نداری. نمی‌توان گفت بالای چشم‌ات ابرو. ببخشيد. ما پس می‌گيريم هر چه گفتيم. شما باشيد و عالم دانش!

SAM گفت...

مرسی از بحث...اما خشن بحث می کنی... حالات عاطفی مخاطب مهمه که رفیق و جان دل اضافه می کنی وسطش... ولی اینا از خشونت روش بحثت کم نمی کنه