درشت درشت بنویس
در این نقاشیهای مرکبی چینی ژاپنی چه چیزی را دوست دارم؟ چیزهای قشنگ زیادی دارند. اما آن که من دوست دارم شاید اسمش این باشد «عنصر زیبایی به نام خلأ».
مینیاتور ایرانی دیدهای. چه قدر شلوغ است؟ همه جاش پر است. هر گوشهاش گلی بتهای چیزی هست. جای خالی نیست. انگار نقاشها از جای خالی میترسیدهاند.
نقاش چینی انگار از جای خالی نمیترسد. زیباییش را درک میکند. یک نقاشی مرکبی نمونه از نظر من یک کادر بلند است، مثلا عرض پانزده و ارتفاع پنجاه. کاغذ بافتدار. تقریبا تمام کادر سفید است. از گوشهی بالا-راست یک شاخهی بید مجنون وارد کادر شده و ده پانزده سانت آمده پایین اما از کنار کادر جلوتر نیامده. بقیهی کادر خالی خالی. فقط گوشهی پایین-چپ یک برگ افتاده؛ کمرنگ. باید دقت کنی تا ببینیش.
خاطره نوشته «صبح که از خواب ناز برمیخاستم نمیدانستم ظهر همآنروز چه اتفاق عجیبی را شاهد خواهم بود.»
میپرسم «مگر ظهر اتفاق نیفتاد؟»
میگوید «چرا.»
میپرسم «پس چرا از همآن ظهر شروع نمیکنی؟»
میگوید «اگر از ظهر شروع کنم که دو خط بیشتر نمیشود.»
میترسد که صفحهاش خالی بماند. با چه پرش میکند؟ با کلمه. کلمههایی که بنا است فقط صفحه را پرکنند نه این که معنایی برسانند یا حسی منتقل کنند. نمیداند چه میکند با زبان و واژهها. محض خنده میگویمش «خب درشت درشت بنویس.»
مینیاتور ایرانی دیدهای. چه قدر شلوغ است؟ همه جاش پر است. هر گوشهاش گلی بتهای چیزی هست. جای خالی نیست. انگار نقاشها از جای خالی میترسیدهاند.
نقاش چینی انگار از جای خالی نمیترسد. زیباییش را درک میکند. یک نقاشی مرکبی نمونه از نظر من یک کادر بلند است، مثلا عرض پانزده و ارتفاع پنجاه. کاغذ بافتدار. تقریبا تمام کادر سفید است. از گوشهی بالا-راست یک شاخهی بید مجنون وارد کادر شده و ده پانزده سانت آمده پایین اما از کنار کادر جلوتر نیامده. بقیهی کادر خالی خالی. فقط گوشهی پایین-چپ یک برگ افتاده؛ کمرنگ. باید دقت کنی تا ببینیش.
خاطره نوشته «صبح که از خواب ناز برمیخاستم نمیدانستم ظهر همآنروز چه اتفاق عجیبی را شاهد خواهم بود.»
میپرسم «مگر ظهر اتفاق نیفتاد؟»
میگوید «چرا.»
میپرسم «پس چرا از همآن ظهر شروع نمیکنی؟»
میگوید «اگر از ظهر شروع کنم که دو خط بیشتر نمیشود.»
میترسد که صفحهاش خالی بماند. با چه پرش میکند؟ با کلمه. کلمههایی که بنا است فقط صفحه را پرکنند نه این که معنایی برسانند یا حسی منتقل کنند. نمیداند چه میکند با زبان و واژهها. محض خنده میگویمش «خب درشت درشت بنویس.»
۶ نظر:
من هم قاب خالي را دوستتر دارم. اما به سرم ميزند عكس كاري كه گفتي كنم. ميداني، فرض ميكنم كاري كه ميگويي مثل اين است كه بخواهي كادر را بكني قد همان شاخهاي كه تو آمده. نميشود با كلمههاي بيجا، بيمعني، كموزن، بياتفاق پرش كرد كه يك اتفاق كوچك يك گوشه مهم شود؟ كادر خالي باشد و آن گوشه يك خودنويس مثلاً جوهرش تمام شود؟
نتوانستهام بكنم. كار من نبوده. اما هنوز به سرم ميزند. گاهي.
از معماری چیزی سرم نمیشه (نمی خوام که بشه) اما تا اینجا این رو به وضوح حس کردم که در کار معماران بزرگ و مولف همیشه خلا دیده میشه، این خالی بودن عمدی اه و خیلی هم خوب از کار درمیاد اتفاقا. من هم سعی کردم یاد بگیرم، اما تقلید هرگز.
این تابلویی که کشیدید، طوری که نه سیخ بسوزه نه کباب، چند؟
فروخته که نشده تا الآن؟
فکر کنم با این پست بشه "شش یادداشت برای هزارهی بعدی" رو تکمیل کرد.
سلام. با این اوصاف، صابون هایی که به دل زده بودیم بلکه یک رمانی چیزی از شما بخوانیم، را باید برویم بشوییم!
بچه که بودم بیشتر معلم نقاشی ها خوششان نمی امد یک نقطه را هم توی نقاشی سفید بذاریم.
ارسال یک نظر