دلا ديدی که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت از اين خون
نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت از اين خون
نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
وقتی نامجو این را میخواند، دلم، دستم، جانم، همه میماند، همه میموید. غم. یکسره غم. چه غم شیرین و عمیق و عجیبی.
۶ نظر:
قربان این که نوشتی و همچنین قبلیش رو از کجا گیر بیاریم؟
سلام
به من که از دوستان رسیده است. تا به شما از که برسد.
سلام. اسم آهنگ رو می فرماييد؟ آلبوم جديد؟ قديم؟
باز هم سلام
آلبوم دماوند، آهنگ دلا دیدی یا چیزی که من با این اسم دارمش
سلام مجدد. آقا دمت گرم. خودم داشتمش!
این شعر برای من یک جورهایی بیان کننده اوج احساساته، اوج احساسات پاک! احساس وقتی که تو هر کاری که از دستت برمیومده انجام دادی، حتی فداکاری کردی، ولی دست زمانه کاری کرده بسی دردناک، که دیگه کاری هم از دست تو برنمیاد. حالا فقط می تونی با تمام خلوصی که داشتی و داری بشینی و همچین شعری رو زمزمه کنی. البته این حالت از یک طرف هم خوشاینده! چون تو می دونی که تو خالصانه فداکاری کردی ولی زمانه جوابتو اینجوری داده..... راستش من این شعر رو با آواز شجریان در «سپیده» به خاطر میارم که احتمالا مناسب حال اوایل انقلاب خوندتش، در دستگاه ماهور، با همان حالت پاکی و خلوصی که گفتم، و البته غم. شاید اون رضایت ضمنی ای که ازش صحبت کردم به خاطر تأثیر موسیقی ای باشه که شجریان به شعر می ده! و کمتر در خود شعر می شه پیداش کرد!
...
درباره نامجو هم باید بگم خوشبختانه یا متاسفانه فقط یک آهنگشو، اونهم فقط یکبار گوش دادم، اونی که از یه چیز یا یه عشق پونزده سانتی حرف می زنه و اندیشه ها یا چی های نیو کانتی، همین!
ارسال یک نظر