۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

عکس یادگاری من و آرتور

شوپنهاور انگار گفته است:
Eine Gesellschaft Stachelschweine drängte sich, an einem kalten Wintertage, recht nahe zusammen, um sich vor dem Erfrieren zu schützen. Jedoch bald empfanden sie die gegenseitigen Stacheln, welches sie dann wieder voneinander entfernte. Wann nun das Bedürfnis der Erwärmung sie wieder näher zusammen brachte, wiederholte sich jenes zweite Übel, sodass sie zwischen beiden Leiden hin- und hergeworfen wurden, bis sie eine mäßige Entfernung voneinander herausgefunden hatten, in der sie es am besten aushalten konnten.
Die mittlere Entfernung, die sie endlich herausfinden, und bei welcher ein Beisammensein bestehen kann, ist die Höflichkeit und feine Sitte.
و من در جوابش می‌گویم ببین رفیق! از هم‌آن پاراگراف اول پیدا است که چه قدر باهوش و نازنین ای. اما در هم‌آن پاراگراف دوم راه من از تو سوا می‌شود.
پ‌ن: بله. بد نمی‌گذرد اگر چای نخورده با شوپنهاور پسرخاله شوی. به هر حال پاراگراف دوم دارد سعی می‌کند جلوی هم‌این را بگیرد.
باز هم پ‌ن: من هم آلمانی بلد نیستم. اما پیدا کردن معنیش نباید سخت باشد.

۸ نظر:

Unknown گفت...

A society porcupines urged, on a cold winter day, pretty close together, in front of the Vietnamese to protect. But she soon felt the mutual spikes, which they then removed from each other. When is the need of warming again brought closer together, repeated that two evils, so they both suffering from back and forth, until it is a moderate distance from each other were discovered, in which it is best able to endure.
The middle distance, they finally find out, and in which there is a gathering, the politeness and fine custom ..

کاف عین گفت...

سلام رفیق
به قول شما فرنگی‌ها حالا وات ایز دیس؟

Unknown گفت...

in tarjomash be Englisi ast .. nist?!

Enrkatic.persianblog.ir

کاف عین گفت...

باز هم سلام
خب حمید جان همه رو هم که بی‌خیال شیم، این بر و بچ ویتنامی از کجا تو ترجمه‌ی تو پیداشون شد؟

Unknown گفت...

نمی دانم.
به قول اینجایی ها:
Beats me! ..
تنها کاری که من کردم این بود که به گوگل دادم و این را تحویل داد.
این ابزار رو هم شما معرفی کرده بودی به ما
نه؟. بیا .. اینم نتیجه اش.(استراتژی : دست پیش رو بگیر که پس نخوری!)

کاف عین گفت...

حمید جان بی‌خیال. احتمالا گوگلت رو اذیت کرده‌ای یا خلاصه ناراحت شده از یه چیزی. وگرنه من می‌دم گوگل یه چیز دیگه به‌م می‌ده.

پانته‌آ گفت...

قبل از اينکه دست به يقه بشين، ترجمه‌اش اينه بابا جان (چرا از همون اول نيومدی سراغ من؟):

در يک روز سرد زمستان گروهی جوجه‌تيغی برای جلوگيری از يخ زدن به هم بسيار نزديک شدند. اما به زودی گزش تيغهای همديگر را احساس کردند و دوباره از هم دور شدند. هر بار که احتياج به گرما آنها را از نو به هم نزديک ميکرد، آن شر دومی تکرار ميشد، به گونه‌ای که آنها بين اين دو رنج تلوتلو ميخوردند، تا يک فاصلهء مناسب پيدا کردند که برايشان قابل تحمل بود.
اين فاصلهء ميانه که سرانجام يافتند، که همدمی را ممکن ميسازد، همان عرف و ادب است.

پانته‌آ گفت...

ولی واقعاً جالبه که چطور Erfrieren (يعنی يخ زدن) رو ترجمه کرده ويتنامی!