۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه

یک عمر شیشه بر سر، یک سنگ ریزه آخر

ساعت دوازده شب است. از خانه‌ی رو به رو صدای فریاد می‌آید. داد و قال تمام خانه‌مان را پر کرده است. صدای زن ومردی است که دعوا می‌کنند. نمی‌شود خوابید. من فکر می‌کنم مرد دارد زن را کتک می‌زند. مهربان هم‌سر می‌رود پشت پنجره. می‌گوید نه. مرد در پاگرد ایستاده و به زن که بالای پله‌ها است فحش می‌دهد. گاه می‌جهد که بزندش، اما گرفته‌اندش و نمی‌گذارند.
از «پدرسگ» و «بی‌شرف» و «این بخور» و «آن نخور» که می‌گذرند مرد با غیظ داد می‌کشد «زنیکه‌ی هرزه». زن را ندیده‌ام. اما صدایش می‌گوید کمی کم از پنجاه سالش است. ضجه‌اش به آس‌مان می‌رود که «من هرزه ام؟ هرزه خودت ای.»
مهربان هم‌سر نشنیده است. می‌پرسد «چی گفت که جیغش رو بلند کرد؟» می‌گویم «اولین چیزی که مردها توی دعوا به زن‌ها می‌گن؛ هرزه.»
با خودم فکر می‌کنم اگر پنجاه سالش باشد، چهل چهل و پنج سال است که تلاش کرده چیزی را حفظ کند، از دست ندهد، پاکیزه نگه دارد، نگذارد لک شود. لذت‌هایی را بی‌خیال شده است. امکان‌هایی را ندید گرفته است. مثل بار شیشه روی سرش تا این‌جا، تا بالای پله‌های خانه‌ی رو به رویی آورده که مردی از پاگرد طبقه‌ی پایین با یک کلمه‌ی ریز و تیز مثل یک سنگ‌ریزه بزند و بشکندش. به هم‌این سادگی. واقعا چرا؟
و فکر می‌کنم به این که ظاهرا هم‌این فحش، اگر حساب و کتاب قانون را لحاظ کنی، برای مرد هشتاد ضربه شلاق دارد، ایستاده می‌زنند و به تمام سر تا پاش، جلو و عقب، همه جا جز سر و صورت و گلو و آلت.
پلیس که می‌آید صداها از جیغ به تحکم عوض می‌شوند. زن خشن و منطقی می‌گوید «نه! شما به من گفتی هرزه. گفتی یا نگفتی؟ من می‌خوام این رو ثابت کنی. می‌تونی شما؟»
به هم‌این که مرد محکوم شود و خفقان بگیرد و من و من کند راضی است. مرد هم دارد من و منش را می‌کند، اما خفقان نمی‌گیرد. ناراضی است. نمی‌خواهد محکوم ببینندش حتا یک لحظه. گاهی صدایش بالا می‌کشد. پلیس‌ها هم ناراضی اند. همه را سوار دو تا ماشین می‌کنند و می‌برند کلانتری. دو خانواده هستند انگار.

۶ نظر:

SAM گفت...

حالا مگه به حرف گربه سیاه بارون می باره؟ مگه شکست شیشه هه؟؟؟
حالا مگه این چهل چهل و پنج سال هیچ نشنیده از این فحشا و مغازله های مردهای غریبه؟؟؟
من فکر می کنم چند تا مردک رو اینطوری تحویل پلیس داده؟

m.h.m گفت...

کمی برایم غریب است ، یعنی تمام یک عمر پاکدامنی یک فرد با یک "هرزه" که از دهان دیگری آن هم به وقت خشم صادر شده به باد می رود؟
یا چیزی که چهل چهل و پنج سال در تلاش حفظ کردنش بوده این بوده که یک وقت کسی هرزه خطابش نکند میان دعوا؟
با آن قسمتش که مرد باید خفقان می گرفت موافقم، اگر موافقت من ثمری داشته باشد .
موفق باشید سلام

کاف عین گفت...

خب همه که مثل شما فکر نمی‌کنند. ما عوام ایم. گمان می‌کنیم تحمل ریاضت پاک‌دامنی برتای این خوب است که به آدم امنیت می‌دهد. اگر پاک‌دامنیت را در حرف شکستند امنیت اجتماعیت را شکسته‌اند. البته ما عوام ایم.

SAM گفت...

یه کامنت گذاشتم..اگه رسیده که همون... اگه نرسیده اینو قبول بفرمایید... گفتم:

شما عوام باهوشی هستید... درست گمان می کنید که خیلی از انتخابها برای احساس امنیت اجتماعیه و یکی از راههای مخدوش کردن امنیت هم حرف مردمه...
اما نکته ظریفی که اینجاست اینه که نمیشه از طرف تمام اقشار جامعه در امان بود... هر کسی برای انتخابهای خودش یه قشر مشخصی رو که براش مهمتره، در نظر می گیره و برای نظر اونها اهمیت قائله... لابد یه معیارهایی هم هست این وسط برای تأمین نظرات اون قشر مهم شناخته شده... ما وقتی می جنگیم و بحث می کنیم و دفاع می کنیم که مطمئن باشیم اون معیارها رو رعایت کردیم و قضاوت اشتباهی شده بر مبنای همون معیارها

اما اصلا بحث اصلی اینجاست که فحش نظره؟ اونم فحش یه آدم (یحتمل) پرت که جزو هیچ کدوم از اقشار مهم جامعه قرار نمی گیره... اونم وسط دعوا...
آدم قاعدتاً می تونه راحت بیخیال همچین نظری بشه
اما ممکن هم هست برای رضای دل خودش و خفقان خلق خدا، تلاشی هم برای اثبات کنه که البته ستودنیه چنین اعصابی

m.h.m گفت...

اشکال ندارد شما عوام و ما روشنفکر فرهیخته(حتی نمی دانم این لغات آخر را درست نوشتم یا نه)
اما اگر عوامانه اش هم خوب یادم مانده باشد از قدیم می گفتند"توی دعوا حلوا خیرات نمی کنند" پس فکر می کنم زنی که توی راه پله یک ساختمان ایستاده به دعوای لفظی با بک مرد ، از پیش امنیت اجتماعیش را در طبق اخلاص گذاشته است. حالا یا چیز مهمتری نسبت به امنیت اجتماعی برای دفاع داشته است یا او هم از جماعت عوام نبوده

navid گفت...

in jomleh ie "Shomaa Avaam e Baahooshi Hastid" kheili baamazeh bood! :)) Heifam oomad comment nazaaram!...