۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه

رسوایی در بهشت یا تکان مبهم معنادار

راسکار - هم‌آن‌طور بی موبایل و بی لباس - خم شده بود روی مادموازل وینگروز و داشت فکر می‌کرد شاید نباید این‌قدر با او تند حرف می‌زد. وینگروز هم در دار عقبا نبود و این که بالش گه‌گاه تکان شدیدی می‌خورد، نوعی تیک عصبی بود.

راسکار هم‌آن‌طور که روی وینگروز خم شده بود سعی کرد با کلماتی نسبتا محبت‌آمیز وینگروز را به هوش بیاورد و از او دل‌جویی کند، کلماتی مانند عزیز، مهربان، دوست‌داشتنی و مانند این‌ها.

بعل که در اتاق پشتی نشسته بود و صدای داد و فریادی از اتاق جلویی شنیده بود آرام آرام و عصا زنان به سمت اتاق جلویی آمد و دید مادموازل وینگروز در حالی که تنها بالش تکان‌های شدید عصبی می‌خورد زیر صندلی افتاده است و راسکار کاپاک - طبیعتا بدون لباس - رویش خم شده و دارد کلمات محبت‌آمیزش را نثار او می‌کند. در حالی که سعی می‌کرد جلوی خنده‌اش را بگیرد گفت «راسکار، بلند شو. من می‌دانم که وینگروز باز طبق معمول غش کرده است، اما فکرش را بکن یکی از این ملائک گزارش‌گر پـَرِدایز تودِی تو را در این وضع ببیند و ازت عکس بگیرد. فکر می‌کنی بررایت آب‌رو و حیثیت می‌ماند؟»

راسکار با چشم‌های گردشده زل زد به بعل و گفت «چرچی گویتینا خه؟» یعنی «چی می‌گی تو هم بابا؟»

بعل گفت «بیا خودت نگاه کن. وقتی تو زمین از این خبرها است، چرا تو بهشت نباشد.» و یک نسخه روزنامه روی میز انداخت که درش مطلبی راجع به یک رئیس جمهور نوشته بودند.

راسکار مطلب را خواند و گفت «خب این‌جا راجع به شلوار نوشته. اما من که شلوار ندارم.»

بعل گفت «اصلا فراموشش کن رفیق و الکی هم زور نزن. مادموازل وینگروز درست سر دوازده دقیقه به هوش می‌آید. باید تا آن وقت صبر کنی.»

راسکار گفت «خب من کار خاصی با مادموازل ندارم. در واقع یک سرویس فوری می‌خواستم به دار دنیا. او گفت سرویس ندارید و بعد گفت من بی‌ادب یا بداخلاق یا همچه چیزی هستم، من هم گمان کنم کمی تند باش حرف زدم و غش کرد. الان مشکل من سرویس فوری به زمین است، نه غش کردن مادموازل وینگروز.»

۱ نظر:

ديگر نمي‌دانم گفت...

سلام . به نظرم ضعيف‌تر از دو قسمت قبلي است و كسي كه تو را كمي بشناسد مي‌داند بعضي از تكيه كلام‌هات( يا يه همچه چيزي ) توي متن قاطي شده است. چرا مي‌گويم شده است؟ چون فكر مي‌كنم ناخواسته اين اتفاق افتاده. ممنونم