زلزله
زلزله موقعیت عجیبی است. انگار تیر از کنار گوشت رد شود. تا حسش کنی و وقت کنی بترسی رفته است. بعد دیگر چه فرق میکند که بترسی یا نترسی؟ یا مثلا هشتاد ریشتر باشد یا مثل این بار پنج و نه دهم.
سیگار نمیکشم. هیچ. اگر میکشیدم بد ادایی نبود که بعد از زلزله سیگاری روشن کنم و پک بزنم و به دوردستها نگاه کنم. حالا اما بی سیگار هم هستم. چیزی از هستیم کم نمیشود. همه هم سالم ایم. و وقتی زلزله میگذرد، اگر یادت نباشد، هی از خودت میپرسی «اول به آن دیگری نگاه کردم یا به در؟»
۱ نظر:
به این متن لینک دادم!
ارسال یک نظر