۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

تسلاّ؟

این‌جا، توی شبکه، وبلاگ صبور و بی سر و صدایی هست، که تقریبا همیشه می‌شد از خواندنش لذت برد. حالا آن‌که آن چیزهای خوب را می‌نوشت، غم‌گین است. پدربزرگش از دنیا رفته است. و من غم‌گین می‌شوم وقتی می‌بینم کاری ازم برنمی‌آید جز گفتن هم‌آن جمله‌های سرد رسمی همیشگی. کاش می‌شد وقتی دوستی غم‌گین است، کاری کرد. کاری که غم را کم کند اگر از بین نمی‌برد.

۱ نظر:

Peyman گفت...

لینکهایی که پاک می شند، توی گوگل ریدر یا فید ریدر های دیگه می مونند. بهترین کار ویرایش کردنشون هست.