تقدیسکنندگان قدرت و خشونت
اغلب این صحنه را در تلویزیونهای ماهوارهای دیدهایم که مجری برنامه رو به دوربین نشسته است و به تلفنهای بینندگان جواب میدهد که زنگ میزنند و میگویند «فلانی جون من شما رو خیلی دوست دارم.»
در میان اطرافیان آن کس که زنگ میزند و چوناین می گوید کم نیستند آدمهایی که بسی از آن مجری دوستداشتنیتر باشند. موضوع مجری نیست. موضوع دوربین است. پخش رسانهای است. موضوع رسانه است و قدرتش. ما، پیدا و پنهان، قدرت را میستاییم و برتر میشمریم و تقدیس میکنیم. رها شدن از این طلسم آسان نیست. تلاش مداوم میخواهد.
ستایندگان تا قدرت را در دست دیگری ببینند او را میستایند و هماین که به قدرت برسند، هیچ رحم و مهر و ملاحظه نمیشناسند. هر کدام از اینها هماین که در چهاردیواری اختیاری خانهای به قدرتی نسبی برسند قانونگذار و توجیهکنندهی خشونت قوانین خود میشوند. بچه که بودم زیاد میدیدم که جلوی در خانهشان مینویسند «پارک ممنوع» یا مثلا «نصب و الصاق هرگونه اعلامیه پیگرد قانونی دارد.» کدام قانون؟ کدام پیگرد؟ کدام منع؟
کسی که نوشته بود به اینها فکر نمیکرد. او لذت میبرد که میتواند روی دیوار خانهاش قانون بنویسد و از موضع قدرت سخن بگوید. و وقتی میدید پارک کردهاند و چسباندهاند، خشمگین و غمزده میشد و اغلب به فحشی و کینتوزیای بسنده میکرد.
حالا هم هماین است. قدرت در رسانه است. آنها که ندارندش تلفن میزنند و ستایشش میکنند. آنها که دارندش – هر چه هم تلاش میکنند به دیگران احترام بگذارند – باز جاهایی خشن میشوند و قدرتشان را نه در راه نفع دیگران و عموم و اقلیتها که در راه پسند خود اعمال میکنند. این البته خود هیچ بد نیست. دارای رسانه حق دارد هر طور که دوست دارد به کارش ببرد. موضوع این است که «حال» ما وقت داشتن قدرت حالی خودمحورانه است، نه حالی مدنی.
پدیدههای نو تکنولوژیک – اغلب جزئی از اینترنت یا متصل به اینترنت – در روزگار ما این اقتدار قدرتمندان را به چالش گرفتهاند. هر کس میتواند وبلاگ بنویسد، عکس روی فلیکر و پیکاسا و جاهای دیگر بگذارد و در یوتیوب فیلم آپلود کند. این عکسالعملی دوگانه در ذهن ما داشته است. بسیاری از ما پنداشتیم با داشتن یک وبلاگ قدرتمان را معادل دولتی کردهایم که انحصار رسانهای را در دست دارد. دریافتن این که چوناین نیست و قدرت وبلاگ عملا محدودتر و منحصرتر از این است بررای بسی از وبلاگدارها تجربهای غمانگیز و دیررس بود. خاصه آنها که در پی این بودند که تحولات ایران – یا جهان یا سپهر اندیشه – را با وبلاگ خود سامان بدهند.
اینها هنوز هم پایین وبلاگهاشان مینویسند «استفاده از مطالب این وبلاگ...» و نمیدانند این جمله به اندازهی همآن «پارک ممنوعـ»ـی که پدرشان یک روز گرم تابستان با زیرشلواری راهراه عرقریزان به دیوار خانهشان میخ کرد بیمعنا است. بیمعنا است چون نه تنها مبنای عقلایی ندارد که ضمانت اجرایی هم ندارد. بیمعنا است، چون معنای واقعیش این است که «من چوناین میخواهم...» و این را در زبان فارسی این طور مینویسند «خواهش میکنم...». بیمعنا است چون بیش از این که به حق نویسنده نسبت به مطلبش مربوط باشد به خواست قدرت در او مربوط است.
بررای رسیدن به جامعهای باز، سالم، مدنی و قابل زیستن پیش از این که به فکر تغییر یا اصلاح حکومت یا جهان باشیم باید یاد بگیریم با نزدیکانمان، دوستانمان، دشمنانمان، و دیگران درست برخورد کنیم. برخورد درست دو سر دارد، یک سر در واقعیت و یک سر در اخلاق. باید آنقدر واقعگرا باشیم که ادعای چیزی را که در توانمان نیست نکنیم و خودمان را مضحکهی خلایق نکنیم و آنقدر اخلاقی باشیم که وقت داشتن قدرت – چه کم و چه زیاد – کنار خواست و میل خودمان، حضور دیگران را نیز در نظر بگیریم و نیازاریمشان. این تمرینی کند، بیهیجان اما مفید است.
در میان اطرافیان آن کس که زنگ میزند و چوناین می گوید کم نیستند آدمهایی که بسی از آن مجری دوستداشتنیتر باشند. موضوع مجری نیست. موضوع دوربین است. پخش رسانهای است. موضوع رسانه است و قدرتش. ما، پیدا و پنهان، قدرت را میستاییم و برتر میشمریم و تقدیس میکنیم. رها شدن از این طلسم آسان نیست. تلاش مداوم میخواهد.
ستایندگان تا قدرت را در دست دیگری ببینند او را میستایند و هماین که به قدرت برسند، هیچ رحم و مهر و ملاحظه نمیشناسند. هر کدام از اینها هماین که در چهاردیواری اختیاری خانهای به قدرتی نسبی برسند قانونگذار و توجیهکنندهی خشونت قوانین خود میشوند. بچه که بودم زیاد میدیدم که جلوی در خانهشان مینویسند «پارک ممنوع» یا مثلا «نصب و الصاق هرگونه اعلامیه پیگرد قانونی دارد.» کدام قانون؟ کدام پیگرد؟ کدام منع؟
کسی که نوشته بود به اینها فکر نمیکرد. او لذت میبرد که میتواند روی دیوار خانهاش قانون بنویسد و از موضع قدرت سخن بگوید. و وقتی میدید پارک کردهاند و چسباندهاند، خشمگین و غمزده میشد و اغلب به فحشی و کینتوزیای بسنده میکرد.
حالا هم هماین است. قدرت در رسانه است. آنها که ندارندش تلفن میزنند و ستایشش میکنند. آنها که دارندش – هر چه هم تلاش میکنند به دیگران احترام بگذارند – باز جاهایی خشن میشوند و قدرتشان را نه در راه نفع دیگران و عموم و اقلیتها که در راه پسند خود اعمال میکنند. این البته خود هیچ بد نیست. دارای رسانه حق دارد هر طور که دوست دارد به کارش ببرد. موضوع این است که «حال» ما وقت داشتن قدرت حالی خودمحورانه است، نه حالی مدنی.
پدیدههای نو تکنولوژیک – اغلب جزئی از اینترنت یا متصل به اینترنت – در روزگار ما این اقتدار قدرتمندان را به چالش گرفتهاند. هر کس میتواند وبلاگ بنویسد، عکس روی فلیکر و پیکاسا و جاهای دیگر بگذارد و در یوتیوب فیلم آپلود کند. این عکسالعملی دوگانه در ذهن ما داشته است. بسیاری از ما پنداشتیم با داشتن یک وبلاگ قدرتمان را معادل دولتی کردهایم که انحصار رسانهای را در دست دارد. دریافتن این که چوناین نیست و قدرت وبلاگ عملا محدودتر و منحصرتر از این است بررای بسی از وبلاگدارها تجربهای غمانگیز و دیررس بود. خاصه آنها که در پی این بودند که تحولات ایران – یا جهان یا سپهر اندیشه – را با وبلاگ خود سامان بدهند.
اینها هنوز هم پایین وبلاگهاشان مینویسند «استفاده از مطالب این وبلاگ...» و نمیدانند این جمله به اندازهی همآن «پارک ممنوعـ»ـی که پدرشان یک روز گرم تابستان با زیرشلواری راهراه عرقریزان به دیوار خانهشان میخ کرد بیمعنا است. بیمعنا است چون نه تنها مبنای عقلایی ندارد که ضمانت اجرایی هم ندارد. بیمعنا است، چون معنای واقعیش این است که «من چوناین میخواهم...» و این را در زبان فارسی این طور مینویسند «خواهش میکنم...». بیمعنا است چون بیش از این که به حق نویسنده نسبت به مطلبش مربوط باشد به خواست قدرت در او مربوط است.
بررای رسیدن به جامعهای باز، سالم، مدنی و قابل زیستن پیش از این که به فکر تغییر یا اصلاح حکومت یا جهان باشیم باید یاد بگیریم با نزدیکانمان، دوستانمان، دشمنانمان، و دیگران درست برخورد کنیم. برخورد درست دو سر دارد، یک سر در واقعیت و یک سر در اخلاق. باید آنقدر واقعگرا باشیم که ادعای چیزی را که در توانمان نیست نکنیم و خودمان را مضحکهی خلایق نکنیم و آنقدر اخلاقی باشیم که وقت داشتن قدرت – چه کم و چه زیاد – کنار خواست و میل خودمان، حضور دیگران را نیز در نظر بگیریم و نیازاریمشان. این تمرینی کند، بیهیجان اما مفید است.
۲ نظر:
جناب مديريت،
تو را به خدا يک آدرس ایميل توی اين صفحه بگذار! خدا خيرت بدهد!
برای دیدن آدرس ای میل به پروفایل مراجعه کنید که همین بغل لینکش هست.
شرمنده که امکان گذاشتنش تو این صفحه یا نیست یا من بلد نیستم.
ارسال یک نظر