فشاری
کسی شیر فشاری و کوچهی فشاری یادش هست؟
تصور کنید شهری را که بعضی محلههاش آب لولهکشی ندارند. سر بعضی کوچهها یک استوانهی چدنی به قطر 20 سانتیمتر احتمالا (کمی ضحیمتر از شیر آتشنشانی) هست و چهارسویش برآمدگیهای توخالی برنجی به قطر یک چهارم اینچ که ازشان آب باریکی میآید. باریک و کم فشار. اغلب هم دو تا از این چهار تا کار نمیکنند.
پای این دم و دستگاه یک حوضچهی مربعی سیمانی است که ضلعش نیم متر یا کمتر است. زنها چادرهاشان را دور کمرشان گره زدهاند. آستینهاشان بالا، روسریهاشان شـُل، یکی دوتا النگو اگر دارند دستشان. دور این حوضچه حلقه زدهاند. همهشان جیغ میکشند. یکی کهنهی بچهاش را چنگ میزند، یکی دیس شامش را میشوید، یکی هم چشم دوخته به ریکای آن یکی که چـُسانفـِسانش بیشتر است و متعجب آب دهانش را قورت میدهد. نوبتی در کار نیست. هر که بتواند خودش را کنار حوضچهی اکنون برساند برنده است. با دست یا کاسه از حوضچه آب برمیدارد و کنار حوضچه ظرف و لباسش را میشوید. بعد هم دبههای پلاستیکیش را میگیرد زیر زائدهی برنجی و قرنی طول میکشد تا پـُر ِ آبشان کند. به آن استوانهی چدنی میگفتند شیر فشاری و به کوچههایی که خوششانس بودند و اولشان از این دم و دستگاهها داشت میگفتند کوچهی فشاری. من در سال پنجاه و سه در تهران یکی از این کوچهها را دیدم. بچه بودم. سه ساله. دهانم از تعجب بازمانده بود.
تصور کنید شهری را که بعضی محلههاش آب لولهکشی ندارند. سر بعضی کوچهها یک استوانهی چدنی به قطر 20 سانتیمتر احتمالا (کمی ضحیمتر از شیر آتشنشانی) هست و چهارسویش برآمدگیهای توخالی برنجی به قطر یک چهارم اینچ که ازشان آب باریکی میآید. باریک و کم فشار. اغلب هم دو تا از این چهار تا کار نمیکنند.
پای این دم و دستگاه یک حوضچهی مربعی سیمانی است که ضلعش نیم متر یا کمتر است. زنها چادرهاشان را دور کمرشان گره زدهاند. آستینهاشان بالا، روسریهاشان شـُل، یکی دوتا النگو اگر دارند دستشان. دور این حوضچه حلقه زدهاند. همهشان جیغ میکشند. یکی کهنهی بچهاش را چنگ میزند، یکی دیس شامش را میشوید، یکی هم چشم دوخته به ریکای آن یکی که چـُسانفـِسانش بیشتر است و متعجب آب دهانش را قورت میدهد. نوبتی در کار نیست. هر که بتواند خودش را کنار حوضچهی اکنون برساند برنده است. با دست یا کاسه از حوضچه آب برمیدارد و کنار حوضچه ظرف و لباسش را میشوید. بعد هم دبههای پلاستیکیش را میگیرد زیر زائدهی برنجی و قرنی طول میکشد تا پـُر ِ آبشان کند. به آن استوانهی چدنی میگفتند شیر فشاری و به کوچههایی که خوششانس بودند و اولشان از این دم و دستگاهها داشت میگفتند کوچهی فشاری. من در سال پنجاه و سه در تهران یکی از این کوچهها را دیدم. بچه بودم. سه ساله. دهانم از تعجب بازمانده بود.
۴ نظر:
توضیح تان بسیار جامع و مانع بود. ما که با چشم خودمان ندیده ایم فقط هی توی ترانه های زمان دایناسورها شنیده ایم کوچه ی فشاری و هی پیش خودمان فکر کرده ایم این دیگر چه کوفتی است
كاش بعضي چيزها را ميشد بفهمم...مثلاً اين كه دليل منتشرنكردن كامنت من براي يادداشت "...مليح الابتسام" شما چي بود؟ كاشكي...!
فرهاد جان
سلام
دلیلش را همآنجا نوشتم. توجه نکردی.
آهان!!!!!!!!!!!!!!!! جالبه!
ارسال یک نظر