این کوفتی چهاش بود؟
بالاخره به میمنت و مبارکی و با سلام و صلوات حضرت مستطاب ملا بلاگرولینگ آقایی فرمودند از خواب زمستانیشان بیدار شدند. حضرتشان سالی چند باری به خواب میروند و کسی هم به کسی نیست و هیچ کس نمیپرسد «حاج آقا! خرت به چند؟» و «کجا بودی؟» و «کجا رفتی؟» و «چرا رفتی؟» و «چرا برگشتی؟»
خلاصه که بلا روزگاری است روزگار وبلاگنویسیّت.
۲ نظر:
كورش، لطف كن يه كم بيشتر راجع به اين «فلسفه برایِ كودكان» بنويس...كنجكاو شدم بدونم...
مطلب ديگه يكي از اون ايراداتاي كه قولاشُ داده بودم...تازهگي بروز قويتر پيداكرده...ايجاز مونوتونيك در نوشتههایِ اين آخرا لطمههایِ بدي به فهم يادداشتهات ميزنه...مث اين ميمونه كه شمرده شمرده بخوني ولي تمركز رویِ نوشته نداشته باشي...چون حواسات جايي ديگهست...تازهگي ايجاز خاص نوشتههات منُ وادار به تقطيع جملهها و هجابنديش ميكنه اما متوجه ميشم حواسامُ اين هجاها پرت كرده و تازه چيزي هم كم بوده...چي يادم نميآد...يه كم جريان به نوشتههات بده.
سلام
چشم و ممنون.
ارسال یک نظر