۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

اندر شباهت ققنوس، ال‌اس‌دی و روزگار

کم‌سال‌تر که بودم رنه گنون می‌خواندم. حتا متعصبانه دوستش داشتم. جایی، گمان کنم در «بحران دنیای متجدد»، نوید می‌داد معنویت نخواهد مرد، از تجدد به زیر ِ زمین پناه خواهد برد، هسته‌ای ریز و سخت خواهد شد، محکم و شگفت‌آور بیرون خواهد زد و زمانه را به پایان خواهد برد. در پیش‌گویی او دور آخر زمانه چون‌آن شتاب‌ناک به سوی تجدد می‌رود که همه باور کنند کار سنت تمام است، اما درست در لحظه‌ی آخر، چرخ وارو خواهد شد و سنت عالم‌گیر.
تصویر ناآشنایی نیست. این بیت حافظ را شنیده‌ای:
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
یا مثلا داستان ققنوس و سمندر را یادت هست. جانور شکوه‌مند پیر می‌شود، متزلزل و ناتوان می‌شود، دم مرگ پا به آتش می‌گذارد و از آن‌سو جوان‌تر از همیشه و نیرومندتر از همیشه بازمی‌گردد.
تصویر آخرالزمان در دین‌ها (کالی‌یوگای هندوها، ظهور مشیح یهودیان، بازگشت عیسای مسیحیان، سوشیانت زرتشتیان، منجی منتظر مسلمانان و خاصه مهدی شیعیان) نشان می‌دهد که از دیرباز می‌دانسته‌اند پیش‌گویی‌ها می‌توانند به محقق کردن خود کمک کنند.
در دعوا بر سر قدرت و حاکمیت، که هر کسی می‌خواهد خانه‌ی مشترک جامعه را با سلیقه‌ی خودش بسازد و بیاراید و خودی و بی‌یگانه‌اش را معلوم کند، همیشه گروهی قدرت می‌گیرد و گروه قدرت‌مند قبلی را پس می‌زند. نگاه بی صبر و سیاست‌زده‌ی گروه تازه برآمده، وادارشان می‌کند گروه قبلی را کلا حذف کنند. این بی‌صبری و بی‌تحملی تنها در دیکتاتورها نیست، لیبرال‌ها و دموکرات‌ها هم در جای خود هم‌این اند. نمونه‌اش را پیش از این یکی دو بار گفته‌ام؛ سر کارل ریموند پاپر. اگر می‌خواهی بدانی چرا درباره‌اش این طور می‌گویم نگاهی کن به مصاحبه‌اش با اشپیگل. یکی از حرف‌هایش آن‌جا این است که برای دفاع از آزادی نه تنها می‌جنگیم بل‌که جنگ راه می‌اندازیم. مثل یک ژنرال بازنشسته‌ی عاشق جنگ، استراتژی جنگی تعیین می‌کند و حتا – در سال‌های آغاز دهه‌ی نود – صحبت از حمله به عراق و سرنگونی صدام می‌کند.
کسانی هم دوستش داشتند و حواسشان نبود من چه می‌گویم. حواسشان نبود اصلا حرف من این است که این‌ها هم به وقتش تحمل دیگران را ندارند. با جوش و خروش پریدند وسط که وامصیبتا کورش علیانی به پاپر توهین کرد. خودشان هم شدند مصداق حرف من. صبر نداشتن و تحمل نداشتن یک مشخصه‌ی فرهنگی است، نه حزبی، و حزب‌ها فرهنگ‌ها را نمی‌سازند. همه از هر حزب و ناحزب، کم و بیش این مشخصه را داریم.
خلاصه در کش‌مکش بر سر قدرت حاکمان جدید حرفشان این است که قبلی‌ها وابسته و نامردمی بودند و هم‌این که حمایت‌ها و بودجه‌هاشان را قطع کنیم، ایده‌های جنون‌آمیزشان می‌خشکد و خلاصه می‌روند به زباله‌دان تاریخ. تجربه‌ی تلاش برای حذف نژادپرستی در اروپا تنها یکی از تجربه‌هایی است که بی‌ثمری این تلاش را نشان می‌دهد. حذف سلطنت در ایران هم یک نمونه‌ی دیگر. بعد از نزدیک سی سال دوباره کسانی پیدا شده‌اند که سلطنت را می‌خواهند. به تغییرات سیاسی هم‌این چند سال خودمان نگاه کن تا ببینی این جور تجربه‌ها چه قدر زیاد اند.
زمانی گروهی می‌گفتند خاتمی بی‌عرضه است. باید کار را یک‌سره کند. باید مخالفان آزادی و جامعه‌ی مدنی را سر جاشان بنشاند. بعد دیدند احمدی‌نژاد از هسته‌ای که از چشم آن ها پنهان مانده بود بیرون زد و توانست سوار رای مردم شود و بیاید بالا. باز درس نمی‌گیرند. می‌گویند تقلب کردند. می‌گویند حمایتش می‌کنند. می‌گویند وابسته است. گیرم این حرف‌ها همه درست؛ چرا فکر نمی‌کنند که چه فرقی میان سال انتخاب اول خاتمی و سال انتخاب احمدی‌نژاد بود که این کارها آن زمان شدنی نبود و این زمان شدنی شد؟
یادت باشد و یادم باشد این هسته را هر چه خشن‌تر پس بزنی و سرکوب کنی احتمالا دیرتر ولی خشن‌تر بیرون می‌زند. حالا ایدئولوژیش دموکراتیک باشد یا لیبرالیستی یا بنیادگرا یا گوساله‌پرست، فرق زیادی نمی‌کند. عقب زدن اصول‌گراها هم‌آن‌قدر بی فایده و خطرناک است که عقب زدن اصلاح‌طلب‌ها. این‌ها همه هستند و بالاخره از جایی بیرون می‌زنند. اگر زمانی که جنبش‌های اصلاحی در مصر آغاز شدند بی‌رحمانه سرکوبشان نمی‌کردند ام‌روز از دلشان سازمان‌های خشن و بسته‌ای مثل اخوان‌المسلمین و نواده‌های خشن‌ترشان مثل القاعده بیرون نمی‌زدند. و خنده‌دار نیست که از دل ایده‌های یک مشت اصلاح‌طلب – به دلیل سرکوب و خفقان – در نهایت القاعده بیرون بزند؟ حاکمان مصر اگر امثال سید قطب و آدم‌های از او ملایم‌تر را عقب نمی‌زدند ام‌روز جدی‌ترین مخالفانشان کسانی مثل نصر حامد ابوزید بودند نه نوادگان دست به تفنگ خالد اسلامبولی.
و گمان نکنم و گمان نکنی که با مدارا و صبوری و عقب زدن ممکن است بشود طرف را حذف کرد. نهایتا تو حتا اگر کل مخالفانت را حذف فیزیکی هم کنی، ایده‌ها هست و چون کسی ابرازشان کرده کسانی هم ثبتش کرده‌اند و بالاخره دوباره آدم‌هایی پیدا می‌شوند و شیفته‌اش می‌شوند و می‌کوشند که علمش را بلند کنند و زیرش سینه بزنند. هم‌آن آدم‌هایی که عواقب آن ایده‌ها را با چشم خودشان ندیده‌اند و نمی‌توانند با خواندن گزارش‌های تاریخی و دیدن فیلم و شنیدن سخن‌رانی تصورش کنند.
خلاصه‌اش این که ایده‌ی اجتماعی سیاسی را وقتی یکی ابراز کرد دیگر هیچ وقت هیچ وقت از دستش خلاص نمی‌شویم. وبال بشریت است و اگر هم زمانی ظاهرا برود پس از چندی کم‌کم با ظاهری دیگر برمی‌گردد. تنها کاری که می‌شود کرد این است که بگذاریشان دم دست و چشم که فعالیتشان پیدا و قابل کنترل باشد. که اگر داشتند بالا می‌زدند ببینیشان.
از این نظر ایده‌های حکومتی و اجتماعی مثل ال‌اس‌دی اند. یک بار که استفاده کنی، تا آخر عمرت هر از چندی توهمش برمی‌گردد و می‌پیچاندت. کاریش نمی‌توانی کنی. فقط می‌توانی مراقب باشی، حواست را جمع کنی، و کارهایی کنی که ساده‌تر بگذرد.

هیچ نظری موجود نیست: