tag:blogger.com,1999:blog-77816945328317631682024-03-14T09:47:39.737+03:30باز هم از سر نوکاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.comBlogger309125tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-54956087888247686622010-10-16T00:52:00.002+03:302010-10-16T00:54:57.145+03:30ر.. ر... ر... ف...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="float: right; font-family: Times,"Times New Roman",serif; margin-bottom: 10px; margin-left: 10px;"><span style="font-size: large;"><a href="http://www.flickr.com/photos/krln/5084296971/" title="photo sharing"><img alt="" src="http://farm5.static.flickr.com/4085/5084296971_e076e057c9_m.jpg" style="border: 2px solid rgb(0, 0, 0);" /></a></span><br />
<span style="font-size: large; margin-top: 0px;"><br />
</span><span style="font-size: large;"><br />
</span></div><div style="font-family: Times,"Times New Roman",serif;"><span style="font-size: large;">اینها یعنی چه؟</span></div><div style="font-family: Times,"Times New Roman",serif;"><span style="font-size: large;">ر...</span></div><div style="font-family: Times,"Times New Roman",serif;"><span style="font-size: large;">ر... ر...</span></div><div style="font-family: Times,"Times New Roman",serif;"><span style="font-size: large;">ر... ر... ر...</span></div><div style="font-family: Times,"Times New Roman",serif;"><span style="font-size: large;">ر... ر... ر... ف...</span></div><div style="font-family: Times,"Times New Roman",serif;"><span style="font-size: large;">شاید اولین سطر یعنی رستم. شاید سطر دوم یعنی رخش رستم. شاید سطر سوم یعنی رفتن راه روزانه. اما سطر چهارم شاید یعنی رضا رنجبر رفت و آن ف هم لابد مقصدش است. و تنها بودن و تنها ماندن و هر روز تنهاتر شدن و بیدوستتر شدن بد دردی است.</span></div></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com12tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-18041359846243627162010-10-13T15:11:00.002+03:302010-10-13T15:16:58.432+03:30دروغ نگو دروغگو<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;"><span style="font-size: large;">من هیچ وقت نویسندهی حرفهای و حتا آماتور نبودهام. نوشتن بلد ام و خوب هم بلد ام، اما شغلم نوشتن نبوده. مترجم هم نیستم. گاهی ترجمه کردهام اما مترجم هم نیستم و نبودهام. روانکاو هم نیستم، اما گاهی تعجب میکنم از تصویری که کسی زور میزند از خودش بسازد و فرسنگها با او فاصله دارد.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-size: large;">یادم هست که زمانی مجبور بودم ماهی پنج هزار کلمه طنز تحویل سروش جوان بدهم؛ طنزهای تاریخیای که به تقلید از «چنین کنند بزرگان» مینوشتم. یادم هست هر کدام از آنها را در یک روز کاری (حدود هشت ساعت) مینوشتم و میرفتم تا ماه بعد. کیفیتشان هم آن قدر خوب بود که در جشنوارهی مطبوعات رتبهی دوم طنز را بابتشان گرفتم. یکی از داوران جشنواره - و در واقع تنها داور طنزنویس جشنوارهی آن سال - هم ابراهیم نبوی بود که کمی لطف معکوس به من داشت.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-size: large;">چند روز پیش یاد آن روزها افتادم. دو بار در دو روز مجزا امتحان کردم. دیگر بعد از حدود نه سال نمیتوانم روزی پنج هزار کلمه بنویسم. در هشت ساعت فقط چهار هزار کلمه نوشتم. آدم سحرخیز و کوشا و منظمی هم نیستم که همپای آفتاب شروع کنم و فلان و بهمان. خیلی ساده ساعت 11:30 شروع کردم تا 19:30 و البته طبیعتا بینش گاهی چیزی خوردم یا نوشیدم یا به کارهای ضروری و غیرضروری دیگری هم مشغول شدم و چون آدم نسبتا عوضیای هستم، هر بار که خواستم موسیقیای بشنوم کارم را تعطیل کردم و شنیدم و بعد ادامه دادم.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-size: large;">چهار هزار کلمه یعنی حدود 12 صفحه از متنی که به شکلی آبرومند در قالب کتاب صفحهآراییش کرده باشند. حالا اگر کسی با سرعتی دو سوم نوشتن من هر روز بنویسد یا ترجمه کند، و یک چهارم وقتش را هم به بازبینیها و بازنویسیهای احتمالی بگذراند، باید در سال 1800 صفحه مطلب آمادهی چاپ تحویل ناشرش بدهد.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-size: large;">من وقتی میبینم مترجم یا نویسندهای از نظم آهنین کارش میگوید و این که من صبح اول وقت پشت میزم هستم و بعد از نوشیدن چای یا قهوه کارم را شروع میکنم و در را قفل میکنم و خودم پادشاه میز و اتاقم هستم و حین شنیدن موسیقی مینویسم و روزی دست کم هشت ساعت کار میکنم و گاه به مجامع دعوت میشوم و شرکت نمیکنم تا از کارم عقب نمانم و متاسفانه این را به حساب غرور من میگذارند و فلان و بهمان، از خودم میپرسم کیفیت کارش به جهنم، محصولات این تلاش آهنین کجا هستند؟ البته شاید هم مقداری از این کار روزانه به ترجمهی خبر برای روزنامهها یا ترجمهی کاتالوگ برای واردکنندگان محصولات الکترونیکی و لوازم خانگی میگذرد.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-size: large;">گمان کنم آقا یا خانم نویسنده یا مترجم، یا دروغ میگوید یا در کار خودش مثل آدمی است که راشیتیسم دارد و میخواهد قهرمان دو بشود.</span></div></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-3178962438031866122010-06-13T18:23:00.000+04:302010-06-13T18:27:53.516+04:30طلب حلالیت از جامانده<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">از <a href="http://khasteman-tanhaman.blogfa.com">این </a>عاشق تنها که <a href="http://qbpd.blogspot.com/2007/04/blog-post_14.html">مطلبکی </a>از وبلاگ من سر و پا بریده و لابد به عنف وارد وبلاگش <a href="http://khasteman-tanhaman.blogfa.com/post-31.aspx">شده </a>اما من در پست پیش یادش نکردم، حلالیت میطلبم. السرقة سرقة ولو بقدر مثقال ذرة.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com11tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-63905335157723360982010-06-13T16:59:00.002+04:302010-06-13T17:36:55.912+04:30باز هم دزدی<div dir="rtl" style="text-align: right; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">این <a href="http://rima.blogfa.com/">وبلاگ </a>را ببین. در معرفی خودش نوشته:<br /></span><div dir="rtl"><span style="font-size:130%;"> اين بچه شيطون كه هيچ وفت فكر نمي كرد روزي سرو كارش با خودكار و قلم و اينترنت و وبلاگ بيفته در نهم اسفند ماه 56 به دنيا اومده خيلي به تاريخ علاقه داره و دوست داره تا مي تونه تاريخ بخونه چون كه معتقده تاريخ معلم انسانهاست<br />از اينا گذشته خيلي دوست داره بدونه ديگران در موردش چي فكر مي كنن پس هر كسي سري به روزگار من زد من رو بي نصيب از نظراتش نكنه<br />ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم / جامه كس سيه و دلق خود ارزق نكنيم ..../ گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد / گو تو خوش باش ما گوش به احمق نكنيم </span></div> <span style="font-size:130%;"> و البته <a href="http://rima.blogfa.com/post-38.aspx">این </a>مطلب و <a href="http://rima.blogfa.com/post-36.aspx">این </a>مطلب را هم ببین. اصلش هم <a href="http://qbpd.blogspot.com/2010/04/blog-post_19.html">اینجا </a>است و <a href="http://qbpd.blogspot.com/2010/01/blog-post.html">اینجا</a>. احتمالا وقتی این پست را ببیند مدعی میشود به او توهین کردهام و این دو مطلب بیارزش چیزی نبوده و به نشانهی اعتراض از وبلاگش حذفشان میکند.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-74814322185548831602010-06-12T21:04:00.003+04:302010-06-12T21:27:41.334+04:30سپاس<div dir="rtl" style="text-align: justify;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family:times new roman;">بالاخره کسی پیدا شد که بداند بابت خطا باید عذر خواست. <a href="http://horman-unity.com/?p=4089">عذرخواهی</a> مستلزم شجاعت و کرامت نفس است و شایستهی سپاس. در آنچه گذشت، همه چیز بالجمله روشن است، فاعل و فعل و مفعول و متمم و قید مکان و قید زمان و قید حالت و باقی ارکان ماجریٰ همه اگر روشن نیز نبودند، در خلال گفتوگوها روشن شدند. به شجاعت احترام میگذارم، از نویسندهی اصلاحیهی عذرخواهانه تشکر میکنم و حواشی را نادیده میگیرم. از هر مخاطبی هم که این قیل و قال حوصلهاش را فرسود عذر میخواهم.</span></span><br /></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-3590059978910814332010-06-10T18:29:00.004+04:302010-06-10T19:14:49.628+04:30اصلاح مصلحان و طلبکاری خطاکاران<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">کسی به نام پریا پای مطلب پیشین نوشته است:<br /></span><p style="color: rgb(0, 102, 0);"><span style="font-size:130%;">سلام<br />من حدود دو سه روز پیش اینجا کامنت گذاشتم و فکر میکنم تایید نشد .اما مایلم که نظر بنده حتی در یک پست به عنوان جواب این پستتون درج بشه ..بنده به شما در سایت هرمان هم گفتم که این نوشته احتمالا توسط کسی سند شده وبه دست مسول فرهنگی اون سایت رسیده که به لینک دست رسی نداشتهیا .و من به شما قول دادم که میگردم ولینک رو پیدا میکن که البته خودتون اونجا لینک سایتتون را گذاشته بودید .و خوب توی این چند ورز هم اصلا وقت نکردم که ساین هرمان را آپدیت کنم که مشکل لینک شما را هم حل کنم ..اما به این کار توی ایران وهر جای دیگه دنیا میگویند حق کپی رایت که متاسفانه در ایران رعایت نمیشه اما ما حداقل به عنوان دانشجویان آیتی و کامپیوتر ومسولین آپدیت اون سایت تمام تلاشمان را برای رعایت حق کپی رایت انجام میدهیم<br />و بنده با بت نیاوردن منبع اصلی از شما عذر میخواهم</span></p><p><span style="font-size:130%;">و کسی هم با امضای کراکی همآنجا نوشته است:</span></p><p><span style="font-size:130%;"><span style="color: rgb(0, 102, 0);">سلام</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">من مسئول سایت تشکل سیاسی دانشجویی هرمان هستم.</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">قضاوت شما بسیار زود و عجولانه است</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">ذکر نشدن منبع بعد از تذکر شما اصلاح شد ولی شما به عنوان یه بلاگر باید بدانید که نظرات بعد از تایید مدیریت منتشر می شه و اینکه شما نباید انتظار داشته باشید در همون لحظه نظرتونروی سایت منتشر بشه.</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">ما با یه اختلاف زمانی نظر شما و خیلی ها رو خوندیم و تغییرا ت که شامل اضافه کردن منبع بود رو اعمال کردیم. روند کاری تشکل و مدیریت سایت با اونی که شما فکر می کنید متفاوته.</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">از شما که افکاری این چنین آزاد و پاک دارید این رفتاد بعیده !</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">سوء تفهمی که در بازه اختلاف زمانی خوندن نظر شما در سایت ما شده باعث تهمت شده که طرفداران شما به ما لقب دزد زدند. اون پست رو بار دیگری چک کنید تا متوجه بشید. به هر حال جدا از شما می خوام متن این پستی که زدید رو اصلاح کنید !!!!</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">کامل کیمیایی فرد</span></span></p><p><span style="font-size:130%;">1. از پریا هیچ نظری جز هماین نگرفتهام. نمیدانم چرا میگوید نظرش تایید نشده. شاید درست نفرستاده یا در اینترنت مشکلی بوده است.<br /></span></p><p><span style="font-size:130%;">2. نبودن وقت بهانهی خوبی نیست. با سی ثانیه وقت و یک جستوجوی گوگلی مطلب اصلی را میشود یافت. اگر هم به این ایده نرسیده باشند، دست کم میتوانستند متن را پوشیده نگاه دارند تا منبعش یافت شود. اگر بشقابی را اشتباه به خانه برده باشی، و صاحبش پیغام بدهد از بودن بشقابش در خانهات راضی نیست، دست کم میتوانی استفادهاش نکنی.</span></p><p><span style="font-size:130%;">3. خانم پریا هم در سایت هرمان و هم در پیغامی که برای من گذاشته و این بالا بی تغییری آوردهام، مدعی است تصادفا و اشتباها منبع مطلب را ذکر نکردهاند. امتحانش سخت نیست. نویسندهی مطلب در سایت هرمان «فرهنگی» ثبت شده است. روی لینک او به عنوان نویسنده کلیک میکنم، چندصد مطلب میبینم که واضح است بسیاریشان از جایی دیگر آمدهاند. گمان میکنی چندتاشان مرجع مشخص دارند؟ خودت ببین.</span></p><p><span style="font-size:130%;">4. از لحن مودب او - هر چند متاسفانه همراه صداقت نمیبینمش - ممنون ام. و از این که مسئولیت را - دست کم زبانی - پذیرفته نیز.</span></p><p><span style="font-size:130%;">5. آقای مسئول سایت تشکل سیاسی دانشجویی هرمان درست میگوید. من در مورد انتشار نظرم پای مطلب خطا کردم. نظر را بعد از تایید منتشر میکنند و این معقول است.</span></p><p><span style="font-size:130%;">6. او دروغ نمیگوید. منبع مطلب را ذکر کردهاند. اما به این نکتهها هم اشاره نمیکند که:</span></p><p><span style="font-size:130%;">الف. مطلب یک مطلب مناسبتی برای چهاردهم خرداد بوده است. عروس دزدیده را شش روز بعد از شب عروسی پس دادن هنر نیست.</span></p><p><span style="font-size:130%;">ب. دو نظر من پای مطلب را سه و چهار روز بعد از درج خود مطلب منتشر کردند؛ سه روز پس از درج مطلب نظر دوم را و فردایش نظر اول را. این تفاوت و نیز وارونگی زمانی چه دلیلی دارد؟</span></p><p><span style="font-size:130%;">ج. از خواندن نظرها تا درج منبع چهار روز طول کشیده است. شاید بد نباشد آقای کیمیایی فرد به جای دست و پا کردن عنوانهای پرطمطراق، کمی کارآمدی «تشکل سیاسی دانشجوییـ»ـشان را بالا ببرد که یافتن و درج یک منبع به جای یک دقیقه و سی ثانیه از چهار تا هفت روز طول نکشد.</span></p><p><span style="font-size:130%;">7. تاکید میکنم کاری که کردهاند دزدی است. میتوانم بپذیرم که وقت انجامش متوجه زشتیش و اسمش نبودهاند. میپذیرم که هر چند دیر، در صدد جبران برآمدهاند. دزدی بد است. تلاش برای جبران خوب. کار خوب را نباید نادیده گرفت.</span></p><p><span style="font-size:130%;">8. من «رفتار بعید»ی نکردهام. مال دزدیدهام را یافتهام. اگر واقعا قصد بدی نداشتهاند، باید خوشحال و ممنون باشند نه که بگویند این رفتار از من بعید است.</span></p><p><span style="font-size:130%;">9. «اصلاح» دربارهی چیز بد و خطا و نادرست مصداق دارد، کار بد و خطا را کسی دیگر کرده است. از کی خطاکار صاحب حق را به اصلاح فرامیخواند؟</span></p><p><span style="font-size:130%;">10. کسانی هم همیشه پیدا میشوند که بگویند آنها هیچ، شما بزرگوار باش. جوابی برایشان ندارم جز لبخند و سر تکان دادن.</span></p></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com9tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-66684823272688981532010-06-07T01:28:00.000+04:302010-06-07T01:32:03.595+04:30دزدی توی روز روشن؛ از دموکراسی که بهتر اه<div dir="rtl" style="text-align: right;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><span style="font-size:130%;">نوشتهی قبلی را منتشر کردم، چند ساعت شاید نگذشته بود، که این لینک به دستم رسید:<br /></span></div><span style="font-size:130%;"><a href="http://horman-unity.com/?p=4063">همآن مطلب خودم در سایت تشکل سیاسی دانشجویی هرمان با دستکاری در املای عنوان و بدون هیچ ذکری از منبع یا نام نویسنده.</a><br />پای مطلب یادداشتی نوشتم که این کار درستی نیست و نامش دزدی است. طبعا نه منتشرش کردند نه تماسی گرفتند. حالا اینجا اعلام میکنم؛ نمیدانم دزد هستند یا نه، اما میدانم دزدی کردهاند.</span><br /></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-89565898378760992042010-06-03T10:29:00.007+04:302010-06-03T11:50:17.929+04:30کجا ای اِی مرد؟<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://4.bp.blogspot.com/_50rr3tgXeXE/TAdT2cthM8I/AAAAAAAAAro/JTVUoq_yT_8/s1600/Imam+sadr.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 264px; height: 400px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_50rr3tgXeXE/TAdT2cthM8I/AAAAAAAAAro/JTVUoq_yT_8/s400/Imam+sadr.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5478439666604651458" border="0" /></a><br /><div style="text-align: left;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://3.bp.blogspot.com/_50rr3tgXeXE/TAdSDgCf4DI/AAAAAAAAArg/tu29nxxseXU/s1600/Imam+sadr.jpg"><br /></a><div style="text-align: justify;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family:times new roman;"><br /></span></span><br /><div style="text-align: left;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://3.bp.blogspot.com/_50rr3tgXeXE/TAdSDgCf4DI/AAAAAAAAArg/tu29nxxseXU/s1600/Imam+sadr.jpg"><br /></a><div style="text-align: justify;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family:times new roman;"><br /><br />تو باش!</span></span><br /></div></div><div style="text-align: right;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family:times new roman;">گیرم که هشتاد را رد کرده باشی</span></span><br /></div><span style="font-size:130%;"><span style="font-family:times new roman;">تو باش!<br />که خیال بودنت<br />شب هر چه غاصب و هر چه بیلیاقت را<br />برآشوبد<br />تو باش!<br />تا آیت ما باشی<br />نه با روی زیبات<br />که با زیبا بودنت<br />با زیبا زیستنت<br />با نور دادنت<br />آیت ما باشی<br />که انسانْ توانْ بودن<br />تو باش!<br />نیل پیش رو است</span></span></div></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-60001331872254216062010-05-05T22:16:00.002+04:302010-05-05T23:40:23.829+04:30باز هم فراخوان خوابگرد<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">دربارهی فراخوان آقای شکراللهی پیش از این نوشتهام، باز هم مینویسم تا اگر چیزی مبهم مانده روشن شود.<br />1. من به هیچ وجه مخالفت یا دشمنیای با آقای شکراللهی ندارم. او را ندیدهام و نمیشناسم و هرگز با هم اختلاف شغلی یا مالی یا اختلافهایی از این دست نداشتهایم.<br />2. من مخالفتی با فراخوان ایشان - در حد کلیات - ندارم و این فراخوان را تلاشی برای یک کار خوب میدانم و از آن حمایت می کنم. در جزئیات نیز - هر چند جاهایی نظر دیگری داشته باشم - به او حق میدهم که کار را به روش خودش انجام دهد.<br />3. تنها مورد اختلاف استفادهی او از عنوان «وبلاگنویسان» است. من وبلاگ مینویسم و در این فراخوان شرکت نکردهام. بسیاری دیگر هم، وبلاگ مینویسند و به هر دلیلی - که به خودشان ربط دارد - در این فراخوان شرکت نمیکنند. عنوان وبلاگنویسان عنوانی همگانی است و من و دیگر کسانی که در فراخوان شرکت ندارند، حق دارند به این عنوان اعتراض کنند.<br />4. آقای شکراللهی جایی - در جواب به اعتراضی شبیه آنچه من گفتم - نوشته است:<br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">فکر میکنم این اصلاً بحثی ندارد، این مسابقه دقیقاً «نظرسنجی محبوبترین کتاب سالِ خوانندگان و مخاطبان خوابگرد» است. اسماش را میتوانید خیلی راحت جایزهی خوابگرد هم بگذارید.</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">اصلاً فکر نمیکردم این جای بحث داشته باشد در ذهن کسی...</span><br />من حسن نیت و انعطافپذیری او را که در گفتارش نشان داده است ستایش میکنم اما این نیاز به عمل دارد. من و دیگر معترضها اسم فراخوان را «انتخاب ما وبلاگنویسان» یا «انتخاب وبلاگنویسان ایرانی» نگذاشتهایم و برایش لوگو نساختهایم که بتوانیم هر چه دوست داشتیم صدایش بزنیم. آقای شکراللهی تنها کسی است که میتواند اسم تازهای بگذارد و بهتر است اسم مناسبی بگذارد که حقوق دیگران در آن نادیده گرفته نشود.<br />5. آقای شکراللهی در جایی دیگر نیز در پاسخ به اعتراضها گفته است:<br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">میماند نام نهایی. اگر از این فراخوان در اجرا هم استقبال بشود و به نتیجه هم برسد، کاملاً بدیهی ست که که آثار برگزیده، برگزیدهی «</span><strong style="color: rgb(0, 102, 0);">جمعی از وبلاگنویسها</strong><span style="color: rgb(0, 102, 0);">» خواهد بود و لاغیر؛ اندکی صبر فقط. ...</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">سرآخر، خوشبختانه این فضای مجازی همانگونه که ساختارش به هیچ کس اجازه نمیهد کسی نمایندگی دیگران را ادعا کند، آنقدر بیمرز و پذیرنده است که امکان هر حرکت، پیشنهاد یا فراخوان و راهاندازی برنامه برای هر کسی را در ذات خود دارد.</span><br /><span style="color: rgb(0, 0, 0);">اینها حرفهای معقولی است و نشان میدهد گوینده در حد گفتار از خود چیزی جز حسن نیت نشان نداده است. این را گرامی باید داشت. و البته کاش آقای شکراللهی خیلی ساده این تغییر نام را انجام میداد</span>. اگر چوناین کرده بود، حتی شاید نیازی به هماین توضیحها نبود.<br />6. به هر حال اختلاف هنوز هم بر سر هماین عنوان است. من انگیزهی کسانی را که سعی میکنند اختلاف را بزرگتر و اعتراض من و دیگران را در جهت جلوگیری از کار شکراللهی قلمداد کنند نمیدانم. اما میدانم من تلاشی در جهت جلوگیری از این فراخوان نکردهام و نمیکنم. به گمان من خوشبختانه حقی که من به خاطرش اعتراض کردهام بسیار جزئی و حاشیهای است و بازگرداندنش هیچ صدمهای به کار خوب آقای شکراللهی نمیزند. جایی مثالی زدم که اینجا تکرار میکنم.<br />برای من مثل این است که کسی که دارد کار خوبی میکند - مثلا برای فقیران کمک جمع میکند - ماشینش را طوری پارک کرده که چرخش توی باغچهی من است. من میخواهم ماشینش را بردارد. نه مخالف کار خیریهی او هستم، نه دعوای شخصی ای در میان است، نه کوچکی حقم در برابر بزرگی کار شکراللهی بیمعنایش میکند نه گفتار خیرخواهانهی شکراللهی مشکل من را حل میکند. چارهی کار ساده است. چرخ ماشین از باغچه بیرون برود. به قول دوستان شوخ: به امید آن روز.<br />7. نمیفهمم چرا. اما کسانی این میان هستند که گمان میکنند وظیفه دارند از آقای شکراللهی دفاع کنند و باز نمیدانم چرا این کار را با توهین و تحقیر میکنند. تنها به دو نمونه اشاره میکنم. یکی کسانی را که اعتراض دارند «غرض و مرض»دار مینامد و دیگری متهمشان میکند که پارانویا دارند. من دلیلی نمیبینم که این حرفها را به آقای شکراللهی مربوط ببینم. در عین حال گمان میکنم بد نیست که او هم مثل من به خودش حسن نیت داشته باشد و چیزکی بنویسد یا بگوید که نشان بدهد حسابش از این دوستدارانش جدا است.<br />8. کسانی هم هستند که شیوهشان اعتراض به موارد کوچک، یا اصرار و تداوم اعتراض، یا بیان صریح اعتراض نیست. من با این که همراهی این افراد میتواند کمک زیادی به من کند، به آنان احترام میگذارم و هیچ وقت از آنها نمیخواهم مثل من عمل کنند. در عین حال نمیپذیرم که آنها از من توقع داشته باشند روش خود را کنار بگذارم و روش آنها را انتخاب کنم. نمیفهمم چهطور کسی که به این مبحث علاقه ندارد و میتواند بدون خواندن چوناین متنهایی به زندگیش برسد رنج خواندن را به خودش هموار میکند و بعد از من میخواهد حوصلهاش را سر نبرم یا بس کنم یا خفه شوم. من گمان میکنم حقی دارم و گمان میکنم متاسفانه آقای شکراللهی هنوز این حق را باز نداده و اعتراضم را تا باز گرفتن این حق - در حد توانم - ادامه میدهم.<br />9. بیش از هر چیز تعجب میکنم و همچونآن منتظر هستم تا بالاخره آقای شکراللهی حق کوچک من و مانند من را جدی بگیرد و حسن نیتش را که در گفتار نشان داده است، در عمل نیز نشان بدهد. احتمالا این نشان سماجت من است که تاکید میکنم آنچه ما بر آن پا میفشریم حق ما است، و آقای شکراللهی اگر این حق را برگرداند کار خوبی - و لطفی به کار خوبی که راه انداخته و نه به دیگران - کرده است. به امید آن روز.<br /></span> </div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-24840704775686773712010-05-03T12:37:00.000+04:302010-05-03T12:38:39.077+04:30من وبلاگ مینویسم<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">من وبلاگ مینویسم. یک نفر از هزاران نفری هستم که وبلاگ مینویسند. من به کسی اجازه یا نمایندگی ندادهام که از سوی من و دیگر وبلاگنویسان مسابقه برگزار کند، جایزه بدهد، تقدیر کند یا کاری شبیه این. هیچ یک از این کارها را بد نمی دانم و حتی گاه چوناین کارهایی را تحسین می کنم، اما خوب است کسی که زحمت این کار را میکشد به نام خودش این کار را کند نه به نام دیگرانی که من هم یکی از ایشان ام و به این کار هیچ دخلی ندارم.</span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-50141068895016106762010-04-19T11:25:00.002+04:302010-04-19T11:32:26.753+04:30من گواه ام<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">من گواه ام<br />که دیروز و امروز<br />مدیترانه به دیدار البرز آمده است<br />و تهران نه خواهرخوانده<br />که برادر و برابر صور و بیروت شده<br />که دستها و پاها برای بیغرض نجنبیدن<br />بندها بایدشان<br />که اگر مراقب نباشی<br />چیزی در ریه و نای و نایژهات جوانه میزند<br />که گنجشکها نخورده مست اند<br />و نیاموخته سرود میخوانند<br />و اقاقیا دیوانه شده<br />وقت رد شدن از زیرش<br />گل به سرمان میریزد<br />من گواه ام که شترها هم<br />یا بال زدند و رفتند<br />یا باله درآوردند و به آب زدند<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-10824982914550621182010-04-14T11:24:00.004+04:302010-04-14T17:26:13.794+04:30آنچه علم نمیگوید<div dir="rtl" style="text-align: justify;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">علم با ما به زبان گزارهها حرف میزند. اگر استعاره را کنار بگذاریم، در علم سر و کار ما با گزارهها است، نه با جملههای امری.<br />این گزارهها خود سه نوع هستند؛ گزارههای جزئی، گزارههای کلی، و گزارههای شرطی.<br />گزارهی جزئی مثل این که «اورست بلندترین قلهی کرهی زمین است.» و گزارهی کلی مثل این که «آب خالص - هر آب خالصی - در شرایط متعارف در صد درجهی سانتیگراد به جوش میآید.» و گزارهی شرطی مثل این که «اگر بخواهیم گلولهای را بالاتر از سطح زمین رها کنیم و با سرعت 14 متر بر ثانیه به زمین بخورد، باید این گلوله 10 متر از زمین فاصله داشته باشد».<br />اگر کسی ادعا کند «فیزیک میگوید "گلولهها را از ارتفاع ده متری سطح زمین رها کنید".» به او می خندیم. او در واقع مطلوب خودش را که<span style="color: rgb(0, 102, 0);"> </span><span style="font-style: italic; color: rgb(0, 102, 0);">سرعت چهارده متر بر ثانیهی گلوله حین برخورد با سطح زمین</span> است، کنار یک گزارهی شرطی علمی گذاشته است و نتیجه را به نام علم به ما غالب میکند.<br />عجیب است وقتی کسی ادعا میکند «اقتصاد میگوید "باید نرخ سود بانکی را به فلان برسانیم".» یادمان میرود که اقتصاد این را نگفته است، اقتصاد در نهایت گزارهای شرطی به ما میدهد که میگوید «اگر میخواهید تورم بهمان شود، نرخ سود بانکی را به فلان برسانید». ظاهرا این خطا به این دلیل پدید میآید که انگار خواستههای ما از بعضی علوم (احتمالا انسانی) مثل اقتصاد، یک یا چند خواستهی ساده و مطابق خواست همگانی است.<br /></span><span style="font-size:130%;"> درست، غلط، بکن و نکن در حیطهی علم نیستند. آنچه شما - مثلا - در ریاضی میبینید، که میگوید فلان عملیات ریاضی درست یا غلط است، دربارهی مهارتی کاربردی است، نه دربارهی علم ریاضیات. ما در حیطهی مهارت (مطابق فرض همآن خواست همگانی که مهارت در حساب دهدهی است) میگوییم 2+3=10 غلط است. اما در حیطهی علم میگوییم ارزش این گزاره در دستگاه حساب دهدهی 0 است و در دستگاه حساب پنجپنجی 1 است.<br /></span><span style="font-size:130%;">اینها همه مقدمه بود تا بگویم نتیجهی بررسی علمی زبان، گزارههایی علمی است. این گزارهها به ما نمیگویند فلان رفتار زبانی درست یا غلط است، یا نمیگویند فلان رفتار زبانی را بکنید یا نکنید. این گزارهها حداکثر گزارههایی شرطی هستند، که به ما توان پیشبینی نتایج رفتارهای زبانی را میدهند.<br />در کنار علم زبانشناسی فنی هم هست به نام برنامهریزی زبانی درست مثل برنامهریزی اقتصادی در کنار علم اقتصاد. برنامهریزی زبانی دادههای علمی زبانشناسی را کنار خواستههای اولیه(ی احتمالا همگانی) میگذارد و به ما میگوید چه کنیم یا چه نکنیم، اما این چه کنیم و چه نکنیمها باز در حیطهی همآن خواستهها اعتبار دارند. برنامهریزی زبانی برای جامعهی زبانیای که دغدغهاش همسخنی با فارسیزبانان گذشته است، دستورهایی دارد، برای کسی که دغدغهاش همسخنی با فارسیزبانان امروزین جهان است، توصیههایی دیگر، و برای کسی که دغدغهاش تبدیل زبان فارسی به زبانی کارآمد برای گفتوگوی سریع و دقیق روزمره است توصیههایی دیگر از آن دو، و برای کسی که دنبال تبدیل زبان فارسی به زبان علم است، توصیههایی متفاوت از این سه.<br />تصور سادهدلانه و زرنگخانیای هم هست که میگوید خب، من همهی اینها را با هم میخواهم. دو اشکال در میان است، اول این که اغلب بعضی از این خواستهها با بعضی دیگر نمیسازند و دیگر این که حتا اگر با هم بسازند هم، ترتیب اولویتی نیاز است، که هر ترتیب اولویتی خود نتایجی متفاوت با ترتیبهای دیگر را در پی دارد.<br />خوشبختانه اگر کسی در وبلاگش یا کتابش بنویسد یا در سخنرانیای بگوید که مثلا اقتصاد میگوید باید تورم به سه درصد برسد، مردم نمیروند رفتار اقتصادیشان را مطابق فرمودهی او تنظیم کنند، زندگی اقتصادیشان را دامه میدهند. اما در مورد زبان کافی است آدمی که کمی ذوق ادبیات در خودش میبیند - و گاه حتی زبان فارسی را آنقدر بلد نیست که جملههایش را طوری بگوید که منظورش را به مخاطبش برساند - حرفی بزند، تا دیگران گمان کنند گفتهاش وحی منزل است. خصوصا اگر این آدم دستی هم در ادبیات (وجه کاربردی زبان، چیزی شبیه بازرگانی در مقایسه با اقتصاد) داشته باشد؛ که نور علی نور، هم خودش و هم دیگران او را صاحبنظر میبینند.<br />عیبی هم ندارد. فقط یادمان باشد برنامهریزی زبانی چند مقدمه لازم دارد:<br />1. اشراف به کل مسائل زبان، نه دغدغه در یک زمینهی خاص، مثلا سرهنویسی.<br />2. توان تفکیک بین گزارش و دستورالعمل و <span dir="rtl" id=":1jo">و تحمیل نکردن اقتضائات یکی به دیگری.<br />3. داشتن توان برای اجرای برنامهی زبانی مورد نظرش، یا توان علمی برای مذاکره با آنان که این توان را دارند.<br />باز با تمثیل اقتصادیش، مردم خیابان را جلوی مجلس به تظاهرات نکشد که فلان برنامه اجرا شود، یا نگوید بروید معاملاتتان را آنطور که من میگویم تنطیم کنید، بلکه معقول از برنامهاش دفاع کند. از بخش علمیش علمی دفاع کند و از بخش توصیهایش هم عقلانی.<br />قاعدتا خواننده متوجه است که این بحثی بود دربارهی زبانشناسی و آنچه در اقتصاد و فیزیک و ریاضیات گفتیم مثال بود و گاه اصلا دقت نداشت.<br /></span></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-16701197002463994162010-04-12T22:38:00.002+04:302010-04-12T22:46:02.797+04:30غر و لندی در حواشی نهضت مشروطیت<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">روزگاری در این مملکت استبداد بوده است. عدهای های کردند، هوی کردند، دسته و عده جمع کردند، تفنگ و عُده فراهم کردند، روزنامه چاپ کردند، جنگیدند، کشته شدند، شهید شدند، مجروح شدند، قهرمان شدند، بالاخره توانستند شاه قاجار را مجبور کنند پای یک ورقه را امضا کند که عدلیه و پای یک ورقه را امضا کند که مشروطه. بعد هم استبداد صغیر شد و مجلس را به توپ بستند و هزار اطوار و پدرسوختگی دیگر و هر بار که نگاه کردیم دیدیم باز روز از نو شده و روزی از نو. اینها که گفتم دقت تاریخی ندارد. میدانم. اما برای منظور من کافی است. از این قهرمانها هم کرور کرور در ذهن داریم، از عبدالحمید طلبهی مقتول در تهران بگیر تا ستارخان و حتی باسکرویل آمریکایی که شهید مشروطه شد.<br />در همآن زمان کسانی هم هستند که مشهور نیستند. اگر هم هستند بیشتر ملعون اند و مطرود یا دست کم مشکوک. کسانی که نه داد زدهاند، نه بیانیه دادهاند، نه عده و عده جمع کردهاند، نه تفنگ کشیدهاند، نه خطابه خواندهاند، نه زندان رفتهاند، نه جنگیدهاند، نه کشته و مجروح شدهاند و نه قهرمان. کسانی که سرشان توی لاک خودشان بوده انگار، گاه زندگی بدی هم نداشتهاند و همیشه هم متهم بودهاند. استبداد آنها را متهم به نفاق و آبزیرکاهی و پدرسوختگی و فرنگیمآبی و قرتیگری میکرده و جماعت قهرمان و قهرمانپرور و قهرماندوست هم متهمشان کردهاند به مماشات و به خودفروختگی و مزدوری و هزار چیز دیگر؛ و البته از چشم هر دو طرف جاسوس طرف مقابل بودهاند. نمونههایش هم کمتر اند، من دو تا را الان در خاطر دارم؛ ناصرالملک و میرزا حسن رشدیه.<br />نمونهای اگر نگاه کنیم، <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B1%D8%B4%D8%AF%DB%8C%D9%87">این</a> زندگی میرزا حسن رشدیه است، متولد 1230 در تبریز، و این هم زندگی <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86">ستارخان</a>، سردار ملی، متولد 1245 جایی همآن اطراف لابد. نه خواندن کسی را میکشد و نه مقایسه. ستارخان از میرزا حسن پانزده سال جوانتر است و سی سال هم زودتر از رشدیه از دنیا رفته است. بقیهاش را هم - در رفتار و منش و نگاه و حاصل عمر - خودت مقایسه کن و ببین کدام شایستهتر است که امروز معزز و محترم باشد و یادش کنیم.<br />وقتی قد علم میکنی که هنجارهای ناپسند اما بنیادین جامعهای را عوض کنی، دو راه داری، یا گردنت را مهیای گیوتین کنی یا نوک انگشتانت را در دهانهی چرخ گوشتی فرو ببری که گاه خودت دستهاش را میگردانی. گیوتین، خدا عالم است که گردن را ببرد یا نه. اما همآن تا پای گیوتین رفتن قهرمانت میکند، و بعد هم اگر زدند و بریدند که دیگر خلاص شدهای با سند بهشت ششدانگ و خوشنامی، اولی برای آخرت و دومی برای دنیا.<br />اما چرخ گوشت گرداندن و تن خود را چرخ کردن، زجر مدام دارد، مرگ محتوم دارد، بدنامی دارد، هیچ رقم هم شبههی قهرمانی ندارد. من امروز پشت سرم را نگاه میکنم میبینم میراثی از ستارخان ندارم، هر چه دارم از صدقهی سر میرزا حسن است. اما کی میرزا حسن را میشناسد؟ همه برای ستارخان هورا میکشند. مردم توپ و تفنگ دوست دارند، کاغذ و قلم صدا ندارد. مردم تحول یکشبهی پر سر و صدا دوست دارند، فرهنگسازی کند و بیصدا است.<br />باز نگاه میکنم میبینم هر قهرمانی فرصت داشته و دارد که خطابهای بخواند و به همهی ما گوشزد کند که چه قهرمانی است و چه اندازه باید دوستش بداریم و چشممان را نم بگیرد از رفتنش. اگر هم کسی پیدا شود مثل گالیله که فرصت خطابهاش ندهند، بعدها برشت میآید و زرینترین خطابه را مینویسد و در دهانش میگذارد. اما میرزا حسنها، نه که لحظهی گیوتین ندارند، فرصت خطابه هم ندارند، کسی صدایشان را نمیشنود و اگر هم بشنود به چیزی نمیگیرد، کی به صدای مزدورها و خودفروختهها و سازشکارها اهمیت میدهد؟<br />و اوج قصه آنجا است که اغلب این قهرمانها و قهرمان بعد از اینها در خطابهشان به ذکر افتخاراتشان و منتی که بر گردن ما دارند اکتفا نمیکنند، لگدی هم به میرزا حسنها میزنند و آنان را خودفروخته و خائن و مالاندوز و عافیتطلب و بیجربزه و ترسو و ذلیل و حتی فاحشهی سیاسی قلمداد میکنند و من هر چه تامل میکنم نمیبینم که یک بار میرزا حسنی سر بلند کرده باشد و گفته باشد بالای چشم ستارخانی ابرو است.<br />سالها از مشروطه گذشته، صدای من نه به ستارخان میرسد نه به یپرم نه به هیچ قهرمان دیگری، در خیال خودم مخاطبشان میگیرم و میگویم «خطابهات را بخوان و سند بهشتت را بگیر و برو. فقط حواست باشد این که با خطابهات زیر پا میمالی، میرزا حسن رشدیه است، نه نمد.»<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com11tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-41094715585904689742010-04-10T17:20:00.004+04:302010-04-10T18:36:27.616+04:30نقد و مغالطه<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">خیلی وقتها میتوان مغالطه را از شکلش شناخت. گاهی هم نیاز داریم که به محتوایش دقت کنیم. من اینجا هر از چندگاهی از زبان نوشتهام، و متاسف ام که اغلب آنچه گفتهام ابتکار من نبوده، چیزهایی در حد بدیهیات زبانشناختی بوده و میشده در کتابهای درسی پیدایشان کرد. کاش ابتکار من بودند، اما نیستند. کسانی هم - نمیدانم چرا و اغلب علاقه هم ندارم بدانم چرا - با این نوشتهها مخالفت کردهاند. انصافا با حرف معقول و علمی مخالفت کردن کار سختی است. سختی کارشان را میفهمم اما درکشان نمیکنم. مغالطهها اغلب تکرار میشوند. چند نمونه را میشمرم:<br /><br />1. این یارو کورش علیانی آدم بد و بداخلاقی است.<br />جواب: خب چه ربطی به نظرهای زبانشناختیش دارد؟<br /><br />2. باید درست و غلط زبان را فرا گرفت و عمل کرد.<br />جواب: این «باید» از کجا میآید؟<br />توضیح: زبان یک ابزار است، نه یک دین یا ایدئولوژی. در برخورد با ابزار میتوان به استفادهی کارآمد و ناکارآمد فکر کرد، نه درست و غلط.<br /><br />3. کی است که نداند که فلان؟<br />جواب: از کجا معلوم که فلان درست است؟ اگر درست باشد نیازی نیست وانمود کنیم همه میدانندش و اگر غلط باشد، حتا اگر همه بگویند، باز هم غلط است.<br />توضیح: «کی است که نداند»، ارعاب گوینده است. یعنی اگر مخالف باشی نمیدانی، و اتفاقا چیزی را هم نمیدانی که همه میدانند.<br /><br />4. زبان سلیقهای نیست.<br />جواب: کی گفته که نیست؟ اگر آدمها مطابق سلیقهشان با زبان رفتار کنند چه میشود؟<br />توضیح: دقیقا خود عواقب رفتار با زبان، سلیقهی ما را در رفتار با زبان محدود میکند. اگر کسی به جای سیب بگوید شلوار و به جای خوردن بگوید پوشیدن، طبیعی است که دیگران حرفش را نمیفهمند. حالا خودش انتخاب کند، مفاهمه را دوست دارد یا زبان شخصی را؟ در شعری که برای معشوقی میسرایی شاید زبان شخصی قوت کار باشد، و در یک بحث علمی مفاهمه است که مهمتر است. اینجا خود کاربران زبان تصمیم میگیرند و اثر تصمیمشان هم به خودشان برمیگردد.<br /><br />5. فردوسی و سعدی و بزرگانی مانند آنها این میراث کهن را پدید نیاوردهاند که اینها با هوسبازی بر بادش بدهند.<br />جواب: بله؟<br />توضیح: فردوسی، سعدی و دیگرانی که اسم میبرند، در روزگار خودشان متهمان این پرونده بودهاند، نهایت سیاهکاری است که آنان را چوب کنند و بر سر متهمان امروزین بکوبند. هنوز استادان و معلمهای ادبیات با آن «تر» که سعدی به «اولیٰ» افزوده و «اولیٰتر» ساخته دلچرکین اند و بزرگوارانه سر تکان میدهند و میگویند این غلط مصطلح است. سعدی و فردوسی شاهدان ما هستند، نه این دادستانهای ثباتطلب.<br />نمایشنامه: - حق نداری زبان باشکوه فارسی را به گند بکشی.<br />- چرا میگویی فارسی باشکوه است؟<br />- چون میراث بزرگانی مثل فردوسی است.<br />- چرا به نظر تو فردوسی از بزرگان است؟<br />- چون زبان باشکوه فارسی را بنا کرده است.<br />- اما بالاخره باشکوهی زبان فارسی دلیل بزرگی فردوسی است یا بزرگی فردوسی دلیل باشکوهی زبان فارسی؟<br />- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی! ملت! دیدید؟ به زبانتان توهین کرد. به اعتقاداتتان توهین کرد. عکس فردوسی را پاره کرد.<br /><br />6. اگر این بزرگان و زحمات طاقتفرسای اینان نبود زبان فارسی نمانده بود. آه! باید گریست بر زحمات طاقتفرسایی که اینان کشیدهاند.<br />جواب: الف. یعنی اگر حافظ و سعدی نبودند ما الان لال بودیم؟ یا به زبانی که میداشتیم و قاعدتا با این زبان فعلی تفاوت داشت کمتر مینازیدیم؟ الان انگلیسیها از زبانشان ناراضی هستند یا تبتیها یا عربها؟<br />ب. این زحمات طاقتفرسای شبانهروزی چیست؟ فردوسی در سی سال سی هزار بیت شعر گفته؟ کمتر از روزی سه بیت؟ بنا هم بوده برابرش طلا بگیرد؟ بعد وقتی نقرهاش دادند ناراحت شده، محمود را هجو کرده و نقرهها را داده به فقاعی (دلسترفروش سر حمام)؟ میشود برای من هم از این زجرها بیابید رفقا؟<br /><br />7. نکنید. زیبایی زبان فارسی از دست میرود.<br />جواب: الف. زیبایی؟ کدام زبان هست که به چشم کاربرانش زیبا نباشد؟ شک دارید که در قرن اول هجری هم یک عده فریاد میزدهاند که نکنید زیبایی زبان پهلوی از دست میرود؟ کردند و شد هماین زبانی که امروز به زیبایی آن مینازند.<br />ب. زیبایی؟ زبان باید زیبا باشد یا کارآمد؟ من نتوانم منظورم را برسانم که زبان زیبا بماند؟<br /><br />8. نکنید. این طور که شما پیش میروید فرزندانمان دیگر نخواهند توانست حافظ و سعدی بخوانند. هویتمان از دست میرود. برهنهی فرهنگی میشویم.<br />جواب: الف. مگر فرزندان حافظ و سعدی میتوانستند اوستا یا اندرج ائوشنری داناگ بخوانند؟ هویتشان از دست رفت؟ برهنهی فرهنگی شدند؟<br />ب. هویت آدم را ادبیات گذشتهی کشورش تعیین میکند؟<br />ج. فرهنگ چیست و قرار است برای ما چه کند؟ قاتق نانمان شود یا قاتل جانمان؟<br /><br />9. بکنید. کسی مخالف روند آرام تحولات زبانی نیست، اما یواش. با این سرعت نمیشود زبان را متحول کرد.<br />جواب: با چه سرعتی میشود؟ ملاکش چی است؟ چهطور از زمان فردوسی تا زمان سعدی میشده هماین «ش» را از آخر فعل سوم شخص مفرد حذف کرد (مثال میخواهید؟ شاهنامه را نگاه کنید)؟ اما از زمان سعدی تا الان وقت برای دوباره افزودنش کافی نیست؟<br /><br />10. بالاخره باید روش یکسانی برای صرف، نحو، گفتن، و نوشتن وجود داشته باشد. و گر نه چه طور حرف هم را بفهمیم؟<br />جواب: یک نگاه به متون کلاسیک ادب فارسی بیندازید، صرف و نحو و نوشتار بیهقی و عینالقضات و شمس و رومی و کلیم و سعدی و بهار و صائب و حافظ و جامی و احمد جام و ابوسعید و محمد بن منور مثل هم است؟<br />یا حتی مگر هر یک از فردوسی و سعدی در تمام متنهایش صرف و نحو و واژگان و رسمالخط یکسانی داشته است؟<br />متون کلاسیک به کنار، کتابهای درسی را نگاه کنید، سی سال نشد که از «حضرتعالی» و «میخوردند» به جدا کردن «می» رسیدیم. در کتاب فارسی مینوشتند «میبینید» و در کتاب علوم مینوشتند «میبینید». بچهها علوم را نفهمیدند یا فارسی را؟ و بعد هم در کمتر از سی سال به «نگهبان» نوشتن رسیدیم. آب از آب تکان خورد؟ پدربزرگها نتوانستند نامهی نوههاشان را بخوانند؟<br />یا مثلا وقتی پدربزرگی میگوید «گیرم برنده شدی» نوهاش حرفش را نمیفهمد؟ یا وقتی نوهای میگوید «یاروهه بم گفتش اصل قضیه رو» پدربزرگ نمیداند این «ش» را به چه معنا بگیرد؟<br /><br />و حاشیه: نمیدانم چرا عدهای از این سینهچاکان زبان فارسی، خودشان این قدر فارسیکش می نویسند. نوشتههاشان را پر میکنند از «میباشد» و «به یمن» و «در باب» و «پیرامون» و «به تماشا نشستن» و «به آسانی» و «به سختی» و «ویران نمودن» و «در طی» و هزار چیز خندهدار دیگر. یکی از هماینها جایی خواسته بود بگوید کورش آدم خودپسند و متکبری است، گفته بود «مگر این کیست که اینچنین سر بر آستان الوهیت میساید». گمان کرده بود سر بر آستان الوهیت سودن یعنی ادعای خدایی کردن. شاید - و فقط شاید - اینها از ترس عاشق فارسی شدهاند. از ترس ندانستن و نشناختن و از ترس خندهدار شدن. حالا برایشان سخت است که ببینند کسی دست زیر چانهی معشوق مهیب سالهایشان میکند و دوستانه و بی ترس و هراس قلقلکش میدهد و با هم شاد و سالم اند و میخندند.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com16tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-54159083438166551712010-04-10T00:34:00.003+04:302010-04-10T01:43:40.346+04:30شین زائد و زشت؟<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">قبلا هم از زبان فارسی و متولیان رنگرنگش حرف زده بودم، مایهی رنجش شده بود. این بار سعی میکنم لحنم را ملایمتر کنم، بلکه غرض نیاید و هنر پوشیده نشود و حجاب از دل به سوی دیده نشود و قس علی هذا.<br /><a href="http://naserzeraati.persianblog.ir/post/107/%DB%8C%DA%A9_%D8%AA%D8%B0%DA%A9%D8%B1">این</a> مطلب را بخوانید، از درازگوییها و تمهیدات مرعوبکنندهی متن که بگذریم، دو مدعا دارد، اول استفاده از «هست» و مشتقاتش را به جای «است» و مشتقاتش ناروا میداند، و دیگر این که به گمانش افزودن «ش» به «هست» و ساختن «هستش» کریه است.<br />تا جایی که آقای زراعتی دارد سلیقهاش را میگوید دعوایی نیست. هر کس حق دارد سلیقهاش را ابراز کند، جار بزند، و تبلیغ کند. اما عجیب است که همه گمان میکنند سلیقهشان درست است. انگار کسی که بستنی توتفرنگی دوست دارد بگوید «بستنی توتفرنگی درست است و بستنی نسکافه غلط است». خب عزیزم در چوناین شرایطی محتوای گفتار شما است که غلط است.<br />دربارهی «هست»، <span style="">دکتر محسن ابوالقاسمی در صفحهی 37 «مادههای فعلهای فارسی دری» نوشته:<br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">در فارسی میانه -h به عنوان مادهی مضارع برای فعل budan به کار میرفته است.<br /><span style="color: rgb(0, 0, 0);">و بعد فعل مضارع را این طور صرف کرده است:<br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">h-em</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">h-e</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">ast</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">h-em</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">h-ed</span><br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">h-end</span><br />و افزوده:<br /><span style="color: rgb(0, 102, 0);">ast بازماندهی asti ایرانی باستان است و <span style="color: rgb(0, 0, 0);">[...] </span>در فارسی دری «(ا)ست» و «هست» ماده فرض شده و از آن دو، «(ا)ستم»، «(ا)ستی» و ... «هستم»، «هستی» و ... ساخته شدهاند.<br /><span style="color: rgb(0, 0, 0);">بنا بر این، از نگاه تاریخی، «هست» و «است» تلفظهای مختلف یک واژه و هممعنا بودهاند. این که فارسیزبانان از این امکان استفاده کردهاند و «هست» را به معنایی مجردتر (وجود داشتن) گرفتهاند و «است» را به معنایی زبانیتر (فعل ربط) نشان عقل سالم و ذوق کارآمد کاربران زبان فارسی است. اما اگر امروز کاربران زبان ترجیح میدهند در مواردی این تفکیک را رعایت نکنند، این بیش از این که آنان را سزاوار شماتت کند، نشان میدهد حیطهی کاربرد امروزین زبان فارسی، کمتر با مفاهیم مجرد سر و کار دارد، یا به هر دلیل دیگری (مثل گرایش به فعلهای مرکب ساخته شده از «وجود») نیازش به این تفکیک رفع شده است.<br />در چوناین شرایطی مردم خردمند، به جای پرخاش کردن و زشت و ناپسند و کریه نام دادن این رفتار، باید شرمسار باشند که چرا خود زودتر متوجه این نشده و از مردم عامی ممنون باشند که با رفتار طبیعی خود، این بیتوجهی آنان را جبران کردهاند.<br />ماجرای «ش» هم از هماین نوع است. در صرف زبان فارسی معاصر، سوم شخص مفرد (چه مضارع و چه ماضی) شناسه ندارد. به قول زبانشناختیش فعل سوم شخص مفرد را با «شناسهی صفر» میشناسیم. این شناسهی صفر نوعی صرفهجویی زبانی است. انگار از میان شش نفر به پنج نفر کارت شناسایی بدهید و بگویید ششمی هم که کارت ندارد، معلوم است که کورش است. حالا انگار گروهی از فارسیزبانان - که بنا به گزارش آقای زراعتی کم هم نیستند - ترجیح میدهند برای سوم شخص هم شناسه به کار ببرند، اتفاقا باز هم حسن سلیقه داشتهاند و از ضمیر ملکی سوم شخص مفرد به جای شناسه استفاده کردهاند. چرا حسن سلیقه؟ چون این شناسه هم بی توضیح اضافهای من و شما را که تا حال این شکل صرف را ندیدهایم متوجه مقصود (صرف سوم شخص با شناسه) میکند، هم امکان تداخل بین دو وظیفهی این «ش» در عمل صفر است. من اگر جای آقای زراعتی باشم، به جای توهین و تحقیر مردم، تمام ادب و احترام و بزرگداشتی را که ازم برمیآمد نثارشان میکردم.<br />شاید بد نباشد او به جای معلم دیگران شدن، کمی به نثر هماین نوشتهاش بپردازد. دقت کند، به مخاطبش احترام بگذارد، و سرسری ننویسد. وقتی میخواهد از «یکی از این ویروسها» حرف بزند، حواسش باشد و در جملهی قبل ویروس را همراه یای وحده نیاورد. یا در نوشتن متنی که از نگاه خودش برای آموزش ما نوشته است، کمی تلاش کند و طوری بنویسد که دومین جملهی متن بیش از نود کلمه نداشته باشد.<br />من هم به شیوهی او آخر متنم یک نمایش باشکوه عذرخواهی میگذارم. آقای زراعتی عزیز، ببخشید که از متن تحقیرکننده و ارعابکنندهتان، از امضای با تاریخ میلادی و شهر اروپاییتان نترسیدم. میدانم که تلاش زیادی کرده بودید. عیب از من است که از این چیزها نمیترسم.<br /></span></span></span></span></span></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-84689917895611269182010-01-25T22:47:00.002+03:302010-01-25T22:54:15.869+03:30من که هستم تو کجا ای؟<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">کامنتگذار گرامی.<br />من قدیانی نیستم، علیانی هستم. متاسفانه اگر هم بخواهم به تو یا هر کس دیگر ایمیل بزنم باید آدرس طرف را داشته باشم. چیزهای دیگری هم هست که دوست داشتم بگویم. ترسیدم گفتن عیب خصوصی کسی در مکانی عمومی باشد.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-54889830480564139202010-01-03T10:00:00.000+03:302010-01-03T10:22:05.658+03:30«ببخشید» به جای «اشتباه کردم»<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">کم ندیدهام که کسی دربارهی دیگری میگوید «بهش میگم ببخشید، باز گوش نمیکنه». طوری که انگار وظیفهی آن دیگری بوده که او را ببخشاید و نبخشوده.<br />چرا؟ گمان کنم نکته اینجا است که به ما یاد ندادهاند وقتی خطا میکنیم بگوییم «خطا کردم» یا «اشتباه کردم» یا چیزهایی از این دست. تصور کردهاند «ببخشید» معادلی شیکتر برای هم آنها است. حواسشان نبوده که وقتی میگوییم «اشتباه کردم» از خودمان حرف میزنیم و مسئولیت خطایمان را میپذیریم، اما وقتی میگوییم «ببخشید» داریم فعل امر به کار میبریم، موضوع را مربوط به آن دیگریای میبینیم که مخاطب ما است و حتا از او متوقع هم میشویم؛ طوری که انگار بخشودن وظیفهی او است.<br />پن: شاید گاهی چیزی بنویسم با برچسب «شگفتیهای اخلاقی». این اولیش بود.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com21tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-72163406252000864372009-12-21T16:13:00.002+03:302009-12-21T16:26:51.560+03:30خانهی مریم<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">امروز در خبرها دیدم که باستانشناسهای اسرائیلی در ناصره بقایای خانهای را کشف کردهاند. خانه در عهد رومیان معمور بوده و باستانشناسان از روی شواهد و البته با احتیاط حدس میزنند خانهی مریم ناصری، مادر حضرت عیسی باشد. باستانشناسی ادیان ابراهیمی دائم رو به رشد است.<br />این یکی از خبرها است: <a href="http://www.google.com/hostednews/afp/article/ALeqM5gau86WiP40-jUcR3edModbbeWmYA">+</a><br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-90810348284058609562009-12-19T02:19:00.005+03:302009-12-19T03:49:30.249+03:30لپتاپ یا لبتاب؟<div dir="rtl" style="text-align: justify;font-family:times new roman;"><span style="line-height: 115%;font-size:130%;" >زیاد دیدهایم که آدم بیسوادی کلمهای را «غلط» تلفظ میکند و این خطایش مایهی تفریح باسوادها میشود. نمونه هم بسیار است، از /telvizun/ تلفظ کردن تلهویزیون گرفته تا /bisgewid/ تلفظ کردن بیسکویت و حالا هم /labtāb/ تلفظ کردن لپتاپ.<br />در بررسی فرآیندهای آوایی (Phonological Processes) میبینیم در همهی زبانها کاربران - بی این که فحش بشنوند یا خجالت بکشند یا بگویندشان بیسواد - در تلفظ واژهها تغییر میدهند تا بتوانند راحتتر تلفظشان کنند. این تغییر نیازی نیز به مجوز یا تصویب افراد خردمند و نهادهای رسمی ندارد؛ چرا که قرنها است که این تغییرات رخ میدهند اما بررسی علمی زبان کمتر از سیصد سال قدمت جدی دارد و فرهنگستانهای زبان نیز سالمندتر از اینها نیستند. هیچ کدام از کسانی که به /labtāb/ تلفظ کردن دیگران میخندند حاضر اند به جای برف و تلخ بگویند /vafra/ و /taxl/؟ بله زمانی این دو را وفره و تخل تلفظ می کرده اند، اما چون این تلفظها سخت بوده به جایش برف و تلخ را نشاندهاند و چه خوب هم کردهاند.<br />این کار راحت کردن تلفظ روشهای بسیاری دارد که آدمهای بیکاری که بهشان میگویند زبانشناس اینها را فهرست کردهاند و اسمشان همآن فرآیندهای آوایی است که گفتم؛ یکی از این فرآیندهای آوایی ناهمگونسازی (Dissimilation) است. وقتی دو واج نزدیک هم (واج یعنی چه؟ تعریف تخصصیش را بیخیال شوید، واج تقریبا یعنی صدا، صوت، آوا) خصوصیات تلفظیای مثل هم دارند و این شباهت خصوصیتها تلفظشان را سخت میکند، یکی را (معمولا دومی را) کمی عوض میکنند. آن قدر که آن خصوصیت مشترک را ازش بگیرند و تلفظ را آسان کنند. مثالش هماین که وقتی عصا کشیده و اتو قورت داده نباشیم، به جای /masxare/ میگوییم /masqare/. اگر هم مسغره برایتان مثال مسخرهای است و دلیل نمیشود، یک مثال کلاسیکش واژهای است که در یونانی باستان /epta/ بوده و در یونانی امروز /efta/ شده است. اگر حتا یونانی هم کلاس ندارد، مثال انگلیسیش /fader/ در انگلیسی میانه است که به /faðer/ در انگلیسی امروز بدل شده است.<br />خلاصه این ناهمگونسازی در شرایطی که تلفظ بر اثر شباهت سخت باشد پیدایش میشود و مشکل ما را حل میکند. برای دانستن این که شباهت یعنی چه، البته خود حس جمعی آدمها قاضی خوبی است، اما روشی هم در کار هست. هجده خصیصهی آوایی هست که هر واج زبان فارسی میتواند داشته باشد یا نداشته باشد؛ یعنی واجهای فارسی با این هجده خصیصه مشخص میشوند. و /p/ و /t/ در برابر هفده تا از این هجده خصیصه شبیه هم رفتار میکنند. این یعنی این دو واج به حد مرگباری شبیه هم اند و تلفظ پشت سر همشان سخت است. البته برای فهمیدن سختی تلفظ این همه داستان بافتن لازم نبود. هر آدم سالمی میتواند یک بار بگوید /laptāp/ تا ببیند تلفظش چه کابوسی است. اما چه کنیم که بعضی آدمها هم هستند که موضوع را فقط این طوری متوجه میشوند. به هر حال، /b/ واجی است که بسیار به /p/ نزدیک است اما در عمل با /t/ درچهار خصیصهی آوایی متفاوت است و با /p/ در سه خصیصه. استفاده از /b/ به جای /p/ در این جا بسیار هوشمندانه و حلکنندهی مشکل است. به قول متخصصها /b/ سخت (Tense) نیست، واکدار (Voiced) است و دمش (Aspiration) نیز ندارد. هماین سه خصوصیت کافی است که تلفظش را قبل از /t/ آسانتر از /p/ کند. حالا تلفظ کنید /labtāp/ و از سادگیش لذت ببرید.<br />یکی دیگر از فرآیندهای آوایی هم هست که بر خلاف اولی اسمش همگونسازی (Assimilation) است. وقتی دو واج نزدیک هم شبیه هم نباشند و این شبیه نبودنشان تلفظ واژه را مشکل کند، همگونسازی شبیه همشان میکند. همگونسازی انواع مختلفی دارد، اگر این شبیه شدن معنایش در واقع عین هم شدن دو واج باشد، اسمش همگونسازی کامل است، مثل بدتر که با خیال راحت /battar/ تلفظش میکنیم. بقیهی انواع همگونسازی باشد برای وقت و حوصلهای دیگر. الان ببینید که تبدیل /p/ دومی به /b/ نیز یک همگونسازی کامل است.<br />حالا دیگر میدانیم که میشود لپتاپ را /labtāb/ تلفظ کرد و این تلفظ هیچ هم خنده ندارد. در واقع اگر منصف باشیم، کار کسانی که این همه به خودشان آزار میدهند و دوبار سختی تلفظ را - که این سخت بودن ملاک علمی هم دارد - بی دلیل بر خودشان هموار میکنند، بیشتر شایستهی لقب خندهدار است.<br />این لینکها هم مفید اند احتمالا: <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Assimilation_%28linguistics%29">همگونسازی</a> در ویکیپدیا، <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Dissimilation">ناهمگونسازی </a>در ویکیپدیا، <a href="http://www.eric.ed.gov/ERICWebPortal/contentdelivery/servlet/ERICServlet?accno=ED081281">یک مقالهی جالب</a> دربارهی همگونسازی، اگر گفتی در چه زبانی؟ خصوصیت <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Tenseness">سختی</a> در ویکیپدیا، خصوصیت <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Voice_%28phonetics%29">واکداری</a>، و خصوصیت <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Aspiration_%28phonetics%29">دمش</a>.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com18tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-65125672509889824752009-12-16T15:57:00.004+03:302009-12-16T20:06:27.106+03:30تیغ ام؛ شعله ام<div dir="rtl" style="text-align: justify;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">علی عبداللهی کارشناس ارشد ادبیات آلمانی است. در وبلاگش شعری از هاینریش هاینه ترجمه کرده است. من آلمانی نمیدانم؛ هیچ تقریبا. اما شعر را خوش داشتم. تلاش کردم با کمک هماین ابزارهای ترجمهی دم دست فارسیش کنم. <a href="http://zine.blogfa.com/post-138.aspx">این </a>کار علی عبداللهی است که ازش بابت معرفی این شعر زیبا ممنون ام؛ و این که این پایین میخوانی کار من است. گمان کنم او گاه در نحو جملهها به متن آلمانی نزدیکتر است، اما در واژهگزینی و همپا کردن فضای متن با فرهنگ ایرانی خود را از من آزادتر گذاشته است.<br /><br />تیغ ام؛ شعله ام<br />در تاریکی نورتان دادهام<br />و نبرد که آغاز شد<br />من پیشاپیش جنگیدم<br />پیشقراول یگانها<br /><br />جنازههای دوستانم درست گرداگرد من افتاده است<br />اما پیروز شدهایم<br />پیروز شدهایم<br />اما گرداگردش، جنازههای دوستانم افتاده است<br /><br />در هلهلهی نغمههای پیروزی<br />صدای تشییع مویه میکند<br />لیک ما را نه زمان عزاداری هست<br />نه دماغ آن<br /><br />باز شیپورها صدا میدهند<br />نبردی دیگر است این--<br />تیغ ام؛ شعله ام<br /><br />پن: نظرها را ببینید. از دوستانی که نظر دادهاند ممنون ام. </span><span style="font-size:130%;"><br />در بند دوم «ش» اضافه است؛<br />«</span><span style="font-size:130%;">پیروز شدهایم،<br />اما گرداگرد، جنازههای دوستانم افتاده است».<br />در بند سوم هم درستتر این است «صدای نوحهگران تشییع میآید».<br />در هم آن بند سوم </span><span style="font-size:130%;">ظاهرا دو سطر پایانی را باید چیزی مانند این مینوشتم:<br />«لیک ما را نه مجال عزاداری است<br />نه مجال سرور»<br />در مورد طبل و شیپور هم، ظاهرا Drommeten جمع Drommete است و معنایش هم شیپور (ترومپت) است. شاید علی عبدالهی و دوستانی که نظر نوشتهاند با Trommel اشتباه گرفته باشندش. شاید هم من اشتباه کنم البته. اما هر چه میگردم معنای طبل برای </span><span style="font-size:130%;">Drommete پیدا نمیکنم.</span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-40167123722189991312009-11-27T13:28:00.003+03:302009-11-27T14:04:38.563+03:30آن حرکت حرفهای دایرهوار دست<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">بچگیهایم را که نگاه میکنم، از بابا چیزهایی یادم میآید که با بابای الان فرق دارد؛ سبیل درشت و کراوات پهن و شیک. که این دومی را هماین که انقلاب شد، شادمانه از گردن باز کرد. در خانه مامان غذا درست میکرد - هنوز هم هماین طور است - اما حرف آخر آشپزی را بیبروبرگرد بابا میزد. حق هم داشت. دوران سربازیش را در خانهی یک سپهبد آشپزی کرده بود، پس آشپزی ردهی یکِ اواخر دههی پنجاه را خوب میشناخت. در جاهای بزرگ، مثل بیمارستانها و کارخانهها هم کار کرده بود و از شاگردی تا سرآشپزی رفته بود و همهی اینها باعث شده بود حق داشته باشد.<br />البته زمانی هم تصمیمش را گرفته بود و آشپزی را بوسیده بود و کنار گذاشته بود تا درآمد مختصر اما مداوم کارمندی دولت را دریابد، به قول آنروزها «آبباریکه».<br />بابا از آن آدمهایی است که برای هر چیزی یک نسخهی اصل میشناسند و بقیهی نسخهها برایشان تقلبهای بیرمق و رقتآوری هستند. مامان تعریف میکند که در دوران نامزدیشان تمام تهران را زیر پا میگذاشتهاند تا به مغازهای بروند که بابا الویههایش را قبول داشته و آنجا دو تا ساندویچ الویه بخرند و با نوشابه بخورند. قبول دارم الویهی خامهای آنروزهای آن مغازه را الان دیگر هیچ جا نمیشود گیر آورد، ولی چه اهمیت دارد؟ میشد جای دیگری هم الویه بخورند و خامه نداشته باشد و گوشت مرغش به جای سینه ران یا حتا بال و گردن باشد، اما رنج آن همه راه رفتن را نکشند و لذت بیشتری از قدم زدن ظاهرا بیحاصل در پارک ملت یا سر پل تجریش ببرند.<br />وقتی بچه بودم کتلت برایم اسم یک غذا نبود، یک مراسم بود. سیبزمینی پخته، رنده، گوشت چرخکرده، پودرسوخاری - که خریدنش از مغازه جرم بزرگی بود و باید خودمان درست میکردیم -، کتلتهایی که تنها با دست چونآن یک شکل و یک اندازه میشدند که محصولات کارخانهی کلوچهپزی هم آنقدر یک دست نمیشوند، حلقههای باریک هویجهای تازه و شاداب که مامان با شکر و آبلیمو میپخت، خلالهای باریک و یک شکل و یک اندازهی سیب زمینی که مامان سرخ میکرد و نباید در طول سرخ کردن لک برمیداشتند، نباید قهوهای میشدند، نباید در روغن نرم میشدند، نباید بیش از حد خشک میشدند، و از همه مهمتر سـُس. سسی که مامان با آرد، رب گوجهفرنگی و پیاز داغ درست میکرد و روی کتلت میریخت. در این مراسم سس چیزی نبود که در ظرفی جدا بریزند و سر سفره بیاورند که هر کس خواست روی کتلتش بریزد. خانهی ما جای این قرتیبازیها نبود. سس را باید روی غذا میریختند و بعد غذا را به قول کتابهای آشپزی «بر سر سفره» میآوردند.<br />گفتم کتابهای آشپزی؛ یادم آمد که بابا هیچ وقت چیزی دربارهی رزا منتظمی نگفته است، اما هنوز هم اگر صحبت رزا منتظمی شود میتوانی برق خشم را در چشمهای بابا ببینی. خشمی از کسی که یک اشرافیت بلندمرتبه مثل آشپزی را با جایگزینهای بیارزش و قلابی به کوچه و بازار کشانده است. البته دربارهی نجف چند باری چیزی گفته است «دریابندری که آشپز نیست. هماین طوری یه چیزی سر هم کرد داد دست ناشر، اون هم داد دست مردم.»<br />هنوز حتا حرکت دست مامان را وقتی روی دیس کتلت سس میریخت یادم است؛ نوعی حرکت دایرهای حرفهای سریع که بی آن مراسم شکوهمند کتلت لنگ میزد.<br />ما اصلا دارا نبودیم، طبقهی متوسط رو به پایین توصیف خوبی برای جایگاه اقتصادی آن زمان ما است، اما در غذا به یاری این دشواریها و دقتها از اشراف بودیم. پدر و مادرم همیشه برای مسکن، آموزش و تغذیهی ما سنگ تمام میگذاشتند. سالها گذشت تا بیحوصلگی به مامان غلبه کرد و بالاخره پذیرفت گاهی میشود به جای آن سس اشرافی و مراسمش یکی دو گوجهفرنگی را حلقه کرد و در روغن باقیمانده از کتلت یا سیبزمینی چرخی داد و گرم کرد و کنار کتلت خورد.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com12tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-41903616777770390262009-11-19T12:49:00.002+03:302009-11-19T12:57:56.389+03:30دیوانه مکن، موی پراکنده مکن<div style="text-align: justify;"><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" >دیدهای این روزهایی را که ابر کلفت اما تنک، </span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" >گـُلهگـُله توی آسمان پخش است؟ </span><span style="font-size:130%;">امروز هم از هماین روزها است. کوه را نگاه کنی، جاهاییش سایهی ابر افتاده و جاهاییش آفتاب. خودت که در آفتاب باشی، تصویر معرکه است، آن بنفش تند کوهی در سایه، آن آفتاب طلایی روی مژههای خودت، هوای دلپذیر بعد از باران، نفس عمیقی که جان را با حجم اقیانوس درون ریههایت میریزد. گفتم که؛ امروز از هماین روزها است. کنار صفحهی فایرفاکسی که باز کردهام نوشته نـُه درجهی سانتیگراد، آفتابی.<br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-69620594833522010932009-11-16T16:55:00.004+03:302009-11-16T17:12:29.761+03:30شجاعت افزودن تکواژ<div style="text-align: justify;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">اگر به یکی دو منبع دربارهی واژهی spam رجوع کنیم، به گزارشی شبیه این میرسیم که Spam اولْ نام تجاری نوعی کنسرو گوشت بوده است. کنسروی ارزان و بیکیفیت که همه جا – فراوان – پیدا میشده. کمکم به هر چیزی که زیر دست و پا ریخته بوده، مفید نبوده و خرجی هم نداشته می گفتهاند spam. نمونهی اصلیش هم نامههای تولید انبوهی که به آدرس تکتک آدمها میآید و در واقع تبلیغ کالا یا انجمن خیریه یا چیزی شبیه آن است. به این ترتیب spam یک معنای عام یافت. بعدتر هم که فرستادن این جور نامهها در اینترنت باب شد، spam هم به فضای مجازی مهاجرت کرد و شد هماین که میبینیم. نمیدانم کشورهای انگلیسیزبان فرهنگستان زبان و ادب انگلیسی دارند یا نه. نمیدانم اگر چوناین فرهنگستانی هم باشد، کار گزیدن واژههای جدید بر عهدهی او است یا نه. نمیدانم اگر چوناین باشد نیز، این فرهنگستان واژه نیز تصویب میکند یا نه. و نمیدانم اگر این هم باشد spam واژهی مصوب هست یا نه. اما حتا اگر وضع هماینقدر خندهدار باشد، کی به تصویب آنان اهمیت میدهد؟ واژه پدید آمده و توانایی خود را نشان داده و کاربران زبان به کارش میبرند.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">آنچه این میان جالب است، این است که spam در زبان انگلیسی یک تکواژ بسیار کوتاه (تکهجایی) است. تکواژ واحدی زبانی است که نتوان به واحدهای معنادار کوچکتر شکستش. امتحان کنیم، نامهای به فرهنگستان بنویسیم و معادلی در این اندازه (یک تکواژ یک هجایی) برای یک واژهی غیر فارسی پیشنهاد کنیم. یادمان هم باشد که هماین که ما به جای یافتن واژههای جدید دنبال وضع معادل برای واژگان بییگانه هستیم، نشانهی حال خوب و خوشی در زبان فارسی و متولیان رسمی آن نیست. کسی محلمان نخواهد گذاشت. اگر موی دماغ شویم و پارتی داشته باشیم و لطف کنند توضیحکی به ما بدهند، یادمان میآورند که این تکواژ یک سیلابی یا سابقهی استعمال در فارسی ندارد و بنا بر این نمیتواند یک واژهی فارسی باشد، یا بدتر از آن، چونآن که در غیاثاللغات یا آنندراج آمده در زبان فارسی – خدا داند چه قرنی – به معنایی جز این به کار رفته است و بنا بر این کاربردش در این معنای جدید پذیرفته نیست.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">این یعنی یک بنبست رسمی بیمعنا. در شاخهی اول پاسخ، تکواژهای زبان فارسی به سابقهی این زبان محدود میشوند. یعنی جلوی زایایی زبان را در سطح تکواژها رسما بستهاند. در مرحلهی دوم، یک گزارش غیرآکادمیک از یک کاربرد احتمالی تکواژ در – مثلا – سه یا پنج یا هفت یا ده قرن پیش، مجوزی میشود برای سد کردن راه زایایی زبان. مثلا اگر پیشنهادمان این باشد که به جای «موتورسیکلت» یا به قول کتابهای درسی «موتوسیکلت» بگوییم و بنویسیم «زیل» میگویند به شهادت منتهیالارب و آنندراج «زَیْل» به معنای «دور کردن از جای و پاره پاره کردن» در زبان فارسی سابقهی استعمال دارد و نمیتوان آن را به معنای «موتوسیکلت» به کار برد. اما اگر به جای این پیشنهاد کنیم به «موتوسیکلت» بگوییم «تیزرانچرخ» و توضیح پر طول و تفصیلی نیز بنویسیم که سابقهی پیشوند «moto» در لاتین و یونانی فلان است و بنا بر این بهترین معادل برای این پیشوند «تیزران» است و مقالهی بلندی هم در باب «sycle» در درازنا و پهنای یونان باستان تا انگلیس امروز بنویسیم، و به روی خودمان هم نیاوریم که کلمهی انگلیسی «motorcycle» است نه «motosycle»، ممکن است نامهی شیرین تقدیر و تشکری هم به ما بدهند و از تلاش دانشورانهمان در راه اعتلای زبان شیرین و شکرین فارسی که به شهادت اهل تحقیق به بنگاله و جامع کاشغر و مصر و استانبول و آلبانی هم رفته بوده است رسما تقدیر کنند.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">اما اگر «زیل» را میپذیرفتند، چه امکانات واژگانیای به زبان فارسی اضافه میشد؟</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">موتورسیکلت : زیل / موتورسوار : زیلور / ترکنشین : زیلنشین / با موتور جابهجا شدن : زیلیدن (و البته تبعات این مصدر مانند بزیل و زیلید و میزیلم و زیلش و زیلا و زیلیده و مانند آن) / با موتورسیکلت یا موتورسیکلتی (در جایگاه صفت؛ مانند ترابری موتورسیکلتی) : زیلی / با موتورسیکلت یا موتورسیکلتی (در جایگاه قیدی؛ مانند با موتورسیکلت بردن) : زیلی / پیک موتوری : زیلبر</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">و این حجم واژگان کوتاه و خوشدست میتواند جایی هم برای نفس کشیدن صرف و نحو فارسی (دست کم دور و بر موتورسیکلتها) باز کند. اما با «تیزرانچرخ» چه میتوان کرد؟</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">این گرایش که نهادهای رسمی در پیش گرفتهاند که واژگان جدید را با رجوع به واژگان بودهی زبان فارسی و به هماین شیوهی پرواربندی بسازند، توش و توان داشتهی زبان را از میان میبرد، در حالی که زبان نه تنها به این توان نیاز دارد بلکه باید در موقعیتهای نوپدید تجدید قوت هم کند.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">البته کاربر زبان راه خود را میرود و جایی که به هر دلیلی (معنایی، عاطفی، آوایی و...) نیازی ببیند واژه میسازد. اگر اهل دانش رو ترش نکنند و من را به تخریب زبان شکوهمند فردوسی و سعدی متهم نکنند، نمونهی این تلاش واژهسازانه واژههای نوپدید «غیژ»، «خفن»، «واسه» و مانند آن است. اما چون فرهنگستان و به تبع او دانشآموختههای ما دامان کبریای خود را به-گرد-ِاین-واژهها-آلوده نمیپسندند، این واژهها نه رسمی میشوند و نه مبنای زایایی واژگانی قرار میگیرند. زبان فارسی در گفتار و تعارفاتْ باشکوه میماند، اما در عمل مانند عصای موریانهخوردهی سلیمان سست و ناتوان برجای خود میلرزد. آنکه در ظاهر مدافع زبان است، در عمل زبان را پوک و ناتوان میکند و کمکهای جانبخش آن را که در ظاهر لاابالی است، به جرم هماین ظاهر لاابالی به مزبله میاندازد.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">ممکن است کسی بپرسد «پس فرهنگستان چرت دیگه؟ عقلشان نرسیده اصلا فرهنگستان درست کردهاند؟ الان تو از همه عقلت بیش تر است؟» جواب هر سه سوال را «نه» میدهم. فرهنگستان چرت نیست و آنان که فرهنگستان ساختهاند بیعقل نبودهاند و عقل هیچ کس از همه بیشتر نیست. بحث این است که فرهنگستان چه میکند و چه میتواند کند. فرهنگستان زبان فارسی در شکل فعلیش یک نهاد سدساز است. فرهنگستان رسما در پی ساختن سد در برابر هجوم واژگان و دیگر محصولات زبانی بییگانه است. فرهنگستان به طور غیر رسمی سدهایی را که توصیف کردم در برابر پویایی و زایایی زبان ساخته و میپاید. فرهنگستان را در حال فعلیش اگر از بالاتر بنگریم ،میبینیم آنجا که کار ایجابی میکند نیز در عمل این کار ایجابی را جزئی از طرحی سلبی میبیند. مثال اصلیش این که معادل وضع کنند تا واژههای انگلیسی را از فارسی برانند. و میبینیم که عکسالعمل اجتماعی اینگونه سلبی کار کردن و با مردم بر سر مهر نبودن، سیل بزرگ جوکهایی است که مردم خوشذوق با رجوع به واقعیت یا خیال از واژگان مصوب فرهنگستان میسازند.</span></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">اما فرهنگستان چه میتواند کند؟</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">مردم واژهها و حتا ساختارهای نو را بر مبنای نیاز خود میسازند و به کار میبرند و بر هماین مبنا واژگان و ساختارهایی را منسوخ میکنند. جامعهای انسانی را تصور کنید که بازاری دارد و هر که هر چه لازم دارد از دیگری که آن را دارد میخرد. یکی سیب میخورد، یکی سیب میکارد و میفروشد، یکی چاقو میخواهد، یکی میسازد یکی هم از شهری دیگر میخرد و وارد میکند. یکی گرسنه است، یکی هم سنگدان پختهی کلاغ را به اسم گوشت آهو به او میفروشد، یکی هم با همآن دستی که در دماغش میگرداند پنیر خوب روستاپروردش را میکشد و میفروشد. این جامعه برای درست کردن این بازار چند چیز نیاز دارد:</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><ol><li><span style="">ادارهی بهداشت</span></li><li><span style="">ادارهی استاندارد</span></li><li><span style="">برنامهریزی در سطح کلان برای تولید</span></li><li><span style="">برنامهریزی در سطح کلان برای صادرات و واردات</span></li><li><span style="">همآهنگی میان این دو برنامه</span></li><li><span style="">فراهم آوردن امکانات اجرایی، تشویقی و حمایتی برای این که مردم این بندها را اجرا کنند.</span></li><li><span style="">و...</span><br /></li></ol></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">و فرض کنید ادارهای به نام بازارستان هست که:</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><ol><li><span style="">به مسائل بهداشتی به طرز عجیبی حساس است و تکلیف کرده است کالافروشان برای جلوگیری از انتقال بیماری، از دستکش، ماسک، کلاه، شال و عینک استفاده کنند.</span></li><li><span style="">تنها به کالاهایی نشان استاندارد میدهد که دقیقا مطابق دستورالعملهایی که هماین اداره دارد – و میراث نیاکان این جامعه است – تهیه کنند و حاضر نیست هیچ کالای نوآورانهای را بررسی کند.</span></li><li><span style="">برنامهریزی کلانی برای تولید ندارد. آنچه به این نام نشانمان میدهد برنامهریزی نیست، دستورالعملهایی بدون هدفگذاری درست است، کلان نیست، بسیار جزئینگر است، مروج و ساماندهندهی تولید نیست، کابوس تولیدکننده است.</span></li><li><span style="">واردات را جرمی نابخشونی میداند که حداقل مجازاتش اعدام است. واردات ماشینآلات و مواد اولیهی تولید را تشخیص نمیدهد و بنا بر این عکسالعملی به آن نشان نمیدهد. معتقد است کالاهای صادراتیش همهی عالم را تسخیر کرده و به هیچ وجه حاضر به بررسی علمی و میدانی این اعتقادش نیست.</span></li><li><span style="">هیچ</span></li><li><span style="">هیچ</span></li><li><span style="">و... هییییچ</span></li></ol></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">این تمثیل شاید بدبینانهای است که در بطن خود میگوید فرهنگستان چه میتواند کند که نمیکند. در یک جمله: فرهنگستان میتواند دغدغههای خردش را رها کند یا بکاهد و عوض واژههای خندهدار وضع کردن و دستورالعمل و شیوهنامه نوشتن، به کاری بپردازد که به آن برنامهریزی زبانی میگویند. برای این برنامهریزی البته چیزهایی لازم است؛ شناخت درست و علمی زبان، داشتن گزارشی از وضع فعلی و نقاط قوت و ضعف آن، هدفگذاری و تعیین راهبرد و یافتن روشهای اجرایی مناسب و معقول و...</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">فرض کنید هر یک از ما یک «زیل» به فرهنگستان پیشنهاد کنیم. فرهنگستان باید بتواند بداند که کدام این «زیل»ها ارزش سرمایهگذاری و پروردن دارند، کدام در همآن حد فعلیشان مفید اند و نیازی به حمایت ندارند و اگر یکی دو «زیل» سمی هم در میان هست – البته اگر – آنها را پیدا و حذف کند.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">◊</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">برای این که بدانیم این نگاه فرهنگستانی متاسفانه تنها در فرهنگستان محدود نمانده و در تمام نهادهای رسمی و اغلب نهادهای آکادمیک ما حکمفرمایی میکند این خاطرهی مشترک بسیاریمان را یادآوری میکنم:</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">میخواهی کالای جدیدی بسازی – فرض کن نوعی کلوچه – و نام جدیدی برایش انتخاب کردهای – «ژیست» مثلا. اجازه نمیدهند این نام را بگذاری. ازت میپرسند «ژیست یعنی چی؟» و گاهی صریح میپرسند «خارجی است؟» اگر بگویی خارجی است یا بگویی مگر لازم است اسم معنا داشته باشد، باید آرزوی تولید «ژیست» را به گور ببری. اما اگر دوستی داشته باشی که بیاید و بگوید در کتاب کشکول مثنـّی نوشتهی میرزا احمد ماسولهای جرقوانی آمده که «ژیست در لغت فرس کهن که آن را خسروانی نامند درختی است با برگهای بنفش و میوهی سرخ که میوهاش در غایت لطافت و خوراک دیوان و سگان و مردم سقلابیه و جبال بهارات است» مشکل حل است یا دست کم رو به حل است. کارمند سادهی آن اداره هماین قدر که بتواند جواب سرکوفت بالادستیان و اهل فرهنگ و خرد را بدهد برایش بس است، مشکل البته این است که آن جواب را آسان نتوان داد.</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">یا مثلا رفتهای شرکتی ثبت کنی. از تو ورقهای میخواهند که بر آن ده نام پیشنهادی نوشته باشی. به تو تاکید میکنند که نامها باید سه سیلابی باشند [این قضیهی سه سیلابی را حامد عبدی یادم آورد. خدا عمر و عزتش بدهد]. منظورشان هم از سه سیلابی ربطی به سههجایی ندارد، منظورشان سه کلمهای است. تو بگو «سماور»، هم به دلیل سهسیلابی نبودن اسمت را رد میکنند هم به دلیل خارج از شئونات و موهن بودن پیشنهادت، کلا بررسی تقاضایت را از دور خارج میکنند. هماین است که مردم به فرمولهای ثابتی برای نامگذاری روی شرکتها رسیدهاند. یکی از پرکاربردترین این فرمولها این است:</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">[یک اسم جمع] + [یک صفت] + [یک اسم یا صفت، اسم مکانها در اولویت است] = [اسم شرکت]</span><br /></p></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">«پیشگامان سبز میهن» یا «برجآوران گلبیز صبح» و چرندیاتی از این دست حاصل هماین روش است و خدا می داند چه بلاهای بیشرمانهای بر سر زبان فارسی میآورد که اسم شرکت اگر «فنجان» یا «سنکرون» یا «پـَچـَن» باشد از این بلاها در امان خواهیم بود. اما اینجا نیز نگاه فرهنگستانی یا – کمی شوخی هم بد نیست – سرهنگستانی است که حاکم است و حاکم است و حاکم است.</span></p></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com14tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-18596066583572422132009-11-14T02:14:00.002+03:302009-11-14T02:17:13.491+03:30یک نظر دیگر دربارهی قیدهای تنویندار<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-family: times new roman;"><span style="font-style: italic;font-size:130%;" >پگاه فقیری دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی در دانشگاه مونترال است و دارد پایاننامهاش را در حوزهی مورفولوژی – همآن صرف خودمان – دربارهی «اسم جمع در زبان فارسی» مینویسد. مطلبی دربارهی قیدهای تنویندار و حواشیش نوشته است که من با اجازهی خودش اینجا بازنشر میکنم. البته تاکید میکنم که این مطلب را در یک گپ دوستانه نوشته است و به گفتهی خودش ممکن است دقت لازم یا کافی را نداشته باشد.</span><span style="font-size:130%;"><br /><br />[در ادامه بحثی که نوشته آقای آشوری به راه انداخته البته آن بخشی که چند روز اخیر نقل قول شده در مورد قیدهای بیگناه تنویندار، من کل مطلب را نخواندهام!<br />از دید من در مطلب مذکور دو مبحث مجزا وجود دارد و هر کدام را باید جداگانه بررسی کرد. یکی مربوط به رسمالخط و نحوه نوشتن قیدهای مختوم به تنوین است، دیگری مربوط به اصل وجود این کلمات در زبان فارسی امروز.<br />اینگونه ساخت قید یکی از قابلیتهای زبان فارسی امروز محسوب میشود، با تمام احترامی که برای آقای آشوری قائلم نمیتوانم منطقی را که میخواهد به صرف عربی بودن اصل وجودی آن این قابلیت را از زبان فارسی بگیرد، بفهمم.<br />مخصوصا که راه حل پیشنهادی ایشان جایگزین کردن یکسری از این کلمات با معادل فارسی آن است یعنی حتی قابلیت قیدساز مشابه فارسیالاصل پیشنهاد نمیدهند. طوری که استنباط میشود "مشکل" بعضی لغات است. درحالیکه امروزه قیدهای مختوم به ـَن بسیار فراگیر هستند و بحث بکارگیری لغات عربی بجای معادل فارسی مطرح نیست که با جایگزنی این کلمات "مشکل" حل شود. (لازم بذکر است که از نظر این بنده حقیر اصولا "مشکلی" در بکارگیری اینچین قابلیتی وجود ندارد.)<br />به دلایل تاریخی زبان فارسی قرنها با زبان عربی همنشین بوده و از آن تاثیر گرفته که نتیجه آن ریشه عربی بخش بزرگی از واژگان فارسی امروز است و سخنوران فارسی این کلمات را از آن خود کرده از پتانسیل موجود درآنها برای "واژهسازی" بهره میبرند، این فرایند طبیعی نوعی از پویایی زبان است و قابل جلوگیری هم نیست.<br />آن انتقادی که من به این نوشته داشتم و مطرح کردم مربوط به دومین بخش یعنی اصل وجود این کلمات در زبان فارسی امروز بود که من مطلقا با نظر ایشان مخالفم و آن را با توجه به اصول علم زبانشناسی نادرست میدانم. در مورد بخش اول اما، فکر میکنم ایرادی به اصل مطرح کردن این سوال وارد نیست و همچنین هر جوابی هم به این سوال میتواند توجیهپذیر باشد زیرا که برای این دست سوالات جواب "درست" وجود ندارد. من هم جواب/نظر خودم را دارم و بالطبع با جوابی هم که ایشان دارد مشکلی ندارم هرچند به نظرم استدلالی که برای توجیه جواب خود میآورد پذیرفته نیست (فکر کنم دلایلی که کورش علیانی برای رد این توجیه آورده کافی باشد). از آنجایی که "نردبان پله پله " فعلا بگویم چرا فکر میکنم ایرادی به اصل مطرح کردن این سوال وارد نیست.<br />هر زبانی دو بعد دارد یکی زبان ذاتی و درونی است که به فرد مربوط میشود یعنی زبان مادری (صورت گفتاری آن) که به آن حرف میزنیم فارغ از درستی و غلطی آن. این بعد صورت نوشتاری و رسمی یا هنجار را شامل نمیشود و میتوان به دید علمی (به معنی پوپری آن یعنی آن بررسی که میتواند فرضیه ابطالپذیر صادر کند) بررسیش کرد. این بعد نیاز به وکیل و وصی ندارد پویا است و هیچ احدالناسی هم جلودارش نیست! بعد دیگر آن زبان به عنوان یک نهاد سیاسی-اجتماعی است (وقتی میگوییم "زبان فارسی" به طور کلی منظورمان این بعد است). صورت هنجار(همان که در مدرسه درس میدهند) و خط و رسمالخط هم به این بعدش مربوط میشود. یک مثال ساده برای درک تفاوت اینکه ترکی را در آذربایجان به خط سیریلیک مینویسند و در ترکیه به لاتین و پیش از آن در عثمانی به خط عربی مینوشتند. زمانی در ترکیه تصمیم گرفتند تاکید میکنم تصمیم گرفتند که به جای خط عربی به خط لاتین بنویسند اینگونه تصمیمات توجه دارید از جنس سیاسی است و نه زبانشناختی.<br />منظور از صورت گفتاری آن کلامی است که فی البداهه و بدون ملاحظه بیان میشود ، مثلا صحبت روزمره.<br />منظور از صورت نوشتاری به نوشته در آوردن صورت گفتاری نیست بلکه آن نوشتاری است که به صورت ادبی/رسمی نزدیک است و از قواعد تجویزی پیروی میکند. اصولا قاعده تجویزی از ادبیات استخراج میشود و به همین دلیل محدود و منوط بودنش به ادبیات همیشه از صورت گفتاری عقب است (مثلا معین میگوید فلان کلمه را چون فلان شاعر یا ادیب بکار برده با اینکه با قاعده جور در نمیآید، میتوان بکار برد).<br />هرچند زبان گفتاری هم قانونمند است یعنی درش درست و غلط (نه از نوع تجویزی آن) وجود دارد، مثلا کسی که فارسی زبان مادریش است ممکن است به نظرش کلام فردی که فارسی را یاد گرفته اما زبان مادریش ترکی یا فرانسوی و... هست، عجیب یا بعضا خندهدار ییاید؛ مثال دیگر غلط حرف زدن بچههاست که مثلا میگویند "نمیپاشم" به جای "پا نمیشم". اما قانونمند بودن صورت نوشتاری از نوع دیگریست. یعنی در صورت نوشتار شما یک سری قاعده دارید که شما در مدرسه یاد گرفتهاید و میدانید که باید رعایت کنید و اگر یادتان نبود به یک مرجع مراجعه میکنید؛ اگر اشتباه کنید برشما خرده میگیرند که کمسوادید یا بیدقت و اگر ویراستاری در کار باشد شما را تصحیح میکند. از اختلاف بین این دو نوع قانونمندی همین بس که هرکس که به زبان مادریش حرف میزند (واین به این معنی است که "درست" هم حرف میزند) لزوما قادر به نوشتن یا بکار بردن صورت رسمی نیست (نمی تواند قلمبهسلمبه حرف بزند!).<br />میشود گفت در نوشتار دو نوع قاعده داریم یکی آنکه به دستور زبان و متن مربوط است یکی آنکه به دیکته کلمات مربوط است. آن بخش که به دستور مربوط است همان نسخه تجویزی است که در مدرسه به عنوان دستور زبان میخوانیم که مثلا "را" ی مفعولی را کجای جمله باید گذاشت (توجه دارید که در گفتار هیچ وقت از خود سوال نمیکنید چون "را" به شکل حرف اضافه در گفتار وجود ندارد بلکه به صورت پسوند درآمده و به کلمه مربوطه میچسبد.) بخش دیگر نگارش کلمات است مثلا اینکه فارسی برای صدای "س" سه حرف دارد و باید آموخت که چه وقت کدام یک مناسب است. یا اینکه کلماتی که به "ـِ" ختم میشوند با "ه" یا "ـه" نوشته میشوند یا اینکه مثلا کلمات مرکب را چگونه بنویسیم و الخ. این بخش مطلقا از نوع "قراردادی" است یعنی دلیل بیرونی ندارد بلکه دلایل از جنس تاریخی و تصادفی دارد. در میان این قراردادها، قرارداد از نوع انتخاب مثلا بین "س"، "ص" و "ث" (که علت وجود تاریخیش را همه میدانیم) را عموما بدون دخل و تصرف و بدون سوال بکار میگیریم، زیرا که میدانیم دخل و تصرف در آن باعث تغییر اصل کلمه و ایجاد خلل در پیوستگی مجموع واژگان میشود: مثلا اگر در کلمه "تقریبا" "ق" را به "غ" تغییر دهیم گستگی با ریشه آن ایجاد میشود چون "تقریبا" با "تقریب" و "قرب" و... نزدیکی معنایی دارد ( ولی مثلا با "غرب" "غروب" و "مغرب" و... بیارتباط است البته) و این ارتباط معنایی از تغییر "ق" به "غ" تاثیر میپذیرد. (بالطبع این اخلال در ثبت زبان و ریشه یابیست و از نوع درزمانی و به صورت گفتاری کاری ندارد). اما انتخاب بین "اً" یا "ا" با "ن" این دست مشکلات را به همراه ندارد چون در پیوستگی کل واژگان خللی ایجاد نمیشود. از این جهت است که مطرح کردن این سوال کاملا منطقی است البته با این آگاهی که جواب درستی به معنی "حقیقت امر" برای این سوال وجود ندارد و برای همین هم معمولا زبانشناسان (از نوع محض که دنبال حقیقت هستند!!!!) وارد این مقوله نمیشوند.<br />حرف من این است که با اینکه نمیشود در مورد بکار بردن اینگونه قیدهای به اصطلاح عربی(الاصل) - که من جای دیگر ایرادی که به این طرز نامگذاری وارد است را میگویم - در زبان فارسی نسخه پیچید و دستور صادر کرد، میتوان در مورد نحوه نوشتن اینگونه قیدها نظر داد. یعنی این که این سوال که مطرح شود طبیعی است. کافی است که به قول همه دوستان کمی در نوشتار موجود دقت کنیم تا ببینیم که این سه نوع نوشتن در متون موجود هستند (این را بگذارید در مقابل این که این کلمه با "غ" شاید به تعداد انگشتان دست به چشمتان بیاید که همانا چشمتان را گرد خواهد کرد!) اما هر پاسخی نیاز به توجیه دارد البته از نوع منطقی و نه غرضورزانه! من تیتروار نکاتی که به نظرم میرسد را بگویم:<br />اینکه بگوییم چون "تنوین" عربی است باید از نوشتار ما حذف شود، خندهدار است و به نظرم حتی یک منطق حداقلی هم برای توجیه ندارد. اصولا الفبای ما از الفبای عربی گرفته شده با کمی دخل و تصرف برای انطباق با نیاز زبان فارسی حالا همین یک تنوینش مشکلساز شده؟<br />طبیعتا تنوین در تایپ مشکلساز است چون بخش اضافی دارد. اما این بخش اضافیش زائد نیست! چون اگر نباشد با "ا" اشتباه گرفته میشود و مبهم است البته نه برای شما، خواننده محترم که مطمئنا دچار کوچکترین ابهامی نخواهید شد! برای کسی که تازه دارد نوشتن و خواندن یاد میگیرد! توجه دارید که چقدر یادگیری تنوین بدون آن بخش اضافی (یعنی ا ساده) سخت است؟ کسی که نوشتن یاد میگیرد میآموزد که الف با ـً را "اَن" بخواند و این علامت زائد که نوشتن با کیبرد را بر ما حرام کرده است، خواندن را برای او راحتتر میکند! این را نگفتم برای توجیه نگهداشتن یا نداشتن تنوین، گفتم که ببینید بودنش چندان هم بیخاصیت نیست و اینکه برای انتخابی از این دست، فاکتور یادگیری هم باید در نظر گرفته شود.<br />نوشتن با "ن" به صورت صوتی نزدیک است و دو مشکل قبلی یعنی تایپ و یادگیری را هم ندارد ولی چون خیلی با آنچه به آن عادت داریم فاصله دارد و اصولا نظر اهل ادب و متولیان دستور تجویزی را جلب نکرده که هیچ آزرده است، شاید فراگیر شدن و پذیرشش در جامعه به این زودیها اتفاق نیفتد! بالطبع اگر زمانی زور راحتطلبان و نوآوران به محافظهکاران و حکیمان چربید و "ن" فراگیر شد، دیگر سوالی که امروز مطرح است جای مطرح شدنش را از دست میدهد چون جامعه جوابش را انتخاب کرده است.<br />این هم که هر کس هم هرجور خواست بنویسد هیچ اشکالی نداشته باشد مشکل ویراستاران را زیاد میکند چون مثلا نمیشود یک مجله چاپ کنی که در هر متنش این قیدها یک جوری نوشته شده باشد و بالاخره یک نفر باید بنشیند همه را یک دست کند!<br />نظر شخصی من را اگر بپرسید این است که در تایپ تنوین را نمیگذارم چون لزومی نمیبینم این زحمت را بر خودم تحمیل کنم (البته اگر قرار شود چیزی را جایی چاپ کنم حتما از ویراستار تکلیف را جویا میشوم!) اما در نوشتن دستی اتوماتیک تنوین میگذارم چون به این شکل عادت دارم و اصولا هم اصراری برای خلاص شدن از دست تنوین ندارم و از طرفی هم خود را قابل برای تعیین تکلیف برای رسمالخط نمیدانم (فکر میکنم کسی که آگاهانه "ن" مینویسد شاید برای خود وظیفه اشاعه این گزینه را قائل است و این هم به نظر من فارغ از اینکه بد است یا خوب به نوعی تعیین تکلیف کردن است!)]<br /><br /></span></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-7781694532831763168.post-83190275300233121092009-11-12T15:42:00.003+03:302009-11-12T15:47:48.256+03:30نظر ناوارده<div style="text-align: justify;"><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">[فحش دادن به آنها که زمانی کاری کرده اند و حالا دیگر حرف هایشان کهنه شده است که هنر نیست آقای علیانی. وگرنه من هم با شما هم عقیده ام که حکیم درباره تنوین دارد سلیقه کهنه ای را ابراز می کند که دلایل زبان شناختی اش هم به همان اندازه کهنه است. آشوری مقاله اش را می نویسد. علیانی فتوا صادر می کند که استاد و ارادت نمی خواهیم. من هم جوابت را میدهم که برخلاف آنچه تو فکر می کنی من یکسره دنبال غلط ننویسیم و حکیم آشوری نیستم و انتظار هم ندارم که همه مترجمان خبرگزاری نجف دریابندری باشند. اما مثل تو هم نیستم. شما دادت را بزن.آشوری هم به اندازه کافی خوراک می ده که من و شمای نو نفس عرض اندام کنیم. فرقش این است که من هنوز حواسم هست اینها که بودند و چه کردند.گیرم سلیقه هاشان کهنه شده باشد.بالخره ارادت را دو جور نشان می دهند. وقتی بازنشسته گاف می ده صدایش را در نمی آورند و می گذارند در سکوت بگذرد یا هیاهو می کنند و در بوق و کرنا می کنند. شما اینجورش را دوست داری؟ من آنجورش را. وگرنه کی تعریف می کند که لاطائلات چیست؟ تو بگو چه سودی از این پرخاشگری می بری تا بفهمیم اصل حرفت چیست؟</span></p></span><span style=";font-size:130%;" >مریم نبوی نژاد]</span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">این را نویسندهاش ظاهرا خطاب به من نوشته، اما نه به من ایمیل کرده، نه جایی گذاشته که دم دست باشد، نه خبری به من داده است. پیشتر گفته بودم که کشتن پهلوانپنبه کار آسانی است که از آدمهای ناتوان ساخته است و اعتماد به نفسشان را از صفر کمی بالاتر میبرد. متاسف ام که میبینم مریم نبوینژاد هم به این آدمها پیوسته است. ظاهرا یواشکی در گوشهای امن با خیال من مخاطبه کردن و توبیخ و تنبیهم کردن برای او آسانتر است از این که معقول و فاش بگوید و معقول و فاش بشنود. این رفتار را از جنس رفتار داریوش آشوری میبینم که در نظرسنجی همآن مطلب، لینک آنچه نوشته بودم را برایش گذاشتهام و نه خصوصی میگوید که لینک را دیده، نه اگر جوابی دارد میدهد، نه حتی لینک را پابلیش میکند که دیگران ببینند. البته اسم کتابش را هم میگذارد «زبان باز» با این توضیح که زبان باز هم مانند «جامعهی باز» است. در جامعه و زبان باز داریوش آشوری جایی برای نقد موردی و تفصیلی نیست؟ همه هر چه هست باید ستایش شاگردان در محضر استاد باشد؟</span></p></span><span style=";font-size:130%;" >شروع حرف نبوینژاد آنقدر سست هست که ارزش دنبال کردن نداشته باشد، اما دنبالش میکنم تا نشان بدهم عیب کار تنها سستی فرم نیست، که نداشتن حرف معقول در محتوا هم هست. او گفته است:</span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em>فحش دادن به آنها که زمانی کاری کرده اند و حالا دیگر حرف هایشان کهنه شده است که هنر نیست آقای علیانی.</em></span></p></span><span style=";font-size:130%;" >فرض جمله این است که من به داریوش آشوری فحش دادهام. گمان نکنم مریم نبوینژاد بعد از سالها خواندن انواع متنها و نوشتن و زندگی در اصفهان و تهران و آمریکای شمالی، نداند فحش چیست. او قطعا نه تنها میداند فحش چیست که این را نیز میداند که این شیوهی غیرمستقیم به کسی اتهام زدن – اتهام کاری که نکرده است – اسمش چیست. من به کسی فحش ندادهام و نیازی نیست وقتی حرف حساب دارم فحش بدهم.</span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">مریم نبوینژاد بلافاصله آشوری را «حکیم» میخواند. حکیم یعنی چه و آشوری کی حکیم شد؟ با این تلبیس نو، میخواهد به مخاطب بقبولاند که آشوری گر چه کهنه حرف میزند، اما فرزانه است. و در بقیهی جمله این تمهیدش را شکوفا میکند و میگوید:</span></p></span><span style=";font-size:130%;" ><em>من هم با شما هم عقیده ام که حکیم درباره تنوین دارد سلیقه کهنه ای را ابراز می کند که دلایل زبان شناختی اش هم به همان اندازه کهنه است.</em></span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em></em></span></p><p><span style="">از این حرف بیمعناتر سراغ دارید؟ اولا حرف حرف من و آشوری نیست، حرف درست و نادرست است. دوم این که حرف حرف کهنه و نو نیست، باز حرف درست و نادرست است. سوم این که کهنه یا نو، حکیم یا مجنون، این که گوینده کیست حرف درست را نادرست میکند یا نادرست را درست؟ گمان نکنم.</span></p></span><span style=";font-size:130%;" >نبوینژاد که تا اینجا من بنده را قابل دانسته بود و مخاطب گرفته بود، در جملهی بعد من را سوم شخص میبیند و در جملهی بعدتر طاقت نمیآورد و دوباره رو به من میکند که:</span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em>من هم جوابت را میدهم که برخلاف آنچه تو فکر می کنی من یکسره دنبال غلط ننویسیم و حکیم آشوری نیستم و انتظار هم ندارم که همه مترجمان خبرگزاری نجف دریابندری باشند. اما مثل تو هم نیستم. شما دادت را بزن.</em></span></p></span><span style="">د<span style="font-size:130%;">استان را شنیدهاید. محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت، دیگری پیش آمد و گفتش من و او را مبر. حالا من هم به شیوهی او کمی ضمیرها را عوض کنم و او را مخاطب بگیرم. خانم نبوینژاد کی حال شما را پرسید؟ من در مقدمهی مطلب اشاره کردم به بحثهای پیشین میان من و شما به این معنا که پیش از این هم در باب زبان و نوشتن با دیگرانی بحثهایی کردهام و تجویزی بودن نگاه به زبان، عنصر مشترک میان این دیگران است. سابقهی آن بحثها هست و اگر جواب تازهای دارید، به همآنها جواب بدهید. اگر گمان میکنید نگاهتان تجویزی نیست، بگویید من جزو اینها نیستم، و اگر نه که این بحث، بحثی است دربارهی مقالهای از داریوش آشوری دربارهی قیدهای تنویندار در فارسی. اینجا هم اگر حرفی هست بزنید. گمان کنم هم من و هم شما میدانیم که گلآلود کردن آب و خاکآلود کردن فضا در بحث کار چه کسانی است.</span></span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">بعد میگوید:</span></p></span><span style=";font-size:130%;" ><em>آشوری هم به اندازه کافی خوراک می ده که من و شمای نو نفس عرض اندام کنیم.</em></span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em></em></span></p><p><span style="">اگر کسی دوست دارد گرفتار کیش شخصیت باشد، یا با دیگران روابط استاد و شاگردی یا چیز دیگر داشته باشد، هر چند به چشم من خندهدار، اعتراضی ندارم. اما اگر بخواهد این را به من و دیگران هم تحمیل کند، اینجا را اعتراض دارم. من سعی میکنم حرف درست بزنم. اگر هم خطا کنم، هر که – کوچک یا بزرگ – این خطا را نشان بدهد، عذر میخواهم و سعی میکنم تصحیحش کنم. اما جز این، شرمنده ام. به نبوینژاد و آشوری که هیچ، تا جایی که زور طرف نچربد به فلک هم باج نمیدهم. عرصهی دانستن که عرصهی باج دادن و نان قرض دادن نیست. خوراک من را هم آشوری فراهم نمیکند. من دارم کارم را میکنم؛ بیصدا. گاهی حرف بیمعنا و پشتبندش الدرم کردنهای بیمایهی دیگران – اسمشان آشوری باشد یا تاسوئی فرق نمیکند – دادم را بلند میکند. من خوراک کارم را از زبان میگیرم که قطعا نه آشوری نه کس دیگری صاحبش نیست. اگر یادتان باشد، یک بار در بحث با نبوینژاد این گزاره را در مورد فردوسی نشان دادم، آشوری هم – دور از جان فردوسی – یکی مثل فردوسی. و اگر این حرفها ملاک باشد که آشوری هم لابد خوراکش را از عبدی کلانتری و دیگرانی میگیرد که قیدهای تنویندار را با «ن» مینویسند و لابد باید ممنونشان باشد. «نونفس» و اینها هم نمیدانم کیست. بنا است من در چهلسالگی خفقان بگیرم و در دلم دعا کنم که آشوری بمیرد تا جا برای من باز شود؟ خب چه کاری است؟ من کارم را میکنم، آشوری هم کارش را بکند. هر که حرفش بیحساب بود، بپذیرد. حالا بحث زورگویی که بحث دیگری است.</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">باز میگوید:</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em>فرقش این است که من هنوز حواسم هست اینها که بودند و چه کردند.گیرم سلیقه هاشان کهنه شده باشد.بالخره ارادت را دو جور نشان می دهند. وقتی بازنشسته گاف می ده صدایش را در نمی آورند و می گذارند در سکوت بگذرد یا هیاهو می کنند و در بوق و کرنا می کنند. شما اینجورش را دوست داری؟ من آنجورش را.</em></span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em></em></span></p><p><span style="">خب ظاهرا این کیش شخصیت و خوددرگیریهای اخلاقینمای خانم نبوینژاد پایان ندارد. من ارادتی به کسی ندارم. من نه که حقیقت را بیش از فیلسوف دوست بدارم، اصلا فقط حقیقت را دوست دارم و خلاص. اگر کسی بازنشسته است، بازبنشیند، چرا به دیگران امر و نهی میکند؟ کدام مدیرکل بازنشستهی بازرگانی یا کشاورزی را این طور ارج مینهند که بیاید سر کار سابقش و امر و نهیهای بیمبنا و بیمعنا کند و لبخندش بزنند و چشمش بگویند؟ بوق و کرنایی هم در کار نیست. اگر یک وجب وبلاگ من بوق و کرنا است، وبلاگ آشوری پرخوانندهتر است و او خودش پیش از من این تشت رسوایی را از بامش انداخته است.</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">باز میگوید:</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em>وگرنه کی تعریف می کند که لاطائلات چیست؟</em></span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em></em></span></p><p><span style="">هولهولکی خوانده. دقت نکرده که این قسمت متن مربوط به آن دوستم است که چیزی در دفاع از آشوری نوشته بود. البته اگر نبوینژاد هم مثل دوستم وکیل مدافع آشوری باشد، چرا برای دوست من نباشد؟ خاصه که بار پیش، آن دوست خود از وکیلان نبوینژاد بود. به هر حال، آنچه من گفتهام تصویری است از کسی که میداند در کلاسش و به شاگردانش لاطائل میگوید، اما این دانستهاش را میپوشاند و دلش هم میلرزد. عجیب است که آن دوست خودش ساکت است، اما نبوینژاد به جایش تعریف لاطائل را از من میپرسد. ظاهرا که من و آن دوست – دست کم تا کنون – بحثی بر سر تعریف لاطائل نداریم.</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style="">و آخر همه میگوید:</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em>تو بگو چه سودی از این پرخاشگری می بری تا بفهمیم اصل حرفت چیست؟</em></span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em></em></span></p><p><span style="">پرخاشگری کدام است؟ این که بگویی این حرف خوشرنگ لای زرورق پیچیده، بیمعنا و بیمبنا است و نویسندهاش در پی قدرت است نه چیزی دیگر، پرخاشگری است؟ این که نامهبدهند به دیگران که تنوین را با «ن» ننویس و بعد نامه را منتشر هم کنند و تلویحا خواننده را ارعاب کنند که به راه خود ببرند، پرخاشگری نیست، اما رسوا کردن این شیادی پرخاشگری است؟ این طنز تلخ تاریخیای است که کشتگان و کتکخوردگان را متهم به خشونت کنند؛ تازه نیست. گمان کنم نبوینژاد است که باید معلوم کند از این میان بحث پریدن و وکیل مدافع دیگران شدن و بحث علمی را به محکمهی تظاهر و اخلاقفروشی و کیش شخصیت و حکیمفروشی بدل کردن چه میخواهد. خواستهی من که خوب پیدا است؛ دانستن، آزادی، اصلاح.</span><br /></p></span><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" xmlns="" ><p><span style=""><em></em></span></p></span><br /></div>کاف عینhttp://www.blogger.com/profile/16976303922908409160noreply@blogger.com2